لذتِ متن* | شهرآرا


رمان «نقش هفتمِ زبان» [La septìème fonction du langage : romanLa septìème fonction du langage یا The Seventh Function of Language] اثر لوران بینه [Laurent Binet] رمانی تاریخی است درباره مجموعه‌ای از رخدادهای واقعا رخ داده در زمان‌ها و مکان‌های مشخص و ثبت شده در تاریخ، با محوریتِ یک حادثه هنوزدرپرده ابهام که در بعدازظهری زمستانی به سال ۱۹۸۰میلادی و در پاریس رخ می‌دهد.

نقش هفتم زبان

همچنین، شخصیت هایِ این رمانْ ترکیبی هستند از انبوهی شخصیت واقعی و اندکی یا به نقل از دستورهای آشپزی «به مقدار لازم» شخصیتِ خیالی که برای افزایش جذابیت، افزایشِ بار دراماتیکِ داستان و «نمکین تر»شدنِ رمان به آن اضافه شده اند. شما با خواندن این رمان، ضمن درگیرشدن با سلسله‌ای از ماجراهای معمایی، پلیسی، جنایی، جاسوسی و حتی سیاسی، و همراهی با دو شخصیتِ خیالی که مشابه شرلوک هولمز و دکتر واتسون، قرار است به کمک یکدیگر، گره معماها را باز کنند(یعنی کمیسر ژاک بایار، مأمور پلیس، و دستیارش، سیمون اِرزوگ، دانشجوی دکتری زبان شناسی و استاد حق التدریسیِ دانشگاهی در پاریس)، با خیل کثیری از متفکران دهه ۱۹۸۰میلادی در اروپا و به ویژه فرانسه، مواجه می‌شوید که بعضی حضور پررنگی نیز در رمان دارند؛ افرادی مانند میشل فوکو، رومن یاکوبسن، ژاک دریدا، لویی آلتوسر، ژولیا کریستوا و شاید از همه مهم تر اومبرتو اکو که، به گفته نویسنده، الهام بخشِ او در نوشتن این رمان بوده، و در زمان چاپ رمان(۲۰۱۵) هنوز در قید حیات بوده است. در این جستار، پس از پرداختن به یک ویژگی برجسته رمان، که آن را از بسیاری آثار مشابه متمایز می‌کند، خلاصه داستان را، بدون لودادن پایان آن، مرور خواهیم کرد.

یکی از جنبه‌های فوق العاده جذاب و کم نظیر رمانِ «نقش هفتم زبان» این است که نویسنده، به موازات پرداختن به خط اصلی داستان، چکیده‌هایی از مهم ترین و گاه دشوارترین نظریه‌های زبان شناسی و نشانه شناسی را که واقعا هم دوتا از پیچیده ترین شاخه‌های دانش بشری هستند در اغلب موارد از زبان واضع آن نظریه و یا از زبان سیمون، همان دستیارِ کمیسر بایار، به شیواترین و موجزترین شکل ممکن، ارائه می‌کند. شاید اغراق نباشد، اگر عرض کنم که رمانِ درخشانِ «نقش هفتم زبان» حاوی چکیده دست کم بیست تا سی کتابِ وزین در علوم انسانی است؛ کتاب‌هایی که احتمال دارد یک خواننده متفنن و نه متخصص هیچ گاه به سراغِ آن‌ها نرود یا، اگر هم به سراغ آن‌ها می‌رود، به خاطرِ پیچیدگی مطالب، سرخورده و ناکام برگردد، اما نویسنده دانشمند و خوش قریحه رمان، با نقلِ هنرمندانه مطالبِ مهمِ آن‌ها و تمهیداتی برای پرداختن به آن مباحثِ دشوار و در عین حال جذاب کاری کرده است کارستان.

یکی از تمهیداتِ هوشمندانه نویسنده برای پرداختن به آرا و نظراتِ برجسته ترین فلاسفه تحلیلی و قاره‌ای دهه ۸۰میلادی در فصل سومِ رمان گنجانده شده است؛ فصلی با عنوان «ایتاکا»، نام شهری که دانشگاه معروف «کُرنل» در آن واقع است و، در پاییز۱۹۸۰، محل برگزاری کنفرانسی علمی با موضوع زبان شناسی بوده است به دبیری جاناتان دی. کالر، فیلسوفِ همچنان فعالِ آمریکایی، با میهمانانی که فهرستشان را بهتر است خودتان در صفحات۲۴۵ تا ۲۴۷ رمان ببینید، فهرستی که آب از لب ولوچه البته فکری یک علاقه مند به زبان شناسی سرازیر می‌کند. جالب است که درخلالِ کنفرانس نویسنده، ضمنِ نقلِ خلاصه نظریات استادان و سخنرانانِ کلیدی آن همایش، به سراغِ دانشجویان نیز می‌رود و به نقلِ پاره گفتارهایی از آن‌ها می‌پردازد. به عنوان نمونه، نقل می‌کنم آنچه دانشجویی ناشناس، حین مصاحبه در مجتمع دانشگاهی، درباره تفاوت بین فلاسفه تحلیلی و قاره‌ای می‌گوید، و چه دل نشین می‌گوید:

«فیلسوف‌های تحلیلی واقعا آدم‌های کوشایی هستند. [...] زیادی اعصاب خردکن اند؛ همه اصطلاح‌ها را ظرف چند ساعت تعریف می‌کنند؛ هرگز فراموش نمی‌کنند که برای هر استدلالی مقدمه چینی کنند و، بعد، برای آن مقدمه، مقدمه دیگری می‌چینند، و همین طور تا آخِر. منطق‌دان‌هایی لعنتی هستند. همان اول کار بیست صفحه لحاظ می‌کنند تا برایت چیزهایی را توضیح بدهند که در ده خط خلاصه می‌شود. عجیب است که آن ها، اغلب، این نقد را متوجه قاره‌ای‌ها می‌کنند؛ به خصوص سرزنششان می‌کنند که اسیر خیال پردازی افسارگسیخته‌ای هستند، که دقیق نیستند، اصطلاحات را تعریف نمی‌کنند، کار ادبی می‌کنند و کار فلسفی نه، ذهن ریاضی ندارند، مُشتی شاعرند، خلاصه، آدم‌هایی اند غیرجدی شبیه به عارف‌های دیوانه(گیریم همه هم خداناباور). ولی خُب [...] با آن ها، دست کم، حوصله مان سر نمی‌رود.»(ص۲۵۷) مَخلَصِ کلام، «نقش هفتم زبان» تلفیقی است از هنر و دانش: هنر داستان نویسی و دانش زبان شناسی.

و اما خلاصه داستان: رولان بارت، فیلسوف و روشن فکرِ نام آور فرانسوی و نویسنده کتاب‌های معروفی چون «درجه صفرِ نوشتار» و «اسطوره شناسی‌ها»، در بعدازظهر ۲۵فوریه۱۹۸۰، پس از صرفِ ناهار با فرانسوا میتران، نامزدِ سوسیالیستِ انتخابات ریاست جمهوری فرانسه و رقیبِ والری ژیسکار دِستَنِ راست گرای میانه(هر دوِ این سیاست مداران حضورِ چشم گیری در رمان دارند)، حینِ عبور از خیابان، با وَنِ متعلق به یک خشک شویی، که راننده‌ای شصت وچهارساله با ملیتِ بُلغاری آن را می‌رانَد، تصادف می‌کند و، پس از انتقالِ فوری به بیمارستانی معروف در پاریس(که محلِ فوت فوکو نیز هست) و بستری شدن در آن، حدودا یک ماه بعد، در بعدازظهرِ ۲۶مارس ۱۹۸۰ ازدنیا می‌رود.

بلافاصله پس از انتقال بارت به بخش اورژانس بیمارستان، کمیسر بایار خود را به بیمارستان می‌رساند و، ضمنِ گفت‌وگویی کوتاه با فیلسوفِ حادثه دیده، متوجه می‌شود که او، پیش از تصادف(و شاید پیش از ناهارخوردن با میتران)، برگه کاغذیِ مهمی را در جیب کُتش گذاشته بوده که الان خبری از آن نیست. این ورق کاغذ که افراد زیادی در طولِ رمان جان خود را در راه یافتن یا انتقالِ آن از دست می‌دهند چیزی نیست جز نوشته‌ای علمی راجع به «نقشِ هفتمِ زبان» یا همان هفتمین کارکرد زبان؛ کارکردی فراتر از شش کارکردِ «ارجاعی»، «عاطفی»، «ترغیبی»، «همدلی»، «فرازبانی»، «شاعرانه» که زبان شناس بزرگ روس(و یکی از شخصیت‌های رمان)، رومَن یاکوبسِن، در کتاب «جستارهای زبان شناسی عمومی» مطرح کرده است. آن برگه کاغذی کجاست؟ چه کسی آن را برداشته است؟ اصلا «نقشِ هفتمِ زبان» چیست؟ بهتر است پاسخ این پرسش‌ها را خودتان با خواندنِ این اثرِ هنری علمی بیابید.

* «لذت متن» نام یکی از آثار رولان بارت است که به فارسی نیز درآمده است.

[«نقش هفتم زبان(چه کسی رولان بارت را کشت؟)» با ترجمه ابوالفضل الله‌دادی، در ۳۹۷صفحه منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...
بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...