گريز از چنبره مَسخ | الف


«... اینک در ذهن همین حیوان چه می‌گذرد؟ آیا می‌داند که روزی مثل او انسان بوده؟ اگر چنین است، آیا تلاشی و کوششی هم می‌کند که برگردد به وضعیت اول؟ شک افتاده بود دردل زن که وضعیت اول کدامین بوده؟ انسان بودن یا همین حیوان بودن؟ و مگر اینها اینک به وضعیت اول شان برنگشته اند؟ مدتی را در حالت انسانی و دشوار سپری کرده اند. از رنج آگاهی آزار دیده اند. و اینک بازگشته‌اند در بهشت اولیه. زمانه پیشازبانی. لذت بزرگ. رهایی از رنج دانستن...»(صفحه254)

محمدآصف سلطان‌زاده گاوهای برنزی

جان کلام و پیام اصلی محمدآصف سلطان‌زاده، نویسنده‌ی رمان «گاوهای برنزی» مفهوم رهایی و گریز انسان از چنبره مفرغ و مسخ است. رمانی که در جای جای آن می‌توان حضور نگاه نمادگرایانه نویسنده را احساس کرد که با رگه‌هایی از رئالیسم جادویی آمیخته شده است. اما آنچه به این تاثیر پذیری محسوس اصالت می‌دهد، پرداخت داستان با استفاده از عناصری بومی است.

نگاه سلطان زاده، به عنوان نویسنده و کسی که در سه جامعه متفاوت و پرتنوع افغانستان، ایران و اروپا زندگی کرده و دستخوش دگرگونی و پختگی شده، درخور تأمل می‌نماید. او پیام آور رویکردی از ادبیات است که به مفهوم استحاله و اضمحلال کشور و سرزمینش افغانستان، نه با نگاهی سیاه و دل چرکین که با دیدگاهی امیدوار و توأم با بهروزی می‌نگرد. تلاش او در جهتی است که واقعیت‌های جامعه پرهرج و مرج دوران اشغال توسط شوروی که شاید مقیاسی سخت کوچک از جهان پر تلاطم‌تر امروزی ماست، بازگویی و واکاوی بکند. در این واکاوی داستانی، بستر و درونمایه‌ای فراهم آمده که مفهوم چندگانه گاو، درصدد نشان دادن حضور و استیلای شخصیت‌هایی بی‌نام و نشان، پیچیده، مبهم و البته دارای ما به ازایی به وسعت جغرافیای افغانستان ستمدیده و فراتر از مرزهای آن، در این سو و آن سوی جهان است؛ شخصیت‌هایی که با کنش غیرمنطقی و زور ماشین‌وارها (مسلسل‌ها) به عنوان قدرت سخت، تلاش می‌کنند منطق انسانی و باورپذیر داستانی خود را در سرتاسر رمان، جلوه گر نمایند و اهداف داستان نویس را در این خصوص پیش برده و به منصه ظهور برساند.

نوشتن درخصوص نیم قرن اخیر افغانستان که بستری به شدت بکر از انسان‌ها و شخصیت‌هایی پرداستان دارد، برای خوانندگان همانقدر شیرین و دلپذیر است اما در عین حال می‌تواند محملی باشد برای به نمایش گذاشتن توانایی‌های نویسنده‌ای همچون سلطان زاده. اما روایتی جذاب و پرداختی غنی که حاصل اشراف به وقایع افغانستان است در رمان گاوهای برنزی خودنمایی می‌کند و در مجموع بستری پر و پیمان برای خوانندگان کتاب حاضر به وجود می‌آورد. داستانی که سلطان زاده درصدد خلق آن برآمده، علاوه براینکه شیوه‌های نوشتاری رمان مدرن امروزی بهره برده، همچون کلام و بیان جاری در این سرزمین، مجذوب کننده و تاثیر گذار از کار در آمده است.

هرجای داستان که پای گاوهای بی‌اصل‌ونسب پیدا می‌شود، شخصیتی چون زنِ همسر از دست داده یا دانش آموزان آزاده، قد علم می‌کنند، این موجودات هرج‌و‌مرج‌طلب بیگانه که تا پایان داستان نیز تلاش می‌کنند ردی از خود مبنی بر آمدن از همسایه جنوبی افغانستان و یا از دل پرآشوب طالبانی آن، باقی نگذارند، با حضور این غیور زنان و غیور مردان، رو به اضمحلال می‌روند. داستان گاوهای برنزی، روایتگر گوساله‌های سامری است که با حضور خود در نیم قرن تاریخ معاصر افغانستان، تلاش کرده‌اند این سرزمین چند قومیتی را به سرحد تفرقه و عدم اتحاد رهنمون سازند، اما شخصیت‌های متحول و پویای رمان، این تلاش را نافرجام می‌گذارند و اگرچه تعداد زیادی از برخی از آنان طی داستان سر به نیست می‌شوند، اما همچنان آرمان نویسنده و پیام داستان را به بهترین نحوی بیان می‌کنند. گاوهای برنزی که در هیئت گاوها و گاومیش‌های واقعی در جای جای داستان حضور دارند، تنها سعی می‌کنند نام و نشان شخصیت‌ها را در هیبت کذایی خود مضمحل نمایند، اما این کشمکش، گرچه به ظاهر به بی نام و نشان شدن شخصیت‌های رمان می‌انجامد، اما همین افراد بی نام و نشان برخاسته از متن جامعه، رویدادهای داستان را در فضای سربی آن به پیش می‌برند و به کم رنگ شدن این برنزواره‌ها دست می‌یابند.

تلاش این گوساله‌های سامری در تیره جلوه دادن فضای رمان سلطان زاده، با کشمکش مناسب و پیروزمندانه شخصیت‌ها، عقیم مانده و آنان با بازیابی هویت، خود در لحظه لحظه دلهره آور از زمان روانی رمان، تلاش می‌کنند پیکره داستان را هم از زیر یوغ گاوهای ویرانگر آن که فضای موجود را برای چپاول مناسب دیده‌اند، خارج نمایند. حتی هنگامی که زن، خبر گم شدن همسرش را به مادر دچار فراموشی شده وی می‌دهد، پیرزن می‌خواهد که از دروازه‌های اتاق غرق در سکوت به غوغای بیرون قدم بگذارد؛ گریه کودکان، جنگ و دعوای زن و مردی، عبور هلیکوپتری نامرئی، همهمه خیابان، صدای آژیرآمبولانس یا آتش نشانی، شاید هم خودروی پلیسی، قارقار بی‌وقت کلاغی و بالأخره، کانال به کانال شدن رادیویی برای شنیدن خبری هرچند امیدوارکننده، محملی و کشمکشی درونی برای رسیدن به این هدف هوشمندانه است که خواننده با آن همراه و همنوا شده است.

نکته دیگر، بازآفرینی و بهره گیری از 221 عبارت و اصطلاح رایج در زبان گویش‌های متداول و اصیلی است که بیان آنها در افغانستان رایج هستند. بهره بردن از این عبارات و اصطلاحات به غنا و زیبایی‌های زبانِ رمان سلطان زاده کمک شایانی کرده است. تلاشی جاری در صفحه صفحه‌ی رمان که به برقراری ارتباطی عمیق‌تر بین خوانندگان و متن اثر انجامیده است. اما در واپسین بزنگاه داستان، زن که از یافتن همسر و حتی فرزندانش سرخورده شده، خود را در جامعه‌ای مسخ شده و حیوان محور تنها می‌بیند؛ در واپسین رمق آگاهی‌اش که از موجودیت قبلی و انسانی‌اش بود و اینک داشت ته می‌کشیده، تنها چیزی که به او امید رهایی از این کالبد داغ برنزین را می‌دهد، مرگ است که معلوم نیست کی و کجا به آن خواهد رسید.

آدینه روز است و دست کم برای نوزادش و البته خودش، تازه شروع خلقتی است که نویدهای بسیاری می‌تواند داشته باشد. رمان گاوهای برنزی که گفته می‌شود، پس از سال‌ها سکوتِ نویسنده منتشر شده، تجربه خوبی از این قِسم رمان‌هاست که تلاش می‌کند برخلاف جورج اورول در قلعه حیوانات که همان ابتدا، بر جبر و تسلیم حیوانی انسان در برابر وقایع تمدن گونه امروزی صحه می‌گذارد، تا حدِ امکان، اختیار و قدرت انتخابِ انسانیِ بشرِ قرنِ 21 امی را در بستری داستانی، به خودش واگذارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...