شرِ پنهان | سازندگی


آیا از بهترین کتاب‌های خون‌آشام لذت می‌برید؟ به‌دنبال یک داستان کلاسیک ترسناک هستید؟ «کارمیلا» [carmilla‬] داستان یک زن خون‌آشام است که به‌مدت ۱۵۰ سال خوانندگان را به هیجان آورده است. شریدان لوفاتو [Joseph Thomas Sheridan Le Fanu] در سال 1872 این رمان را منتشر کرد که از همان زمان تا به امروز مورد توجه است. این رمان به‌تازگی با ترجمه محمود گودرزی در نشر برج منتشر شده است [این رمان پیش از این توسط هامون جعفرنژاد ترجمه شده بود].

خلاصه کتاب معرفی کارمیلا» [carmilla‬] جوزف شریدن‌لی‌فانو شریدان لوفاتو [Joseph Thomas Sheridan Le Fanu]

در اعماق جنگل‌های اتریش، دختر جوانی به نام لورا همراه پدرش که نقش دستیار و معلم او را نیز دارد، زندگی می‌کند. ساکن قلعه‌ای سرگردان هستند. در غروبی تاریک، کالسکه‌ای با اسب به آستان در خانه او می‌رسد و زنی شگفت‌انگیز - کارمیلای فریبنده - وارد زندگی او می‌شود. دوستی آنها به‌سرعت تبدیل به‌رابطه‌ای مملو از اتفاقات عجیب و مرموز و تنش‌های تلویحی جنسی اما غیرقابل انکار می‌شود. لورا که روزبه‌روز ضعیف‌تر می‌شود و از کابوس‌های وحشتناک عذاب می‌کشد، متوجه می‌شود که شخصیت کارمیلا شروع به تغییر می‌کند.

«کارمیلا» جزو داستان‌های اصیلِ خون‌آشام است؛ غرقِ در تنش‌های جنسی و عاشقانه‌های گوتیک. این رمان یکی از اولین آثار داستانی خون‌آشام‌ها و حتی پیش از «دراکولا»ی برام استوکر نوشته شده است و بر ادبیات خون‌آشام‌های پس از خود تأثیر زیادی گذاشته است، به‌ویژه آثاری چون خون‌آشام‌های زن، خون‌آشام‌های هم‌جنس‌خواه، عاشقان خون‌آشام، و رمان‌های عاشقانه خون‌آشام.

«کارمیلا» رمانی گوتیک، نوشته جوزف شریدان لو فانو است که اولین‌بار در سال 1871 به صورت پاروقی منتشر شد، این داستان درمورد حساسیت‌ها و توجه یک زن جوان به خون‌آشامی زن به‌نام کارمیلا است. «کارمیلا» 26 سال پیش از «دراکولا»ی برام استوکر پا به عرصه وجود گذاشت و بارها به اقتباس سینما درآمده است.

«کارمیلا» داستان خانواده‌ای بی‌گناه و رویارویی آن‌ها با شیطانی را روایت می‌کند که در پشت نقاب زنی زیبا پنهان شده است. لو فانو که در سال 1814 در دوبلین ایرلند به دنیا آمد، به‌عنوان «پدر داستان ارواح انگلیسی» شناخته می‌شود و با انواع مختلف داستان‌های ترسناک خود که تجسم وحشت گوتیک و روانشناختی است، نامی برای خود به ارمغان آورده است.

در میان مجموعه معروف او، «در یک شیشه تاریک»، می‌توان داستانی به نام «کارمیلا» یافت، اثری‌که در سال 1872 منتشر شد و اولین داستان خون‌آشام را در ادبیات انگلیسی را معرفی کرد. با درنظرگرفتن این موضوع، پی می‌بریم که این داستان با «دراکولا» از نظر داستان‌های ترسناک که پیشگام ژانر خون‌آشام بود، دارای یک موقعیت و در یک ژانر هستند. متأسفانه، برخلاف «دراکولا»، «کارمیلا» تقریبا ناشناخته است، بنابراین زمان آن رسیده که به این داستان پردازش و احترامی که شایسته آن است، داده شود.

داستان به‌طور کامل به اتفاقات و ماجراهای لورا و کارمیلا می‌پردازد. لورا قهرمان رمان و شخصیتی مهربان دارد، اما به غیر از پدر و خدمتکارانش کسی را نمی‌بیند و تعامل چندانی با افراد بیرون ندارد و در قلعه خود پناه گرفته است. مادرش در زمان جوانی درگذشت، بااین‌حال به‌خوبی بزرگ شده و تربیتی درخور و بهتر از بقیه دارد. هرچند در اعماق درون خود، لورا دختری است که از زمان جوانی با یک‌سری اتفاقات عجیب تسخیر شده است. او داستان خود را این‌گونه ادامه می‌دهد که چگونه یک شب، زنی غریبه به ملاقاتش می‌آید. این زن ناشناس لورا را آرام می‌کند، به او لبخند می‌زند و درنهایت او را گاز گرفته و اقدام به فرار می‌کند. و آنچه شایان توجه است اینکه لو فانو چگونه این مهمان عجیب‌وغریب را توصیف می‌کند. کلماتی مانند «زیبا» و «جوان» را به‌کار می‌برد درحالی‌که این توصیفات زنی است که به لورا حمله کرده و به‌نوعی احساس امنیت کاذب به او می‌دهد.

کارمیلا قربانی نگون‌بخت تصادف کالسکه است و زمانی که در داستان معرفی می‌شود، در حالت بیهوشی به‌سر می‌برد و تحت مراقبت پدر لورا قرار می‌گیرد که به مادر کارمیلا گفته بود تا زمانی که از سفر سه‌ماهه برگردد از او مراقبت خواهد کرد. یکی از شخصیت‌های کتاب، کارمیلا را این‌گونه توصیف می‌کند: «او زیباترین موجودی است که تابه‌حال دیده‌ام. تقریبا هم‌سن‌وسال شما، و بسیار زیبا و باوقار.» همانطور که داستان پیش می‌رود، لورا و کارمیلا وارد رابطه‌ای خاص می‌شوند، سپس مشخص می‌شود که زنی که لورا در گذشته خود دیده بود بسیار شبیه به کارمیلا است وکارمیلا نیز تجربه‌ای مشابه دارد که در آن زنی شبیه لورا را می‌بیند. این تجربیات مشابه تنها یکی از چیزهایی است که باعث می‌شوند این دو باهم عمیق‌تر پیوند بخورند، اما به‌زودی، رابطه آنها به چیز ترسناکی تبدیل می‌شود. کارمیلا شروع می‌کند به بازی بسیار مرموزی، مثلا گاهی برای اینکه خودش را کنار بکشد، عاشقانه بازی می‌کند. کارمیلا عادت‌هایی داشت که لورا نمی‌توانست آن‌ها را درک کند، و با خودش فکر می‌کرد: «آیا او_ علی‌رغم اینکه مادرش به‌شدت تکذیب می‌کرد_ در معرض دیوانگی و جنونی آنی بود؟ یا اینجا با شخصی که تغییر می‌کرد سروکار داشت یا یک عاشق‌پیشه؟» نکته جالب توجه در اینجا عبارتی خاص است که لو فانو از آن استفاده می‌کند: «تبدیل»؛ با توجه به رویاهای لورا و تغییرهای کارمیلا و رفتارهای عجیب او، لو فانو به‌طور ماهرانه‌ای اشاره می‌کند که در خانه لورا چیزی تاریک‌تر از این رفت‌وآمدهای عجیب وجود دارد. هنگامی که مخاطب برای اولین‌بار با کارمیلا آشنا می‌شود، او دختری بیمار و پریشان است، اما با گذشت زمان، به‌نظر می‌رسد که این فقط یک توهم است.

تمِ مبدل و نقاب در داستان حضوری بسیار پررنگ دارد و مطمئناً نشان از رازی بزرگ در داستان است. مضمون رمزوراز و طبیعت پنهان نه‌تنها در شخصیت‌ها، بلکه حتی در صحنه‌ها نیز وجود دارد. درحالی‌که صحنه مملو از سایه‌های خطرناکی است که در هر گوشه‌ای در کمین هستند، لو فانو از تلاش برای به تصویرکشیدن آن به‌معنایی زیبا خودداری نمی‌کند. در صحنه‌ای، زمانی که لورا، پدر و خدمتکارانشان بیرون، درحال قدم‌زدن هستند، لورا بیشه‌زار ، سبزه‌ها و پل را که درست در نزدیکی ملک آنها قرار دارد، می‌نگرد. هنگام شب همان‌طور که او مناظر اطراف را از نظر می‌گذراند، با خود می‌گوید: «من و پدرم از دیدنی‌ها لذت می‌بریم و در سکوت به وسعت زیر پای خود نگاه می‌کردیم. این دو حکمران خوب که اندکی پشت سر ما ایستاده بودند، درمورد مناظر روی زمین و ماه فصیح سخن می‌گفتند.» این اولین نمونه از مضمون دوگانگی است که در روایت لو فانو وجود دارد.

در بخش قبلی، جنگل و زمین تقریبا به‌عنوان مکان‌های تاریک و خلوت دیده می‌شد، اما اکنون نوعی زیبایی آرام در آن وجود دارد. این موضوع که در مورد ماه به آن اشاره شد به‌عنوان یک قدرت معنوی بزرگ توصیف می‌شود، ماه کامل بر حالت دیوانگی تأثیر می‌گذارد و آن را چندبرابر می‌کند. همچنین تأثیر ماه کامل بر رویاها، روی دیوانگی، روی افراد عصبی را نمی‌توان نادیده گرفت. و همچنین تاثیرات فیزیکی شگفت‌انگیزی که در ارتباط با زندگی دارد. درحالی‌که ماه به‌عنوان منبعی درخشان توصیف می‌شود، قدرتمند نیز هست. این مساله نه‌تنها زیبا است، بلکه دلهره‌آور است: «همانطور که در آسمان‌ها هست، در زمین هم هست!» زیرا همان‌طور که جنگل زیبا و درعین‌حال خالی از سکنه است، ماه نیز به‌عنوان قدرتی معنوی والهی و درعین‌حال شوم نیز هست.

درمجموع، «کارمیلا» داستانی بسیار زیبا از رمزوراز، جذابیت و شرِ پنهان است. این داستان نه‌تنها اولین داستان خون‌آشام انگلیسی را در ادبیات ارائه می‌کند، بلکه ویژگی‌های ضروری خون‌آشام‌ها از جمله تغییر شکل، نیش‌های خون‌آلود و تداعی با احساسات و سایه‌ها را نیز معرفی می‌کند. اگر «دراکولا» پادشاه همه داستان‌های خون‌آشام‌ها است، پس «کارمیلا» ملکه برحق است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...