«تکامل» نه یک نظریه بلکه چهار نظریه است و داروینیسم چهارمین آن و آخرین حلقه از این سلسله است... این ادعا که تکامل، ثابت میکند که انسانها و دیگر موجودات زنده طراحی نشدهاند، فینفسه بخشی از این نظریه علمی یا یکی از نتایج آن نیست بلکه افزودهای الاهیاتی یا متافیزیکی است که بر این نظریه بار شده است... سوپرمن بذر همه موجودات را در سیارهای مناسب کاشت تا به وقت مناسب بتواند اسباببازیهای خود را داشته باشد!... قوای شناختی آدمی نیز وقتی میتواند مورد اعتماد باشد که از جانب موجودی هوشمند طراحی شده با
خداباوری و داروینیسم | اعتماد
دنیل دنت [Daniel C. Dennett] و الوین پلنتینگا [Alvin Plantinga] در سال 2009 در انجمن فلسفی امریکا (در شیکاگو) روبهروی هم نشستند تا در مناظرهای عالمانه به تبیین دیدگاههای خود درباره این پرسش بپردازند که «آیا علم و دین سازگارند؟» [Science and religion : are they compatible] در این مقاله بنا دارم مروری بر آن مناظره داشته باشم اما پیش از شروع بهتر است به معرفی اجمالی این دو فیلسوف امریکایی بپردازم.
درباره الوین پلنتینگا
الوین پلنتینگا در شمار پرنفوذترین و بحثانگیزترین فیلسوفان دین است. نوشتهها و اندیشههای وی در احیای مجدد فلسفه دین و جلبتوجه و علاقه فیلسوفان به این شاخه از فلسفه، سهم بزرگی داشته است. او دکترای خود را از دانشگاه ییل دریافت کرده و سالها در دانشگاه ایالتی وین و کالج کالوین درس آموخته است. وی در حال حاضر استاد فلسفه و صاحب کرسی در دانشگاه نتردام است. به علاوه، مدتی ریاست شاخه غربی انجمن فلسفی امریکا را برعهده داشته است. پلنتینگا در معرفتشناسی متفکری صاحب نام و نظر است. پلنتینگا را «معرفتشناس اصلاحشده» توصیف میکنند زیرا او از دل سنت مسیحی اصلاحشده پروتستان برخاست و کارش این بود که بررسی کند چگونه مدعیات مومنان در مورد معرفت به وجود خدا را میتوان توجیه عقلانی کرد.
او تلاش برای استدلال به سود وجود خدا (الهیات طبیعی) را رد میکند چراکه معتقد است این استدلالها به جای وحی، عقل را محور قرار میدهند. اعتقاد بر این است که خداوند حقیقت را در جهان نازل کرد و این وحی است که باید مقدم باشد نه عقلِ انسان که به دلیل گناه آدم وحوا هبوط کرد.
درباره دنیل دنت
دنیل کلمنت دنِت (زاده ۲۸ مارس ۱۹۴۲) نیز فیلسوف و نویسنده شناختهشده اهل ایالات متحده امریکا است. او در زمینه فلسفه ذهن، فلسفه علم و فلسفه زیستشناسی، بهویژه فرگشت (نظریه تکامل) و علوم شناختی پژوهش میکند. دنت برخلافِ پلنتینگا، خداناباور است و از حامیان جنبش «روشنها» بهشمار میآید.
دنت بخشی از کودکی خود را در لبنان سپری کرده است. پدرش در طول جنگ جهانی دوم مامور مخفی ضداطلاعات در بیروت بود. در سال ۱۹۴۷ وی پدرش را در یک سانحه مشکوک سقوط هواپیما از دست داد و پس از آن به ماساچوست بازگشت. در سال ۱۹۶۳ او موفق به دریافت مدرک کارشناسی از دانشگاه هاروارد شد. دنت دکترای خود را از کالج هارتفورد در دانشگاه آکسفورد دریافت کرد. او در آکسفورد شاگرد فیلسوف معروف گیلبرت رایل و در امریکا شاگرد کواین بود. دنت هماکنون استاد دانشگاه تافتس است و در سال ۲۰۰۱ جایزه ژان نیکو به وی اهدا شد. انجمن انسانگرای امریکایی وی را به عنوان انسانگرای سال ۲۰۰۴ معرفیکرد.
وی در سال ۲۰۰۶ تحت عمل جراحی نه ساعتهای به دلیل دیسکسیون آئورت قرار گرفت و سپس از دانشمندان و پزشکانی که با تلاش خود بهبود وی را ممکن کردند سپاسگزاری کرد و همچنین هرگونه توبه و برگشت به خدا در بستر مرگ را تکذیب کرد! همانطور که در مقدمه آمد، این دو فیلسوف بزرگ امریکایی (الوین پلنتینگا و دنیل دنت) در سال 2009 روبروی هم نشستند و در مورد نسبت علم و دین با یکدیگر مناظره کردند. این مناظره به همراه مباحث تکمیلی آن توسط انتشارات آکسفورد منتشر شد و به تازگی با قلم علی شهبازی به فارسی ترجمه و به همت انتشارات دانشگاه مفید قم منتشر شده است.
آیا علم و دین باهم سازگارند؟
در آغاز این مناظره پلنتینگا، مساله «آیا علم و دین با هم سازگارند؟» را به پرسش جزییتری مبنی بر اینکه «آیا نظریه کنونی تکامل و خدای باورِ مسیحی سنتی با هم سازگارند؟» تبدیل کرد تا موضوع مورد بحث را محدودتر کند و نتیجه روشنتری از آن حاصل شود. پاسخ وی به این پرسش البته جالب بود. استدلال وی این بود که نهتنها نظریه تکاملی معاصر با خدای مسیحی سازگار است، بلکه چنین باوری نامعقول است که فکر کنیم «عجایب و شگفتیهای این جهانِ زنده» نتیجه تکاملِ هدایت ناشده است. در واقع سخن پلنتینگا این بود که لازمه باور به نظریه تکامل، باور به وجود خدا است! دنیل دنت اما دستکم در آغاز، با پلنتینگا در این مطلب موافق بود که نظریه تکاملِ معاصر، با خداباوری توحیدی سازگار است. اما چیزی که دنت قویا رد میکند، نامعقول دانستن باور به تکاملِ هدایت ناشده و به تعبیر دیگر این دیدگاه بود که لازمه باور به نظریه تکامل، باور به وجود خدا است.
درباره انسجام درونی خداباوری
پلنتینگا پس از اینکه ادعای اصلی خود را در این گفتوگو مطرح کرد چند گام به پیش برگشت تا نظری هم به بحثهای مقدماتیتر افکنده باشد. از جمله وی به این سخن برخی از متفکران خداناباور اشاره کرد که اساسا خداباوری اندیشهای منسجم نیست و برخی اجزای آن با برخی دیگر در تناقض و بلکه در تعارضند. او سپس به پاسخ متفکران خداباوری اشاره کرد که میگویند همین قضیه در مورد علم نیز صادق است: «چنانکه نظریه کنونی نسبیتِ عام با نظریه متداول کوانتوم ناسازگار است بهطوری که خود علم کنونی نامنسجم است که در این صورت با دین (و هر چیز دیگری) ناسازگار خواهد بود». 1
مدعیات اصلی پلنتینگا
پلنتینگا ضمنا تصریح دارد که در بحث خود هرچند بهطور مشخص باور مسیحی را منظور نظر دارد اما همچنان تاکید میکند توضیحات وی با بسیاری از قرائتها در یهودیت و اسلام نیز سازگار است.
بحث پلنتینگا چهار مدعای اصلی دارد که عبارتند از:
الف. نظریه تکاملی معاصر با خداباوری ناسازگار نیست.
ب. همچنین استدلالهای اصلی ضد خداباوری از جمله تکامل به ضمیمه دیگر مقدمات، ناکام و عقیم هستند.
ج. حتی اگر علم کنونی، اعم از تکاملی یا غیر آن، با خداباوری ناسازگار میبود از آن نتیجه گرفته نمیشود که خداباوری نامعقول یا ناموجه یا دارای مشکل دیگری است.
د. و سرانجام طبیعتگرایی (naturalisme)، یعنی این تفکر که چیزی مانند خدای ادیان توحیدی یا هر چیزی شبیه او وجود ندارد، عنصری اساسی در جهانبینی طبیعتگرایانه است که این خود نوعی شبهدین است به این معنا که برخی از مهمترین نقشهای دین را ایفا میکند؛ در واقع این جهانبینی طبیعتگرایانه است که با تکامل ناسازگار است. از همین جا است که نوعی تعارض بین علم و دین (یا علم و شبهدین) مطرح میشود. اما این تعارض در واقع بین طبیعتگرایی و علم است نه دین توحیدی و علم.2
چهار نظریه تکامل
پلنتینگا در ادامه با یک صورتبندی کلی تصریح میکند که «تکامل» نه یک نظریه بلکه چهار نظریه است و داروینیسم چهارمین آن و آخرین حلقه از این سلسله است. چهار نظریه تکامل بر اساس صورتبندی پلنتینگا به شرح ذیل است.
1- نظریه زمین کهن
2- نظریه انشقاق نسلها (نیای مشترک) همراه با تغییر؛ یعنی این اندیشه که تنوع عظیم موجودات زنده در جهان کنونی به واسطه زادهها که معمولا به صورتهایی نامحسوس و در مقیاسهایی کوچک با والدینشان تفاوت میکنند پدید آمده است.
3- نظریه نیای مشترک؛ یعنی این ادعا که به تعبیر گولد «ما با نوعی درخت [حیات] یا شجره تکاملی مواجه هستیم که با پیوندهای تبارشناسی، همه جانداران را باهم پیوند میدهد».
4- داروینیسم؛ مکانیسم اصلی پیش بردن این فرآیند انشقاق نسلها همراه با تغییر، انتخاب طبیعی است که جهش ژنتیکی اتفاقی را غربال میکند. از آنجا که طرح چنین نظریهای به داروین اختصاص داشته است (انتخاب طبیعی، شیوه اصلی و نه انحصاری انشقاق نسلها بوده است)، این نظریه را داروینیسم مینامند.3
پلنتینگا نهایتا نتیجه میگیرد که تعارضی میان دین توحیدی و نظریه زمین کهن یا نظریه انشقاق گونهها یا نظریه نیای مشترک وجود ندارد. چراکه بنا به خداباوری توحیدی، خدا جهانِ موجوداتِ زنده را آفریده است اما بیتردید میتوانست این کار را به شیوههای گوناگون انجام دهد. به ویژه به طرقی که سازگار با سه نظریه مذکور باشد. اما درباره نظریه چهارم (داروینیسم)، داستان کمی متفاوت است.
داروینیسم و یک نتیجهگیری غلط!
شاید بتوان بر اساس نظر پلنتینگا، نظریه داروینیسم را به دو بخش تقسیم کرد؛ در بخش اول صرفا مساله تکامل انواع مطرح است که به صورت خیلی طبیعی و بدون هیچگونه تکلفی با باور توحیدی و اعتقاد به وجود خدای خالق سازگار است. چراکه با عنایت به مکانیسمِ داروینیسم میتوان گفت خدا ممکن است موجب بروز جهشهای درست در زمان مناسب شده باشد. او ممکن است جمعیتها را از انواع خطرات حفظ کرده باشد و الی آخر. به این ترتیب، خدا ممکن است با تنظیم روند تکامل، اطمینان یافته باشد که موجودات مورد نظرش پدید خواهند آمد. اما چیزی که در داروینیسم با باورِ دینی - یا به قول پلنتینگا با باور مسیحی - یا اساسا با هر نوع اعتقاد به وجود خداوند ناسازگار است بخش دوم این نظریه است؛ مبنی بر این ادعا که تکامل و داروینیسم هدایتناشده هستند. لذا نتیجه این مدعا این است که تکامل و داروینیسم بدون نقشه و ناخواسته هستند! در واقع آنچه با باور دینی مومنان به ادیان الهی - یا بهطور کلی هر اندیشهای که معتقد به خداوند به عنوان خالق هستی و موجودات آن است این ادعا است که هیچ عامل شخصواری - حتی خدا - این فرآیند کلی را هدایت، برنامهریزی، تنظیم و اساسا منظور نکرده است!
لذا تئوری داروینیسم جهشهای ژنتیکی را نه معلول اراده خداوند بلکه کاملا تصادفی و اتفاقی تبیین میکند. درصورتی که پلنتینگا معتقد است این یک نتیجهگیری اضافی است که در واقع به اصل داروینیسم تحمیل شده است و ما همچنان میتوانیم تکامل انواع را بپذیریم بدون اینکه ضرورتا معتقد باشیم جهشهای ژنتیکی عاملی جز تصادف ندارد چراکه بدون تردید یک جهش هم میتواند به آن معنا تصادفی باشد و هم قصد شده و در واقع معلول خدا باشد. بنابراین تصادف مطرح شده در داروینیسم متضمن آن نیست که فرآیند آن از جانب خدا هدایت نشده است. پلنتینگا تصریح میکند: «این واقعیت، اگر بتوان آن را واقعیت دانست که انسانها از طریق انتخاب طبیعی که بر اساس جهش ژنتیکی تصادفی عمل میکند به وجود آمدهاند، به هیچ روی با این دیدگاه ناسازگار نیست که خدا آنها را طراحی و بر صورت خود آفریده است. بنابراین داروینیسم کاملا با هدایت، تنظیم و نظارت خداوند بر کل این فرآیند سازگار است. درواقع داروینیسم کاملا با این دیدگاه که خدا علت جهشهای ژنتیکی تصادفی است که با انتخاب طبیعی غربال میشوند، سازگاری دارد». 4
زیستشناسی معاصر و بازتولید برهان نظم
پلنتینگا معتقد است این گزاره که «تکامل، هدایت ناشده است» نتیجه منطقی و ضروری نظریه تکامل یا بخشی از آن نظریه نیست. به گمان وی، کسانی که ادعا میکنند که تکامل، نشاندهنده آن است که نوع بشر و دیگر موجودات زنده طراحی نشدهاند، ظاهرا بین نوعی تفسیر طبیعتگرایانه (naturalism) از این نظریه علمی و خود این نظریه خلط کردهاند: «این ادعا که تکامل، ثابت میکند که انسانها و دیگر موجودات زنده طراحی نشدهاند، فینفسه بخشی از این نظریه علمی یا یکی از نتایج آن نیست بلکه افزودهای الاهیاتی یا متافیزیکی است که بر این نظریه بار شده است. البته طبیعتگرایی متضمن این ادعا است که ما انسانها طراحی و بر صورت خدا خلق نشدهایم - چراکه طبیعتگرایی دلالت دارد بر اینکه خدا وجود ندارد - اما علمِ تکاملی به خودی خود متضمن چنین مطلبی نیست. طبیعتگرایی همراه با نظریه تکاملی، مستلزم انکار طراحی الهی است. اما نظریه تکاملی به خودی خود چنان لازمهای ندارد. تنها علمِ تکاملی آمیخته با طبیعتگرایی است که خود مستلزم چنان انکاری است. 5
پلنتینگا با تاکید بر اینکه نفی وجود خداوند، لازمه داروینیسم نیست اما تصریح میکند که شاید مهمترین فایده این نظریه برای خداناباورانِ عقلگرا، این باشد که تا حدودی کار برایشان سادهتر شده است و به تعبیر دیگر گزکی به دستشان داده تا سعی کنند اندیشه خود را موجهتر جلوه دهند؛ حال آنکه وی با تدقیق بیشتر به خوبی نشان میدهد که این یک نتیجهگیری تقریبا بیربط به اصل تئوری داروینیسم است. علاوه براین پلنتینگا با لسان تایید این گفته مایکل بهی (زاده ۱۸ ژانویه ۱۹۵۲ میلادی) - مایکل جی بهی نویسنده و بیوشیمیدان امریکایی و از طرفداران طراحی هوشمند است. او در حال حاضر استاد بیوشیمی در دانشگاه لیهای در پنسیلوانیا و یکی از اعضای ارشد مرکز علوم و فرهنگ موسسه دیسکاوری است - را در کتاب «لبه تکامل» نقل میکند مبنی بر اینکه:
«ما سلولهایی زنده اعم از پروکاریوتی و یوکاریوتی داریم که دارای پیچیدگی حیرتانگیز و انبوهی از ماشینهای پیچیده پروتیین هستند. بهی استدلال میکند که احتمالا تولید این ماشینهای پروتیینی خارج از توانِ انتخابِ طبیعی هدایت ناشده است». 6 پلنتینگا با اشاره به سخن مایکل بهی نهایتا نتیجه میگیرد که احتمال وجود سلول بر اساس خداباوری بسیار بیشتر از احتمال وجود آن بر اساس طبیعتگرایی است و در این صورت، برهان طرح و تدبیر (نظم) در سطح عمیقتری از نو تثبیت میشود. علم زیستشناسی کنونی، آنچه را با یک دست پس میزند با دست دیگر پیش میکشد. 7 با همه توضیحات فوق پلنتینگا نهایتا سخنش این است که میان ایمان توحیدی با تکامل، تعارضی وجود ندارد بلکه تعارض واقعی میان تکامل و ماتریالیسم است.
دنیل دنت و مثال سوپرمن
دنیل دنت اما سخنان خود در این مناظره را با یک اعتراف بزرگ آغاز کرد و گفت: «من موافقم که نظریه تکامل معاصر نمیتواند نبودِ طراحی هوشمند را اثبات کند و هر زیستشناسی که اصرار کند که میتوانیم چنین کنیم در واقع در این مورد مبالغه میکند.» 8 در ادامه البته دنت در جواب پلنتینگا مواردی را مطرح میکند که دستکم از نظر نگارنده این سطور ابتذال محض سطح بحث است و بس!
برای نمونه دنت بلافاصله بعد از اعترافی که ذکر آن رفت، میافزاید: «نمیتوان دیدار مسافرانِ میانکهکشانی پیش از تاریخ و دستکاری دیانای گونههای زمینی به دست آنها را منتفی دانست مگر اینکه این مطلب را پنداری تماما بیدلیل بدانیم»! در جای دیگر دنت که پیشتر با موجه خواندن توضیحات پلنتینگا به معقول بودن باور به وجود خدا - بهرغم قائل بودن به نظریه داروینیسم - تصریح کرده بود اما یک باره میگوید میتوان به جای خدای پلنتینگا موجودی خیالی - برای مثال «سوپرمن» - را قرار داد: «بنا به فرضیه من، سوپرمن بذر همه موجودات را در سیارهای مناسب کاشت تا به وقت مناسب بتواند اسباببازیهای خود را داشته باشد. در واقع چیزی از قبیل سوپر کن (Super ken) و دنیای باربی (Barbie world) شاید پروژهای نسبتا خام اما نمونهای موجه از طراحی هوشمندند. اکنون بارِ برهان بر دوش پلنتینگا است که نشان دهد چرا داستان خداباورانه او نسبت به این داستان [که من گفتم] شایسته آن است که بیشتر حرمت نهاده شود یا مقبول گردد. من خودم هیچ دلیل عقلی برای ترجیح خداباوری او و سوپرمنیسم خودم - که گرچه از آن حمایت نمیکنم، اما کاملا با نظریه تکامل معاصر همخوانی دارد - نمیبینم. افزونِ بر این، میتوانم آزمایشهایی را بیان کنم که اگر اجرا شوند میتواند فرضیه سوپرمن مرا تا اندازه زیادی محتمل گرداند».9
به نظر میرسد در این سخنان سطح استدلال دنیل دنت آنقدر پایین آمده است که چندان حاجتی نیست که پاسخهای پلنتینگا به آن مرور شود. در واقع دنت در این سخنان نتوانسته در برابر منطق پلنتینگا حجتی کارگر ارایه کند و صرفا کاری که کرده این بوده که به نوعی با ابتذال سطح بحث - که از آن بوی توهین و اهانت هم به مشام میرسد - همان خدای پلنتینگا را پذیرفته و صرفا نام «سوپرمن» بر آن نهاده است! در صورتی که اساسا در این بحث، حرفی درباره ماهیت خداوند گفته نشد و صرفا بحث مربوط به این بود که آیا میتوان به تئوری داروینیسم و وجود خدا بهطور توامان باور داشت و همچنان بتوان معقول بود؟ پلنتینگا نشان داد که چنین چیزی حتما محال نیست. این سخنی است که حتی دنیل دنت هم پذیرفت و به آن اعتراف کرد هرچند سخن پلنتینگا بیش از اینها بود و اساسا او میگوید تضمین عقلانیت در تئوری داروینیسم ضرورتا باور به وجود خدا است.
سخنی که با توجه به مجموعه استدلالاتی که پلنتینگا بیان میکند به نظر رایی پذیرفتنی و بلکه غیر قابل تردید است. اما از این میگذریم و تنها به همان بخشی بسنده میکنیم که مورد تایید دنیل دنت هم قرار گرفته است؛ اینکه قبول داروینیسم با باور به وجود خدا قابل جمع است. در اینجا است که دنت کاملا به عقلانی بودن چنین دایره باوری اذعان میکند اما میگوید میتوان به جای نامِ «خدا»، نامِ «سوپرمن» را قرار داد. البته که این کار ممکن است اما هر کار ممکنی ضرورتا موجه نیست! دنیل دنت میتواند پدرش را به جای اینکه «پدر» خطاب کند با نام وی صدا کند یا حتی به جای نام او، از واژهای توهینآمیز - مثلا نوعی دشنام - استفاده کند اما این کار چیزی از این واقعیت کم نمیکند که پدر او، در واقع پدرش است!
پاسخ پلنتینگا به مثال سوپرمن دنت
با همه سستی سخنان دنیل دنت در این باره و توضیحی که نگارنده این سطور داد اما شاید جواب پلنتینگا به او لطف خودش را داشته باشد لذا بخشی از آن را اینجا ذکر میکنم: «قبل از هر چیز مایلم بگویم که به احتمال زیاد دنت با بعضی از سخنان من مخالف است. اما نمیدانم دقیقا با کدام بخش از سخنان من مخالف است. من از داستانهای چرندش درباره سوپرمن و نقد واقعا شیطنتآمیز او و اموری از این قبیل لذت میبرم ولی برایم روشن نشد که این داستانها دقیقا چه ارتباطی با مطالبی دارند که من در مقالهام مطرح کردم. مسوولان همایش از ما خواستند که به این مساله بپردازیم آیا علم و دین باهم سازگارند یا نه. من استدلال کردم که سازگارند. خوشحالم از اینکه دنت ظاهرا با من موافق است. اما این موافقت تا اندازهای برایم شگفتانگیز است و به نظر میرسد نشاندهنده تغییر مهمی است که در مواضع خود در کتاب «ایده خطرناک داروین» داده است. از این تغییر خوشحالم؛ با این حال روحیه ایشان هنوز چندان مهربانانه و خوب نیست. دنت با اینکه قبول دارد که دین و علم، یعنی خداباوری توحیدی و تکامل سازگارند، همچنان به اصرار میگوید که بسیاری از گزارههای کاملا چرند - مثلا سوپرمنیسمِ او - نیز با علم سازگارند. وقتی توضیحات دنت را خواندم به گمانم چیزی که میخواهد بگوید مطلبی شبیه این است: دین و علم در واقع سازگارند، اما بسیاری از گزارهها یا دیدگاههای چرند نیز با علم سازگارند؛ مثلا سوپرمنیسم. خداباوری توحیدی نیز یکی از آن گزارههای چرندی [به زعم دنت] است که با علم سازگار است. مطلب او چنین است: «من خودم هیچ دلیل عقلی نمیبینم که خداباوری او (پلنتینگا) را بر سوپرمنیسم خودم ترجیح دهم».» 10
مهمترین سخن پلنتینگا
اما فارغ از همه اینها پلنتینگا در تبیین دیدگاه خود مبنی بر تعارض داروینیسم با طبیعتگرایی و خداناباوری نکتهای را بیان میکند که اهمیت آن به زعم راقم این سطور از همه آنچه تاکنون از قول وی بیان شد، به مراتب بیشتر و جدیتر است. پلنتینگا معتقد است اگر صرفا ما باشیم و طبیعتگرایی تکاملی، با توجه به اینکه قوای شناختی ما - عقل آدمیان - محصول فرآیندهای کورِ تکامل و انتخابِ طبیعیاند و نیز مکانیسمهای تکامل، از جمله انتخابِ طبیعی، کاری به باور صادق ندارند و تنها به رفتار سازگار با محیط توجه و چنان رفتاری را انتخاب و تقویت میکنند، نمیتوان صرفا با تکیه بر آن مکانیسمها بر قوای شناختی خود اعتماد کرد و آن را موثق دانست. یعنی با این فرض، قابلیت اعتماد قوای شناختی ما پایین است. به تعبیر پلنتینگا، انتخابِ طبیعی نگران این نیست که شما چه باوری دارید؛ تمام توجهش به این است که چگونه رفتار میکنید. یعنی مستقیم به رفتار علاقهمند است و به باور تا جایی علاقهمند است که ربطی به رفتار داشته باشد. انتخاب طبیعی رفتارهای خاصی را تقویت و پشتیبانی میکند؛ رفتارهایی که شایستگی را افزایش میدهد. پس اینکه ما تکامل یافتهایم حاکی از این است که ما به طرق خاصی که مربوط به بقا و تولید مثل ماست رفتار میکنیم.
اما از سوی دیگر ما معمولا بر قوای شناختی خود و دادههای حاصل از آنها اعتماد میکنیم و زندگی عادی ما بر چنین اعتمادی، یعنی بر اعتماد به باورهای حاصل از قوای شناختی انسان استوار است. اینجا است که با فرض خداباوری و نفی طبیعتگرایی تکاملی دلیل خوبی داریم که میتوان بر قوای شناختی خود و باورهای حاصل از آنها اعتماد کرد. زیرا خدا ما را بر صورت خویش آفریده و این یعنی اینکه ما را طوری آفریده است که میتوانیم به شناخت قابل اعتماد برسیم. باور به اینکه خدا ما و قوای شناختی ما را به گونهای آفریده است که میتوان بر این قوا اعتماد کرد، به هیچ روی با قبول نظریه تکامل تعارضی ندارد، به شرط اینکه تکامل را بدون طبیعتگرایی فلسفی (هستی شناختی) در نظر بگیریم. اما اگر طبیعتگرایی درست باشد، خدایی هم در کار نیست، خدایی که بر ما نظارت دارد و سیر تکامل ما را تنظیم میکند. 11
اگر بخواهیم سخن پلنتینگا را به نوعی ادبیات بومی و اسلامی ترجمه کنیم، باید بگوییم قوه شناختی انسان (عقل آدمی) وقتی میتواند مورد اعتماد باشد که ما آن را از منشأیی مورد وثوق بدانیم. همان منشأیی که طبق کتاب مقدس، خدا ما را بر صورت خویش آفریده است و در روایات اسلامی نیز آمده که: «خلقالله آدم علی صُورتِه» و حتی در قرآن کریم نیز تصریح شده است: «ونفخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحی» (سوره ص، آیه72). وگرنه اگر قرار باشد عقل آدمی، صرفا محصول تکامل انواع و آن هم بدون هیچ موید برتر و بیرونی باشد بر چه اساس میتواند قابل اطمینان و معیار و حجت عمل و نظر و بهطور کلی فهم ما از مسائل قرار بگیرد؟
پاسخ دنت به مهمترین سخن پلنتینگا
این سخن پلنتینگا البته از سوی دنیل دنت بیپاسخ نمیماند و او نکتهای را بیان میکند که در نگاه نخست مهم به نظر میرسد. دنت میگوید تکامل از طریق انتخاب طبیعی، به همراه پیشفرضهای طبیعتگرایانه آن، تبیین میکند که چرا قلبها پمپهایی با قابلیت اعتماد بالا هستند، شُشها دستگاههایی هستند با قابلیت اعتماد بالا برای اکسیژن رساندن به خون، چشمها دوربینهای قابل اعتمادِ کسب اطلاعات دور هستند و ... او در ادامه به قوه شناختی انسان (عقل) میرسد و با بیان مثالی سعی میکند نشان دهد که چطور میتوان به عقل آدمیان صرفا با اتکا بر روند تکاملی آن اعتماد کرد: «به عنوان نمونه خیلی راحت میتوان یک ماشین حساب دستی قلابی طراحی کرد که معمولا همواره پاسخهای حسابی و عددی آن اشتباه باشند. چنین دستگاهی از نظر فیزیکی همان اندازه ممکن است که یک ماشین حساب کاملا قابل اطمینان. اما به دلایل روشن چنین دستگاههایی ساخته نشدهاند. به دلایل مشابهی میتوان گفت که تکامل هیچگاه ماشین حسابهای تجربی باور که قابل اعتماد نباشند را پدید نیاورده است. 12
اما پلنتینگا از قضا از مثالِ ماشین حسابِ دنت استقبال میکند و میگوید: «البته ماشین حساب را موجوداتی هوشمند یعنی انسانها طراحی کرده و ساختهاند. ماشین حسابها در پی حقیقت هستند؛ زیرا موجودی هوشمند آنها را طراحی کرده و آفریده است». 13 در واقع پلنتینگا به دنت یادآوری میکند باور به اینکه ماشین حسابها وسیلهای قابل اعتمادند از آنجا ناشی میشود که پیشفرض این است آن را موجوداتی هوشمند (انسانها) طراحی کردهاند. پس قوای شناختی آدمی نیز وقتی میتواند مورد اعتماد باشد که از جانب موجودی هوشمند - که مومنان آن را خدا مینامند - طراحی شده باشد.
فهرست ارجاعات:
1- آیا علم و دین سازگارند؟ مناظره دنیل دنت و الوین پلنتینگا، ترجمه علی شهبازی، انتشارات دانشگاه مفید، چاپ اول؛ 1402، ص23.
2- همان، صص24و25.
3- همان، ص25.
4- همان، ص28.
5- همان، ص29.
6- همان، ص31.
7- همان.
8- همان، ص51.
9- همان، ص53.
10- همان، 64.
11- همان، صص16و17.
12- همان، ص61.
13- همان، ص67