داستانی پیچیده و وهم انگیز | الف

روان‌شناسی برای بسیاری از نویسندگان ابزاری ارزشمند و نعمتی بزرگ است که با بهره‌گیری از آن به تصویرسازی کارکرد ذهن انسان بپردازند. فرضیه‌ها، تئوری‌ها و آزمایش‌های روان‌شناختی، مسیر فرهنگی جوامع را روشن می‌کنند و به خواسته‌ها و توقعات خوانندگان از داستان‌ها فرم می‌دهند. در واقع این دسته از نویسندگان با افزودن نواقصی مشخص به برخی شخصیت‌ها، آنها را به کاراکترهایی واقعی، باورپذیر و در عین حال به‌یادماندنی و اثرگذار تبدیل می‌کنند که این فرآیند در شخصیت‌پردازی نیز به آنان کمک شایان توجهی می‌کند. گویی آنها هنگام آفرینش شخصیت‌های داستان، از خود می‌پرسند چه حقایقی در ذات و درون ذهن این کاراکتر شکل گرفته است و این حقایق چگونه می‌تواند در پیشروی داستان نقش ایفا کنند؟ آن هنگام است که شخصیت، در مسیر خود استوار می‌شود و جهان داستان را با شواهد و مدارک موجود به گونه‌ای می‌سازد تا با قواعد روان‌شناسانه مطابقت داشته باشد. آلیس فینی هم نویسنده‌ای است که با هر دو رمان ترجمه شده‌اش به فارسی نشان داده که از همین دست نویسندگان است.

من می‌دانم تو کی هستی آلیس فینی [Alice Feeney]  I Know Who You Are

آلیس فینی [Alice Feeney] نویسنده و روزنامه‌نگار سابق بی‌بی‌سی است. نخستین رمان او، «من گاهی دروغ می‌گویم»، از پرفروش‌ترین‌های بین‌المللی نیویورک‌تایمز بود که به بیش از بیست زبان ترجمه شد. الن دژنرس و برادران وارنر بر اساس این کتاب یک سریال تلویزیونی با بازی سارا میشل گلار نیز ساختند. «من می‌دانم تو کی هستی» [I Know Who You Are] دومین رمان این نویسنده است که بهار 2019 منتشر شد. این کتاب در هفتاد و پنج فصل دو داستان را به موازات یکدیگر روایت می‌کند. شخصیت یکی از داستان‌ها ایمی سینکلر، بازیگری است که در آستانه شهرت قرار دارد. ماجرا از جایی شروع می‌شود که ایمی از سر صحنه‌ی فیلمبرداری به خانه می‌آید و با کیف پول و گوشی همراه شوهرش در منزل مواجه می‌شود. او کمی به فکر فرو می‌رود، چون شوهرش هیچ‌وقت بدون تلفن همراه و کیف پولش جایی نمی‌رفته است، اما حالا هیچ اثری از او نیست. پلیس هم مشکوک است که شاید ایمی موضوع خاصی را پنهان می‌کند. صبح روز بعد او هنگام پیاده‌روی صبحگاهی به کافی‌شاپ مورد علاقه خود می‌رود و متوجه می‌شود که کارت بانکی‌اش هم فاقد اعتبار لازم است. وقتی از بانک پیگیری می‌کند به او می‌گویند که خودش از حسابش ده هزار دلار برداشته و حسابش را مسدود کرده است. به این ترتیب معمایی در داستان ایجاد می‌شود که مخاطب را در پی کشف پاسخ با خود همراه می‌کند؛ اما نکته‌ی جالب این است که این طی طریق برای رمزگشایی از معمای مطروحه، چنان ماهرانه با جملات و پرسش و پاسخ‌های روان‌شناسانه در هم آمیخته که بعید به نظر می‌رسد حواس خواننده را با پرداختن به این جملات که اغلب در کتاب با حروف پررنگ‌تر هم چاپ شده‌اند، از اصل داستان منحرف کند یا بالعکس.

داستانِ موازی با ماجرای ایمی نیز روایت دختربچه‌ای است که دور از خانه سرگردان و به عبارتی دچار گمگشتگی شده است. در بخشی از داستان به روایت او می‌خوانیم: «خوشم نمی‌آید آدم‌ها به من زل بزنند. امروز مگی و جان کسی را استخدام کرده‌اند تا در کارها کمکشان کند. اسمش سوزان است و دائم به من زل می‌زند، ولی کاش این کار را نمی‌کرد. امروز مناسبت خاصی است به اسم مسابقه‌ی اسب‌دوانی با مانع. جان انگار نگران است من فراموش کنم. لازم نیست نگران باشد، حافظه‌ام خیلی خوب کار می‌کند و هر وقت چیزی را فراموش می‌کنم، از روی عمد است. حتماً آن موقع هم واقعاً فراموش نمی‌کنم. اسم قدیمی‌ام یادم است؛ همان اسمی که حق ندارم بر زبان بیاورم. هنوز گاهی شب‌ها وقتی در تختم هستم، آن را توی سرم می‌گویم...»

‌ اما درباره‌ی ترجمه‌ی کتاب. همیشه گفته‌اند ترجمه باید به اندازه‌ای سلیس و روان باشد تا بتواند همان تأثیری را که در زبان مبدأ داشته در زبان مقصد نیز داشته باشد و این نکته به ویژه در ادبیات داستانی بسیار حائز اهمیت است. تجربه و ترجمه‌ی شقایق قندهاری از این رمان را می‌توان در لذت خواندن یک رمان تقریباً حجیم و پیچیده مؤثر دانست. او بیش از پنجاه کتاب را ترجمه و چند جایزه ادبی برای ترجمه‌هایش دریافت کرده‌ است. به ویژه اینکه کتاب نخست آلیس فینی را نیز خودش به فارسی برگردانده و به همین دلیل با زبان نگارش نویسنده آشنایی پیدا کرده است. کتاب با پانویس‌هایی در توضیح اصطلاحات و عبارات و اسامی خاص کاملاً به تکمیل آگاهی‌های خواننده از آنچه باید درباره‌ی رمان بداند نیز پرداخته است.

آلیس فینی در رمان «من می‌دانم تو کی هستی» برای بار دوم بعد از انتشار رمان«من گاهی دروغ می‌گویم» نشان داده که در زمینه‌ی خلق پلات‌های پیچیده و در عین حال باارزش و به‌کارگیری پیچش‌های داستانی پی‌درپی، استاد است. او با مهارت و خلاقیت گره‌های داستانی را در هم تنیده و پیوسته خواننده را غافلگیر می‌کند. چینش رخدادهایی که برای اشخاص داستان رقم می‌زند، توجه خواننده را به خوبی جلب کرده و او را طوری به هیجان می‌آورد که وقتی داستان به مقطع بحرانی خود می‌رسد، نتواند حدس بزند چه بر سر شخصیت خواهد آمد. شاید به همین دلیل است که لوئیس جنسن، نویسنده‌ی انگلیسی که با نخستین رمانش، «خواهر» به موفقیتی چشمگیر دست یافت و در ژانر رمان‌های جنایی ـ روان‌شناختی به نویسنده‌ای پرطرفدار تبدیل شد، درباره‌ی این اثر آلیس فینی گفته است: «داستانی پیچیده و سراسر وهم. نمی‌دانستم به چه کسی اعتماد کنم!»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...