فلسفیدن‌های بی‌جا و توریست‌پند | اعتماد


انگیزه خواندن بعضی کتاب‌ها از موج‌هایی ناشی می‌شود که برخی نشان از اهمیت آنها دارند و برخی دیگر از اقبالی اتفاقی و تابع مد؛ اما کاش این موج‌ها پیوسته از اهمیت و اصالتی واقعی برخوردار باشند. به عبارت دیگر، واقعا و به معنای اخص کلمه «موج» باشند و در بستر فضای فرهنگی و ادبی باعث تحولی ژرف شوند یا دست‌کم زمینه‌ای برای تحولی واقعی باشند؛ چراکه در غیر این‌ صورت، دیگر نه «موج» بلکه «حباب»هایی بیش نخواهند بود.

نقدی بر کافکا در کرانه» [Kafka on the Shore]

دوسوم از کتاب «کافکا در کرانه» با دو روایت موازی موفق می‌شود خواننده را با خود همراه کند، اما یک‌سوم پایانی آن، مطول و بی‌رمق است و گویی صرفا جهت افزودن به حجم کتاب نوشته شده است.

داستان، شروعی آشکارا به تقلید از «ناطوردشت» رمان جاودانه سلینجر و یک داستان کوتاه دیگر از «مجموعه نه داستان» او دارد که البته به هیچ‌وجه «نه در شروع، نه در میانه و نه در پایان» نمی‌تواند در قدوقواره آن کتاب ظاهر شود و حسی مشابه ایجاد کند.

خواننده‌ای که با کتاب و ادبیات داستانی، انس و الفت داشته باشد، در سراسر کتاب «کافکا در کرانه» این حس را دارد که با یک داستان و شیوه روایت اصیل سر و کار ندارد. از حیث فرم، تلفیقی از فانتزی و رئالیسم جادویی و از حیث درون‌مایه و تم اصلی، دنباله‌رو نوع داستان‌هایی از نوع «مرشد و مارگریتا» و داستان‌های دیگری است که ذکر شد؛ اما بر بستری متفاوت و ناهمخوان!

فقط در خلق شخصیت آن پیرمرد «ناکاتا» که شکل و شمایلی شرقی، رازگونه و سوررئال دارد، درسخن گفتن با گربه‌ها و همچنین رابطه‌اش با آن راننده کامیون -«هوشینو»- و سفرهای جاده‌ای آنها تا حدودی کشش و جذابیت وجود دارد و به رغبت خواننده در ادامه و پیگیری داستان می‌افزاید.

اما شخصیت اصلی داستان به هیچ‌وجه در قدوقامت نوجوانی 15 ساله باورپذیر نیست و تلاش نویسنده برای باوراندن او به خواننده با ملغمه‌ای از تظاهر به روشنفکری (گنده‌گویی‌های دایم با آن مرد دوجنسیتی و با اهمیت جلوه دادن او) ناکام می‌ماند.

اصولا شخصیتی که نویسنده سعی در قالب‌ریزی آن دارد، فاقد هرگونه صداقت، یکرنگی و در نهایت باورپذیری و جاذبه است؛ چون اصالت ندارد و گویی در کارگاه فکری نویسنده به اصرار، یک سروکله بزرگ روی تنه‌ای کوچک و نحیف نصب شده است. غافل از آنکه با وصل کردن این پیرنگ داستانی و این شخصیت به اسطوره‌ای مانند ادیپ و نظریات فروید و... این شخصیت ساخته نمی‌شود و با توجیهات و گریزهایی مانند «وقایع رویاگون و سبک و سیاق خاص و غیره نمی‌توان عدم باورپذیری شخصیت را توجیه کرد. آخر چرا باید باور کرد یک پسر 15 ساله چنین احاطه‌ای بر فلسفه و فیلسوفان زمانه خود داشته باشد که چپ و راست در همه زمینه‌ها از علوم زمانه و موسیقی و شعر و... اظهار فضل می‌کند! جز این است ‌که نویسنده می‌خواهد حرف‌هایش را از زبان او بزند؟ اصولا این کودک چه درونیات پیچیده‌ای دارد که همه باید او را درک کنند؟ تازه چنین بچه خردسالی به یک زن پنجاه ساله پیشنهاد بی‌شرمانه هم بدهد تا خواننده کتاب، چنین ترفند خودفریبانه‌ای را با اسطوره ادیپ مرتبط قلمداد کند و بپذیرد.

از آن زن مسوول کتابخانه که بهتر است حرفی نزنیم، چون خود نویسنده هم تا پایان کتاب نتوانسته تکلیف و نقشش را در داستان مشخص کند و هرچه سعی کرده او را در هاله‌ای از ابهام بپیچاند، بی‌ثمر بوده و سرانجام بهتر آن دیده که به کلی او را از صحنه حذف کند و خاطراتش را هم (کدام خاطرات؟) بسوزاند (به چه علت؟!)

اگر نویسنده به دور از ادا و اطوارهای توریست‌‌پسند و سطحی، همان خط فانتزی را با استفاده از عناصر بومی دنبال می‌کرد و به داستانی کم حجم‌تر قناعت می‌شد، حاصل کار می‌توانست جذاب و یکدست باشد.

اما اصرار نویسنده در تداخل ژانرها از سویی و دل نکندن از فلسفیدن‌های بی‌جا و تحمیل بار محتوایی ناهمخوان بر ماجرا، «کافکا در کرانه» را به اثری متظاهرانه تبدیل کرده تا در نظر خواننده اثری نغز و پرمحتوا تلقی شود، بزرگ‌تر از آنچه هست جلوه کند و با پیچیدگی و تعقیدی تزریقی راه اظهارنظرهای قاطع بسته شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...