محسن آزموده | اعتماد


سروش حبیبی را عموم کتابخوان‌های ایرانی می‌شناسند، مترجم بزرگی است، با سواد و فرهیخته. آثار بسیار ارزشمندی را از نویسندگانی سترگ در زبان‌های مختلف اروپایی به فارسی ترجمه کرده: جنگ و صلح و آناکارنینا و سونات کرویتسر و مرگ ایوان ایلیچ و پدر سرگی و ارباب و بنده و سعادت زناشویی و شیطان و رستاخیز نوشته لئون تالستوی و ابلوموف نوشته ایوان گنچاروف و ابله و شیاطین و شب‌های روشن و همزاد و قمارباز و بانوی میزبان نوشته فئودور داستایفسکی و بیابان اثر آنتون چخوف از زبان روسی، زمین انسان‌ها اثر آنتوان دو سنت اگزوپری و خداحافظ‌گری کوپر نوشته رومن رولان و ژرمینال نوشته امیل زولا از زبان فرانسوی، سفر به شرق نوشته هرمان هسه و طبل حلبی نوشته گونترگراس و کیفر آتش (برج بابل) نوشته الیاس کانتی از زبان آلمانی و مروارید و موش‌ها و آدم‌ها نوشته جان شتاین بک از زبان انگلیسی و...

در همسایگی مترجم، گفت‌وگو با سروش حبیبی

دوست داشتم اسم همه آثار ارزشمندی را که این مترجم گزیده‌‌کار و دقیق ترجمه کرده اینجا بیاورم، اما متاسفانه جا نیست، زیرا اولا فکر می‌کنم بزرگ‌ترین ادای دین به یک مترجم اشاره به کارنامه درخشان کاری اوست و ثانیا تکرار نام هر کدام از این آثار برای خوانندگان شیفته ادبیات خودش یادآور شیرین‌ترین لحظات است. اما علت سوم ذکر نام کتاب‌ها آن است که یادآور بزرگی و اهمیت آقای حبیبی باشد، مترجمی که به گواه گفت‌وگوی کوتاهی که به تازگی در قالب کتاب از او منتشر شده، انسانی فرهیخته و فروتن است. این کتاب کوچک «در همسایگی مترجم: گفت‌وگو با سروش حبیبی درباره زندگی و ترجمه‌هایش» نام دارد و گفت‌وگو‌کننده نیلوفر دهنی است و ناشر هم برج.

در این گفت‌وگو، سروش حبیبی کوتاه و مختصر درباره زندگی‌اش می‌گوید، اینکه در خانواده‌ای متوسط و با فرهنگ به دنیا آمده، پدرش در کودکی برای او و خواهر و برادرهایش شاهنامه و خمسه نظامی و گلستان و حافظ می‌خوانده، مادرش معلم بوده و برای تحصیل ابتدا به دبیرستان فیروزبهرام و سپس دانشکده پست و تلگراف رفته و از همان نوجوانی یادگیری فرانسه و انگلیسی را آغاز کرده. بعد هم وارد خدمت وزارت پست و تلگراف شده و دوره‌ای هم برای تحصیل به آلمان رفته و سه سال در دانشکده فنی دارمشتات درس خوانده. بعدا مدتی رییس دروس دانشکده پست و تلگراف شده و کار ترجمه را از همان زمان شروع کرده.

سروش حبیبی خیلی زود و در چهل سالگی خودش را بازنشسته و وقف ترجمه کرد. چند سال مانده به انقلاب با خانواده از ایران مهاجرت کرد. البته از ابتدا قصد ماندن نداشته‌اند. تحت فشار سازمان امنیت بوده که به گفته خودش از همسرش ایران زندیه که مدیر مدرسه راهنمایی خوارزمی بوده، خواسته‌اند آنچه پنهانی میان دانش‌آموزان می‌گذرد را به آن سازمان گزارش کند. طبعا او هم زیر بار نرفته. پس با دو پسرشان به امریکا مهاجرت کردند. در بحبوحه انقلاب می‌خواستند به ایران برگردند، ابتدا برای دیدار با برادرش و خانواده‌اش و فرانسه‌گردی به فرانسه رفتند، اما انقلاب و سپس جنگ شد و در نتیجه اصرار دیگران و برای درس و مدرسه بچه‌ها در فرانسه ماندند.

متاسفانه سروش حبیبی در این کتاب بسیار مختصر و کوتاه حرف زده. اهل تعریف از خود نیست. به دوستی‌اش با غلامحسین ساعدی اشاره کرده، به نظرش درباره ترجمه‌های چهره‌هایی چون ابوالحسن نجفی و شاملو و به ارادتش به نویسندگانی چون چوبک و هدایت و جمالزاده و گلستان و آل‌احمد. او تاکید کرده که از محمد قاضی بسیار یاد گرفته و نسبت به او احساس دین می‌کند. گفته که برای دست یافتن به شیوه‌های نثر فارسی آثار شاعرانی چون فردوسی و سعدی و مولوی و نظامی و حافظ و شاملو و سایه و سپهری و خویی و نادری و نوشته‌های منثوری چون تاریخ بیهقی و تفسیر طبری و اسرارالتوحید و جوامع‌الحکایات و بدایع‌الوقایع و مصنفات بابا افضل کاشانی و تاریخ سیستان و نثر اساتیدی چون خانلری و یارشاطر و هدایت و جمالزاده و چوبک و... را خوانده و می‌خواند.

انتظار من به عنوان خواننده ترجمه‌های آقای حبیبی آن است که او خیلی بیشتر و مفصل‌تر هم از خاطراتش بگوید، هم درباره ترجمه‌های خودش و دیگران صحبت کند. اما گویا فروتنی و تواضع مانع شده. اما به هر حال همین هم غنیمت است و پنجره‌ای است به زندگی و کار مترجمی که خیلی به گردن شیفتگان ادبیات جدید حق دارد. دست مریزاد استاد.

................ هر روز با کتاب ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...