روح جامعه‌شناسی وبر | الف


آلفرد وبر آن‌چنان شهرت و اعتباری داشت که حتی در آستانه‌ی نود سالگی هم با خواهش و التماس و تمنا و دخیل او را به دانشگاه می‌آوردند تا لااقل برخی از دانشجویان دکترا از وجودش فیض ببرند. او را در رأس میزی می‌نشاندند که اطرافش را دانشجویان دکترای جامعه‌شناسی تسخیر می‌کردند. به علت کهولت سن، آلفرد وبر نمی‌توانست حرف بزند یا توضیحی بدهد.

راینهارد بندیکس [Reinhard Bendix] س‍ی‍م‍ای‌ ف‍ک‍ری‌ م‍اک‍س‌ وب‍ر» [Max Weber: an intellectual portrait]

او فقط ناظر بحث‌ها و گفتگوهای دانشجویان بود. هرگاه بحث از حوزه‌ی جامعه‌شناسی خارج می‌شد، آلفرد وبر فقط دستش را بالا می‌آورد که یعنی از جامعه‌شناسی بیرون رفتید، برگردید به عقب و دوباره از نقطه‌ی درست، مسیر را ادامه دهید. به عبارت دیگر، کار او فقط این بود که مراقب باشد دانشجویان در بحث و بررسی‌هایشان در چارچوب جامعه‌شناسی باقی بمانند و هرگاه از حصار خارج شدند، تذکر دهد. اما برادر بزرگ‌ترش اگر بود، این‌طور نبود. ماکس وبر از این نگاه تنگ آکادمیک به‌وضوح نفرت داشت و چارچوب قراردادی و تحمیلی رشته‌های علمی را برنمی‌تافت.

هر چقدر بر ارزش و اهمیت ماکس وبر تأکید کنیم، اغراق نخواهد بود. برعکس، بسیار هم مفید است؛ زیرا به فهم بهتر او کمک می‌کند، چراکه فهمیدن او دشوار است. ماکس وبر دست‌کم یک فیلسوف-جامعه‌شناس است که غالباً او را در چارچوب تنگ جامعه‌شناسی آکادمیک محصور می‌کنند؛ چیزی که خودش از آن نفرت داشت. برای فهمیدن او باید به خیلی چیزها مجهز بود. این درحالی‌ست که بیشتری افرادی که به سراغ او می‌روند، با دست خالی می‌روند. بیشتر افراد هم که اصلاً به سراغ او نمی‌روند. درحالی‌که همه‌ی اهل علوم‌انسانی، در همه‌ی رشته‌ها، بدون استثنا، باید با وبر آشنا باشند.

برای نمونه، مایکل لسناف کتاب مشهورش در زمینه‌ی فلسفه‌ی سیاسی، «فیلسوفان سیاسی قرن بیستم»، را با فصلی مبسوط شروع می‌کند که چیزی نیست جز کلیاتی از نظریات ماکس وبر. لسناف در توجیه کار خود می‌گوید که فیلسوفان سیاسی قرن بیستم با مسائل و موقعیت‌هایی دست‌وپنجه نرم می‌کردند که چارچوب‌شان را ماکس وبر معین و روشن کرده بود. از نظر او، ماکس وبر بزرگ‌ترین جامعه‌شناس مدرنیته و جامعه‌ی قرن بیستم است. در آثار او، بیش از آثار هر کس دیگر، روندهای حیاتی اجتماعی و فرهنگی دوران ما، و مسائل ناشی از این روندها، تعیین و مشخص شده است. او در طلیعه‌ی قرن بیستم تا افق نهایی آن را دید و خصلت‌هایش را شناخت و شناساند.

نیز یکی دیگر از صاحب‌نظران می‌گوید: «هنگامی که سخن از تفکر اجتماعی مدرن می‌رود، نام ماکس وبر به ذهن خطور می‌کند. پژوهندگان از آثار او به‌عنوان منبع دانش و بینشی موثق استفاده می‌کنند و حتی منتقدان سرسختش ارزش دستاوردهای علمی وی را انکار نمی‌کنند.» برای مثال، ویژگی بینش وبر این بود که نسبتاً نگاه منصفانه، بی‌طرفانه، محققانه و حقیقت‌جویانه داشت. برای نمونه، با این‌که وبر شخصاً آدم دینداری نبود، اما از جنبه‌ی جامعه‌شناسانه دین را بسیار جدی می‌گرفت و این یکی از وجوه اختلاف او با کارل مارکس است. وبر برای دین نقشی بسیار قوی و مؤثر در نظر می‌گرفت. به همین دلیل، ادیان گوناگون را جدی می‌گرفت و جدی بررسی می‌کرد. همین امر باعث می‌شد که او حتی به سراغ ادیان شرقی برود با طول و تفصیل آن‌ها را بکاود.

ناگفته نماند که این توصیفات تا این لحظه‌ی قرن بیست‌ویکم هم صادقند. شاهد این مطلب آن است که در فهرست برترین و مهم‌ترین کتاب‌های جامعه‌شناسی که انجمن بین‌المللی جامعه‌شناسی منتشر کرده، از ده کتاب دو کتاب متعلق به ماکس وبر است: «اقتصاد و جامعه» و «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری». نتیجه این‌که باید او را خوب فهمید.

ولی فهمیدن وبر دشوار است، به چند دلیل. یکی از آن‌ها دامنه‌ی آثار مکتوب و تنوع مسائلی است که او بررسی کرده است، به‌حدی که از محدوده‌های دانش عموم افراد فراتر می‌رود. (مجموعه‌آثار وبر 13 جلد کتاب پیچیده و دشوار است.) به عبارت دیگر، وبر یک منظومه‌ی فکری بزرگ، جامع و منسجم دارد که در هیچ‌کدام از آثارش ارائه نشده است و به همین دلیل نسبتاً ناشناخته مانده است. هر کدام از مکتوبات وبر بخشی از آن منظومه را تشکیل می‌دهد. دیگر این‌که «خواننده به‌راحتی نمی‌تواند در مورد آثار جامعه‌شناختی وبر به‌عنوان یک مجموعه و کل منسجم دیدگاه مشخصی پیدا کند. نوشته‌های روش‌شناختی وبر با همه‌ی سودمندی ذاتی‌شان راهنمای مناسبی برای کار جامعه‌شناسی او نیستند. زیرا این کار در برگیرنده‌ی دستاوردهای نظری مهمی است که در هیچ‌جای دیگر به چشم نمی‌خورد. همچنین اتکا بر تعاریف مبسوط از مفاهیم جامعه‌شناختی، برای درک مطالعات تجربی او، کفایت نمی‌کند. وبر تلاش داشت به جای مشخص کردن معنای اصطلاحاتی که از بیشترین میزان ارتباط با مطالعات خود وی برخوردار بودند، به ارائه‌ی مجموعه‌ای جامع از تعاریف بپردازد. این مسئله تا حدی گویای این امر است که چرا حجم بزرگی از نوشته‌هایش را به مفاهیمی مثل کنش، روابط اجتماعی و غیره، و حجم اندکی را به "طبقه" و "گروه منزلتی" اختصاص داده است، هرچند در مطالبی که جوهره‌ی کار او را تشکیل می‌دهند این تأکید از روالی معکوس برخوردار است. در نتیجه، بسیاری از مفاهیم وبری، چندان روشنگر آن‌چه وی به هنگام تحلیل مطالب خاص مورد نظرش انجام می‌داد نیستند، و آن مفاهیمی نیز که روشنگر نظرات او هستند، آن طور که انتظار می‌رود پرورانده نشده‌اند.»

اما مشکل فقط به همین‌جا ختم نمی‌شود. معضل دیگر سبک نوشتاری وبر است: «فهم آثار وبر دشوار است. هر آن‌چه را در توجیه جملات بلند و محدودیت‌های کار پژوهشی بتوان عنوان کرد، برای توضیح علت سبک خاص و مشخصه‌ی وبر در نوشته‌های جامعه‌شناسانه‌ی او کافی نیست؛ در تألیفات مزبور معمولاً نکات عمده‌ی بحث، در کلاف پیچیده‌ای از عبارات طولانی که خود به تحلیل نیاز دارند و یا در لابه‌لای تحلیل‌های مطول از موضوعات خاصی که ارتباط روشنی با مطالب پیشین و پسین ندارند، مستور است. وبر همزمان، خطوط پژوهشی همبسته‌ای را دنبال می‌کند و همه‌ی اظهار نظرهای تحقیقاتی خویش را در متن نهایی ارائه می‌دهد بدون این‌که اهمیت نسبی آن‌ها را در ارتباط با یکدیگر به‌صراحت بیان دارد.» این دشواری به‌حدی است که همسرش، ماریان اشنیتگر (وبر)، گفته بود: «بگذار خواننده هم مثل خود او با مرارت به فهم مطلب نائل آید.»

با این وضع، کتابی که کار سترگ ارائه‌ی تصویری جامع و منسجم از اندیشه‌های وبر را انجام دهد، بسیار ارزنده خواهد بود. بدون شک اثر مبسوط راینهارد بندیکس [Reinhard Bendix] چنین کتابی است. بی‌جهت نیست که درباره‌ی کتاب «س‍ی‍م‍ای‌ ف‍ک‍ری‌ م‍اک‍س‌ وب‍ر» [Max Weber: an intellectual portrait] گفته‌اند: «ده‌ها سال با تلاش‌هایی در جهت درک این یا آن جنبه‌ی نوشته‌های وبر روبه‌رو بوده‌ایم. اما آثار او در کلیت آن برای اولین بار در زمانی آشکار و رؤیت‌پذیر شد که راینهارد بندیکس "سیمای فکری وبر" را به ما عرضه داشت و در آن طرح کلی اندیشه‌های عمده‌ای را که بر آثار وبر حاکم است، ترسیم نمود.» با این‌که بیش از نیم قرن از انتشار آن می‌گذرد، اما هنوز هم یکی از بهترین آثار برای فهم جامعه‌شناسی ماکس وبر در سراسر دنیاست.

هدف بندیکس «در نگارش این کتاب آن بوده است که آثار جامعه‌شناسی ماکس وبر را... قابل‌فهم‌تر» کند و «به لحاظ مضمونی و محتوایی از انسجام بیشتری برخوردار» سازد. او در این کتاب تلاش کرده «که مطالعه‌های جامعه‌شناختی وبر را به شیوه‌ای نظام‌مند به خواننده ارائه» دهد. برای این منظور، بندیکس چند کار اساسی را در ارتباط با آثار وبر انجام داده است: سازماندهی مجدد مطالب، حذف مطالب فرعی، کنار گذاشتن جزئیات غیرلازم، جمع‌آوری مطالب مربوط به یک موضوع واحد از سراسر آثار وبر.

این کتاب مفصل از پانزده فصل تشکیل شده است. فصل اول فتح بابی است درباره‌ی «زندگی کاری و جهت‌گیری فکری و شخصی وبر». مابقی فصل‌ها در سه بخش کلی جای داده شده‌اند: «جامعه‌ی آلمان و اخلاق پروتستانی»، «جامعه، دین و اخلاق این‌جهانی: مطالعه‌ی تطبیقی تمدن‌ها» و «سلطه، سازمان و مشروعیت: جامعه‌شناسی سیاسی ماکس وبر». در ابتدای کتاب، پیشگفتاری عالمانه به قلم گونتر گرات قرار دارد که در باب ارزش و اهمیت جامعه‌شناسی ماکس وبر مباحثی ارزنده ارائه می‌کند. مقدمه‌ی خود نویسنده در باب چرایی و چگونگی تألیف این کتاب هم توضیحاتی کامل ارائه می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...