سینمای نقد اجتماعی ژانر نیست | هم‌میهن


سینمای اجتماعی به‌ویژه در دو دهه اخیر در سینمای ایران به‌شدت مورد توجه قرار گرفت و موفقیت برخی از فیلمسازانی که در این حوزه فیلم ساختند هم موجب شد تا موجی از فیلم‌هایی که می‌توان آنها را متعلق به سینمای اجتماعی دانست، تولید شود. بااین‌حال همچنان مفهوم سینمای اجتماعی و مؤلفه‌های آن در کانون مناقشات نظری و تئوریک قرار داشت. مثلاً اینکه ما چیزی به‌عنوان «ژانر اجتماعی» نداریم؛ مفهومی که به‌غلط در بسیاری از رسانه‌ها و گفت‌وگوهای سینمایی به‌کار می‌رفت و می‌رود.

سینمای نقد اجتماعی» [La critique sociale au cinéma]، فرانک فیشباخ [Franck Fischbach]

کتاب «سینمای نقد اجتماعی» [La critique sociale au cinéma]، حتی فراتر از این مقوله رفته و مفهوم سینمای اجتماعی را هم واجد ابهام می‌داند و به‌جای آن مفهوم «سینمای نقد اجتماعی» را پیشنهاد می‌دهد. فرانک فیشباخ [Franck Fischbach] در این کتاب می‌گوید، اگر نقد اجتماعی در سینما معنایی داشته باشد، نمی‌تواند معنایش جز این باشد؛ تولید فهم کامل و کسب آگاهی ازطریق ایضاحی که انتظارات و محتواهای هنجاریِ موجود در این روال‌ها را عیان می‌کند. شاید مهمترین گزاره‌ای که در کل کتاب مورد تاکید و تحلیل قرار گرفته، این سخن باشد که نقد اجتماعی یک ژانر سینمایی نیست، بلکه کارکردی سینمایی میان دیگر کارکردهایی است که فیلم می‌تواند در اختیار داشته باشد و گاهی آن را با کارکردهای دیگر به‌صورت هم‌زمان به‌کار بندد. نویسنده در وهله دوم این ایده را پیش می‌کشد که نقد اجتماعی باید از نقد سیاسی متمایز شود و چیزی که این تمایز را جایز می‌دارد، این حقیقت است که نقد اجتماعی مستلزم شکلی از نقد سیاست است و یک فیلم با کارکرد نقد اجتماعی ضروتاً فیلمی نیست که از ژانر «سینمای سیاسی» برخاسته باشد. درواقع نقد اجتماعی با این واقعیت آغاز می‌شود که درمی‌یابیم چیزی غلط است، که چیزی در روابط اجتماعی‌مان می‌لنگد، که چیزها در زندگی اجتماعی‌مان درواقع آن‌گونه که باید پیش بروند، نمی‌روند. چنین ادراکی درواقع نوعی از تفکر را فعال می‌کند که می‌توانیم بگوییم از نوع نقد اجتماعی یا برآمده از نقد اجتماعی است.

کتاب «سینمای نقد اجتماعی» به‌جز دیباچه، چهار فصل دارد. در فصل اول، نویسنده به این مسئله پرداخته که «نقد اجتماعی چیست؟»، در این بخش مؤلفه‌ها و ویژگی‌های نقد اجتماعی و بازنمایی آن در فیلم‌ها واکاوی می‌شود. در فصل دوم، به این موضوع پرداخته شده که «نقد اجتماعی یک ژانر نیست» و دلایل تمایز آن با ژانر را تبیین می‌کند. در فصل سوم، با عنوان «سینمای سیاسی و نقد اجتماعی» به تمایز این مقوله که هم‌سنخ به‌نظر می‌رسند پرداخته شده است و فیلمسازی از نظر سیاسی و اجتماعی بررسی می‌شود. ازجمله اینکه چطور رنج‌های اجتماعی در سینما مورد بازنمایی و روایت قرار می‌گیرند. در بخش چهارم، با عنوان «تمثال‌های نقد اجتماعی در سینما» که طولانی‌ترین فصل کتاب است، سعی شده به‌شکل مصداقی و عینی‌تر به برخی فیلم‌هایی پرداخته شود که دست به نقد اجتماعی زده‌‌اند. نویسنده در پایان کتاب تاکید می‌کند: «تحلیل‌هایی که ما در این کتاب دادیم و حرف‌هایی که به زبان آوردیم، اظهاراتی همراه با یک خطر بود؛ به‌کار بستن چارچوبی از تفسیر برای فیلم‌ها که جایی بیرون از سینما و با خاستگاهی کاملاً مستقل از آن، بسط و گسترش یافته است.» درواقع نویسنده ادعا ندارد نقد اجتماعی بتواند در خدمت تفسیر فیلم‌ها قرار بگیرد و دست‌کم بتواند به‌خوبی شاخه‌ها یا پارادایم‌های دیگر این کار را انجام دهد. به‌عبارت‌دیگر کتاب نمی‌خواهد فیلم‌ها را در پرتو و بر مبنای نقد اجتماعی تفسیر کند، بلکه تلاش می‌کند سینما خودش نقد اجتماعی را به‌کار بگیرد و درواقع این فیلم‌ها هستند که فرم‌های گوناگون نقد اجتماعی را محقق می‌کنند.

کتاب «سینمای نقد اجتماعی» به‌قلم فرانک فیشباخ و ترجمه کیانوش اخباری، هشتمین کتاب از مجموعه سینمایی کینو- آگورا، به سرپرستی مازیار اسلامی است که توسط نشر لگا منتشر شده است. این مجموعه سینمایی، کوششی بدیع است برای تدقیق مفاهیم و اصطلاحات مهم مطالعات سینمایی. عنوان مجموعه ارجاع یا شاید هم ادای‌دینی است به‌ اصطلاحِ «کینو-پراودا» ژیگا ورتوف، یا همان «سینما-حقیقت» که به‌زعم ورتوف به قدرت پدیدارشناختی، مادی و مشاهده‌گرانه دوربین سینماتوگرافی اشاره داشت. در اینجا اما «کینو» به «آگورا» می‌پیوندد، واژه‌ای برگرفته از یونان باستان، به‌معنای «مکان گردهم‌آیی»، همان مکان مشهوری که تفکر در آنجا متولد شد، در کنار دیگر کنش‌های زندگی روزمره ازجمله ورزش، خرید و سرگرمی. ازاین‌رو مجموعه کینو-آگورا بر سویه تفکربرانگیز سینما انگشت می‌گذارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...