پیامبر (The prophet) جبران خلیل جبران در ایران بسیار ترجمه شده است. به جرات می‌توان گفت تمام ترجمه‌ها از خطاهای فاحشی رنج می‌برند. اشتباه در ترجمه، امری طبیعی است اما آنچه طبیعی نیست، تکرار اشتباه‌های پیشین است. واضح است که ترجمه و تحقیق دست در دست هم پیش می‌روند و اگر کسی این پیوند را بگسلد، بی‌شک ترجمه باکیفیتی ارایه نخواهد داد. یکی از ارکان تحقیق، نظر کردن در کار پیشینیان و بررسی و ارزیابی کار آنهاست تا اشتباه‌های آنها را تکرار نکنیم و نکات مثبت آنها را بیاموزیم ولی درباره کتاب پیامبر، مترجمان ما به این نکته توجه نکرده‌اند و هر یک گویی در جزیره‌ای دورافتاده کتاب را به ترجمه نشسته‌اند و گوشه چشمی به کار پیشینیان خود نینداخته‌اند و پیوند تحقیق و ترجمه را گسسته‌اند. قبل از ترجمه هر کتابی لازم است بدانیم که آیا این کتاب قبلا ترجمه شده و اگر ترجمه شده است، آیا نیاز به ترجمه دوباره هست یا نه. اگر نیاز به ترجمه دوباره هست، دلایل این نیاز شناسایی شود تا راهنمای مسیر ما برای ترجمه‌ای بهتر و کم‌نقص‌تر باشند ولی مترجمان ما از این الگو بهره نبرده‌اند و در نتیجه، پس از سال‌ها هنوز ترجمه کم‌نقصی از کتاب جبران در دست نیست. اگر مترجمان با هم در ارتباط می‌بودند یا حداقل مترجمان متاخر، کار مترجمان متقدم را می‌خواندند، بسیاری از این خطاها اصلاح می‌شد. ولی چنین نکرده‌اند و در نتیجه جدیدترین ترجمه‌ها کم‌نقص‌ترین ترجمه‌ها نیستند.

پیامبر (The prophet) جبران خلیل جبران

این نوشتار نه در پی آن است که خطاهای مترجمان را اصلاح کند، نه سعی در انتخاب بهترین ترجمه یا مترجم دارد بلکه، هدفش اثبات این نکته است مترجمانی که ترجمه این کتاب را پس از ترجمه‌های دیگر انجام داده‌اند، نگاهی به کار پیشینیان خود نینداخته‌اند؛ در نتیجه، یا اشتباه‌های آنها را تکرار کرده‌اند یا در برخی موارد، ترجمه درست آنها را با ترجمه‌ای نادرست جایگزین کرده‌اند. به این منظور، نگاهی می‌اندازیم به سه ترجمه معروف این کتاب که با اقبال عمومی نیز مواجه شده‌اند: ترجمه دکتر مهدی مقصودی که برای نخستین بار در سال 1371 به چاپ رسید، ترجمه نجف دریابندری که اولین بار در سال 1377 روانه بازار شد و ترجمه دکتر حسین الهی قمشه‌ای که نخستین چاپ آن به سال 1378 برمی‌گردد. البته این سه ترجمه را به طور کامل و نکته به نکته به تقابل ننشانده‌ایم. چند نمونه را انتخاب کرده‌ایم که به حکم «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است»، برای اثبات مدعای‌مان کافی هستند. در ادامه می‌بینیم بیشترین انتقادها متوجه دکتر حسین الهی‌قمشه‌ای است که جدیدترین ترجمه در میان ترجمه‌های مورد اشاره این نوشتار از ایشان است.

1-They should remember their pleasures with gratitude‚ as they would the harvest of a summer. (قمشه‌ای،1392: 60)

دکتر قمشه‌ای جمله بالا را چنین ترجمه کرده‌اند: «آنها باید لذات گذشته را با شکر و سپاس یاد کنند چنان که گویی خرمن تابستان را درو می‌کنند.» (قمشه‌ای، 1392: 98) در باب این ترجمه چند نکته قابل ذکر است: اول اینکه جمله جبران اگر قرار است جمله با معنایی باشد، باید دارای چنین ساختاری بوده باشد (که البته هست و مترجم ندیده است): آنها باید لذات گذشته را با شکر و سپاس یاد کنند چنان که فلان چیز را با شکر و سپاس یاد می‌کنند. اما در ترجمه ایشان چنین چیزی دیده نمی‌شود. دوم اینکه خرمن را درو نمی‌کنند، خرمن، حاصل درو است. کشت را درو می‌کنند و خرمن حاصل می‌شود. سوم اینکه harvest را که مترجم به صورت فعل ترجمه کرده است، در اینجا اسم است، چراکه قبل از آن حرف تعریف (the) آمده است. چهارم اینکه، به نظر می‌رسد محصول درو را با خستگی نگاه کردن و دسترنج کار سخت خود را به چشم دیدن لذت‌بخش است، نه خود عمل دروگری.

دو مترجم دیگر ترجمه بهتری ارایه‌ کرده‌اند. دکتر مقصودی می‌نویسد: «با سپاس و قدرشناسی باید که لذت را به خاطر آورند، آنچنان که برگرفتن محصول را و خرمن را به روزهای تابستان.» (مقصودی، 1376: 107) اگر دکتر مقصودی به جای «لذت»، «لذات‌شان» می‌نوشتند ترجمه ایشان کامل‌تر می‌شد. نجف دریابندری چنین ترجمه کرده‌اند: «آنها باید لذت‌های خود را با سپاس به یاد بیاورند چنان که برداشت محصول تابستان را به یاد می‌آورند.» (دریابندری، 1392: 113) در ترجمه دریابندری اگر به جای «برداشت محصول» که یک عمل سخت و خسته‌کننده است «خرمن» که حاصل کار است، آورده می‌شد، ترجمه کامل‌تر می‌شد اما ترجمه‌‌ای که با تلفیق نکات مثبت سه ترجمه می‌تواند ارایه شود، چنین است: «آنها باید لذات خود را با شکر و سپاس به یاد آورند چنان که خرمن تابستان را.»

نکته مدنظر ما این است که اگر دکتر قمشه‌ای نگاهی به ترجمه دو مترجم قبل می‌انداخت، می‌توانست کار دو مترجم دیگر را بهبود بخشد، نه اینکه خطایی بر آن بیفزاید. اگر چنین می‌کردند، خریدار و خواننده کتاب مذکور ترجمه نادرستی را به منزل نمی‌برد.

2-And oftentimes I was among you a lake among the mountains. I mirrored the summits in you and the bending slopes‚ and even the passing flocks of your thoughts and your desires. (قمشه‌ای،1392: 70)

دکتر قمشه‌ای چنین ترجمه کرده‌اند: «و من اغلب در میان شما بوده‌ام همچون دریاچه‌ای در میان کوه‌ها و تپه‌ها. من قله‌ها و پیچ و خم‌ها و دامنه تپه‌های شما و حتی گله‌هایی که در اندیشه‌ها و آرزوهای شما چرا می‌کرده‌اند در آیینه آب‌های خود نشان داده‌ام.» (قمشه‌ای، 1392: 111) این ترجمه نادرست است. «چرا کردن گله‌‌ای در اندیشه کسی» به چه معناست و چه نقشی در تصویر مدنظر جبران بازی می‌کند؟ تصویر مورد نظر جبران این است که پیامبر به مانند دریاچه‌ای که به وسیله کوه‌ها محصور شده است و تمام پستی و بلندی و ویژگی‌های کوه را بازمی‌تاباند، در میان مردم هست و آیینه تمام‌نمای ویژگی‌ها و خصایص آنهاست. نه‌تنها قوت و ضعف‌های آنها را به آنها نشان می‌دهد که حتی افکار و اندیشه و خواسته‌های‌شان را نیز برای‌شان منعکس می‌کند تا از آنها نیز آگاه شوند. در تصویر جبران اندیشه‌ها و خواسته‌های مردم، همچون گوسفندانی تصور شده‌اند که از کنار دریاچه رد می‌شوند یا چونان دسته‌ای از پرندگان که بر بالای رودخانه در حال پرواز و عبور هستند و تصویرشان در آب می‌افتد.

نجف دریابندری پیش از دکتر قمشه‌ای در ترجمه خود نشان داده است که تصویر مدنظر جبران را دریافته است، هرچند ترجمه ارایه شده توسط ایشان چندان روان نیست: «بسا وقت‌ها که من در میان شما دریاچه‌ای بوده‌ام در میان کوهساران. من آیینه‌ای بوده‌ام که نقش قله‌ها و خم دامنه‌های شما و حتی نقش گله‌های اندیشه و آرزوهای گذران شما را در خود می‌انداختم.» (دریابندری، 1392: 126) دریغ که دکتر قمشه‌ای گوشه‌ چشمی به این ترجمه نینداخته است. با این حال، در ترجمه دریابندری «گذران» صفت «اندیشه و آرزو» در نظر گرفته شده است، حال آنکه در متن اصلی صفت «گله» است. به نظر می‌رسد به لحاظ معنایی بین «گله‌های گذران اندیشه و آرزو» و «گله‌های اندیشه و آرزوهای گذران» تفاوت وجود دارد. با تغییر کوچکی در ترجمه دریابندری به ترجمه بهتری می‌رسیم: «بسا روزها که در میان شما به‌سان دریاچه‌ای بودم در میان کوهساران و تصویر قله‌هاتان، پیچ و خم دامنه‌هاتان و حتی نقش گله‌های گذران اندیشه‌ها و آرزوهاتان را بازمی‌تاباندم.»

3-Others have come to you to whom for golden promises made unto your faith you have given but riches and power and glory. Less than a promise have I given ‚ and yet more generous have you been to me. You have given me deeper thirsting after life. (قمشه‌ای،1392: 73)

دکتر قمشه‌ای چنین ترجمه کرده‌اند: «کسان دیگری نیز نزد شما آمدند و شما به خاطر وعده‌هایی که در ایمان از آنها شنیده‌اند دولت و ثروت و شکوه و شوکت خود را به آنها هدیه کردید. من به شما کمتر از یک قول داده‌ام و شما با من بیش از آنها کریم و بخشنده بوده‌اید. شما تشنگی سوزان‌ترم را در سودای حیات به من بخشیده‌اید.» (قمشه‌ای، 1392: 113)

ترجمه دکتر قمشه‌ای در مقایسه با دیگر ترجمه‌ها پرخطاترین ترجمه است اول اینکه معنای «وعده در ایمان شنیدن» اصلا قابل فهم نیست. دوم، در فارسی یا قول می‌دهیم یا قول نمی‌دهیم. «کمتر از یک قول دادن» به هیچ‌وجه ترکیبی فارسی نیست. سوم، «شما بیش از آنها با من کریم و بخشنده بوده‌اید» دارای ابهامی است که در متن اصلی نیست: الف) آنها با من کریمانه رفتار کرده‌اند، ولی شما با من کریمانه‌تر رفتار کرده‌اید. ب) شما با آنها کریمانه رفتار کرده‌اید، با من کریمانه‌تر. همان طور که می‌دانیم معنای مورد نظر مولف، معنای دوم است. چهارم، «تشنگی سوزان‌ترم» درست است یا «تشنگی سوزان‌تری»؟ پنجم، بی‌ارزش بودن پول و ثروت و شوکت که در جمله جبران عیان است، در ترجمه دیده‌ نمی‌شود.

دکتر منصوری چنین ترجمه کرده‌اند: «باری مردان دیگری درآمدند و شما را وعده‌هایی طلایی و با شکوه ارمغان کردند و شما ایشان را شوکت و ثروت و قدرت پاداش دادید. من اما کمتر از وعده‌ای پیش نهادم و از شما سخاوتی فزون‌تر یافتم. مرا تشنگی تحفه دادید، تشنگی فزاینده‌ای به زلال چشمه زندگی.» (منصوری، 1376: 129) دکتر منصوری قسمتی از جمله جبران
-made unto your faith - را ترجمه نکرده‌اند. در ترجمه ایشان به جای «هیچ وعده‌ای ندادم» نوشته‌اند «کمتر از وعده‌ای پیش نهادم» که چندان برای فارسی‌زبانان آشنا نیست ولی با این حال ضعف‌های ترجمه ایشان از ترجمه قبلی کمتر است.

نجف دریابندری: «دیگران به سوی شما آمده‌اند و وعده‌های زرینی به ازای ایمان‌تان به شما دادند و شما به آنها ثروت و قدرت و شکوه داده‌اید. من کمترین وعده‌ای به شما نداده‌ام و بیشترین بهره را از سخاوت شما برده‌ام. شما تشنگی مرا به آب زندگی بیشتر کرده‌اید.» (دریابندری، 1392: 131) ضعف‌های این ترجمه نیز از ترجمه دکتر قمشه‌ای کمتر است. با این حال دو نکته در باب این ترجمه قابل ذکر است: اول اینکه به «ازای ایمان» عبارت مفهومی نیست. دوم، بی‌ارزش بودن پول و ثروت و شوکت که در جمله جبران دیده می‌شود، در ترجمه دریابندری دیده نمی‌شود. جبران معتقد است که گروهی آمدند و وعده بسیار دادند ولی چیز باارزشی به دست نیاوردند (از نظر جبران قدرت و شهرت و ثروت چیزهای باارزشی نیستند). از سوی دیگر، پیامبر آمد و هیچ وعده‌ای نداد و در عین حال، چیزهای باارزش‌تری به دست آورد. و اما ترجمه‌ای که برای این بخش پیشنهاد می‌شود، چنین است: «گروهی دیگر نزد شما آمدند و شما هر چند وعده‌های پرزرق و برق‌شان را باور کردید، چیزی بیشتر از قدرت و شوکت و ثروت به آنها ندادید. اما با وجود اینکه من وعده‌ای به شما نداده‌ام، با من سخاوتمندانه‌تر رفتار کرده‌اید. شما عطش مرا به آب زلال زندگی بیشتر کرده‌اید.»

4-They are the sons and daughters of Life’s longing for itself. (قمشه‌ای،1392: 15)

دکتر قمشه‌ای چنین ترجمه کرده‌اند: «آنها دختران و پسران زندگی‌اند در سودای خویش.»
(قمشه‌ای، 1392: 41) در این ترجمه «خویش» به پسران و دختران برمی‌گردد، حال آنکه در متن اصلی به «زندگی» برمی‌گردد. دکتر مقصودی: «آنان دختران و پسران اشتیاق حیاتند و هم از برای او».
(مقصودی، 1376: 28) نجف دریابندری چنین ترجمه کرده‌اند: «آنها پسران و دختران خواهشی هستند که زندگی به خویش دارد.» (دریابندری، 1392: 54) به نظر می‌رسد هر دو ترجمه پیشین به ترجمه دکتر قمشه‌ای برتری دارند، حداقل از این لحاظ که مرجع ضمیرشان با مرجع ضمیر مولف یکی است.

5-And to love life through labour is to intimate with life’s inmost secret. (قمشه‌ای،1392: 22)

دکتر قمشه‌ای می‌نویسد: «عشق به زندگی در کار، دمساز شدن با اسرار حیات است.» (قمشه‌ای، 1392: 49) دکتر مقصودی: «و آنکه به قامت کار و کوشش زندگی را عزیز می‌دارد، محرم پنهان‌ترین اسرار او باشد.» (مقصودی، 1376: 40) و نجف دریابندری: «مهر ورزیدن با زندگی از راهکار یعنی آشنا شدن با پنهان‌ترین راز زندگی.» (دریابندری، 1392: 63) آنچه جبران می‌خواهد بگوید این است که اگر کار و کوشش را وسیله‌ای برای عشق ورزیدن به زندگی قرار دهید، به پنهان‌ترین راز زندگی دست‌ می‌یابید ولی ترجمه دکتر قمشه‌ای آنجا که می‌گوید «عشق به زندگی در کار»، برای فارسی‌زبانان غریب است و شاید اصلا درست نباشد. ترجمه دکتر مقصودی و دریابندری به ترجمه‌های قابل فهم‌تری هستند. ترجمه‌ای که برای این جمله پیشنهاد می‌شود و باز هم تلفیقی است از سه ترجمه قبل، چنین است: «عشق به زندگی از طریق کار، یعنی محرم شدن با نهان‌ترین راز زندگی.»

پیامبر (The prophet) جبران خلیل جبران د

6-And when one of you falls down he falls for those behind him‚ a caution against the stumbling stone. Ay, and he falls for those ahead of him‚ who though faster and surer of foot‚ yet removed not the stumbling stone. (قمشه‌ای،1392: 34)

دکتر قمشه‌ای: «و هنگامی که یکی از شما فرو می‌افتد، او قربانی آن کس می‌شود که پشت سر اوست و هشداری است که به او از وجود سنگ‌های لغزنده می‌دهد. او همچنین قربانی آن کس می‌شود که پیش از او با گام‌های چابک و استوار راه سپرده اما، آن سنگ لغزنده را از جای بدر نبرده است.» (قمشه‌ای، 1392: 64)

در جمله اول سه بار از ضمیر « او» استفاده شده است با مرجع‌های مختلف، که خواننده را سردرگم می‌کند، ضمن اینکه «او»ی اول کاملا زاید است. علاوه بر این، هنگام خواندن این ترجمه، باید «قربانی شدن» را به دو معنی بفهمیم تا معنی مورد نظر رسانده شود. ولی دکتر قمشه‌ای دو جمله را با «همچنین» به هم مرتبط کرده‌اند و متاسفانه این امر باعث می‌شود که فکر کنیم شخص مورد نظر در هر دو مورد قربانی می‌شود-قربانی اشتباه‌های دیگران-، حال آنکه در اولی، شخص، خود را قربانی می‌کند تا چیزی بفهماند به آنها که از قفا می‌آیند، ولی در دومی قربانی می‌شود، قربانی اشتباهات دیگران. چنین ابهامی در ترجمه چندان مطلوب و قابل قبول نیست. این تصور که در هر دو جمله «fall for» به کار رفته پس این بازی را مولف شروع کرده است همانقدر موجّه است که فکر کنیم در جمله زیر یک کلمه به دو معنی به کار رفته است: «من امروز به جای رفتن به «دریا» باید می‌ماندم و «در یا» پنجره خانه‌ام را تعمیر می‌کردم. نخستین «for» معادل
«in favor of» و دومین «for» معادل «because» است.

دکتر مقصودی ترجمه بسیار دقیق‌تری ارایه کرده است: «در این سلسله آنگاه که کسی بر زمین افتد، از برای آن کسان است که در قفا می‌آیند، زنهار تا سنگی براه است و هم از تغافل آنان که پیش‌تر گذشتند، به قدم‌های استوار و چالاک، اما سنگ‌های راه برنگرفتند.» (مقصودی، 1376: 61) و اما ترجمه نجف دریابندری: «و آنگاه که یکی از شما از پا می‌افتد، افتادنش زنهاری است از برای آنها که از پشت سر می‌آیند تا پای‌شان به سنگ نگیرد. آری و نیز زنهاری است از برای آنها که از پیش رفته‌اند و با آنکه تیزروتر و استوارتر بوده‌اند سنگ را از سر راه برنداشته‌اند.» (دریابندری، 1392: 78) نکته این است که «زنهار» دوم از متن اصلی برنمی‌آید مگر چنین فکر کنیم که جبران خواسته باشد، بگوید: ‌ای شما که در پیش می‌روید، آگاه باشید که سنگی که شما می‌توانستید از سر راه‌ بردارید و برنداشتید، کسی را زمین زد. ولی متن اصلی هیچ ارتباطی با این تفسیر ندارد. باز هم می‌بینیم که اگر مترجمان متاخر، ترجمه دکتر مقصودی را مطالعه کرده بودند، این اشتباه‌ها رخ نمی‌داد و اما ترجمه پیشنهادی این بخش چنین است: «هنگامی که یکی از شما بر زمین می‌افتد، افتادنش زنهاری است و نشانه‌ای: زنهاری است از برای آنان که از قفا می‌آیند، که سنگی براه است؛ و نشانه‌ای است از تغافل آنان که پیش‌تر به قدم‌های چابک و استوار راه سپردند و سنگ راه برنگرفتند.»

7-Therefore let your visit to that temple invisible be for naught but ecstasy and sweet communion. (قمشه‌ای،1392: 57)

دکتر قمشه‌ای می‌نویسد: «پس بگذارید زیارت نامریی شما از این معبد به خاطر چیزی جز وجد و شادی و همراز شدن با جهان نباشد.» (قمشه‌ای، 1392: 95) کاملا مشخص است که نامریی باید صفت معبد باشد و نه زیارت و چنانچه در ادامه می‌بینیم دو مترجم دیگر این صفت را به درستی صفت معبد قرار داده‌اند.

دکتر مقصودی: «پس زیارت با شکوه خود را از این معبد ناپیدا چنان کنید که خلاصی خلسه باشد و معراج همدلی.» (مقصودی، 1376: 102)

نجف دریابندری (1376): «پس بگذارید که زیارت شما از آن معبد ناپیدا همه خوشی باشد و دیدارتان همه شیرینی.» (دریابندری، 1392: 109)

ترجمه پیشنهادی: «پس، ‌ای کاش حضورتان در آن معبد ناپیدا جز برای وجد و شادمانی و جز برای معاشرتی دل‌انگیز نباشد.»

8-Nor is it a thought I leave behind me‚ but a heart made sweet with hunger and with thirst. (قمشه‌ای،1392: 5)

دکتر مقصودی نوشته است: «و باز این نه اندیشه‌ ایست که پشت سر گذارمش، این خود دلی است حلاوت یافته از گرسنگی‌ها و تشنگی‌ها». (مقصودی، 1376: 12) 6 سال بعد، نجف دریابندری چنین ترجمه کرده است: «و نیز این اندیشه‌ای نیست که پشت سر بگذارم، این دلی است که با گرسنگی و تشنگی نرم گشته است». (دریابندری، 1392: 40) جبران می‌خواهد بگوید دلی که در اثر ریاضت فراوان، شیرینی عشق را چشیده است، از او کنده می‌شود و در این سرزمین که اینک او قصد ترکش را دارد، می‌ماند. نرم گشتن در اثر گرسنگی و تشنگی را فارسی‌زبانان نمی‌فهمند، حداقل می‌توانم گفت به هیچ‌وجه معنای مدنظر جبران از آن برداشت نمی‌شود. نمی‌دانم «خود» در ترجمه دکتر مقصودی چه نقشی بازی می‌کند و استفاده از آن چه لزومی دارد. با این حال ترجمه دکتر مقصودی، با اندکی تغییر، معنا را انتقال می‌دهد و اگر نجف دریابندری ترجمه ایشان را که شش سال پیشتر انجام شده بود، می‌دید، ترجمه این بخش تکامل می‌یافت. ترجمه دکتر قمشه‌ای از این جمله از هر دو مترجم قبل، قابل فهم‌تر و بهتر است: «و آنچه بر جای می‌گذارم یک اندیشه نیست، بلکه قلبی است که از گرسنگی و تشنگی به حلاوت رسیده است.» (قمشه‌ای، 1392: 28)

9-A seeker of silences am I and what treasure have I found in silences that I may dispense with confidence? (قمشه‌ای،1392: 7)

دکتر الهی‌قمشه‌ای این جمله را چنین ترجمه کرده‌اند: «من پیوسته در جست‌وجوی سکوت بوده‌ام، اما چه گنجی در سکوت یافته‌ام که بتوانم آن را با فراغ بال خرج کنم؟» ( قمشه‌ای، 1392: 29)

چنین به نظر می‌رسد که وقتی در جست‌وجوی چیزی هستیم، هنوز آن را نیافته‌ایم، در نتیجه سعی در توصیف گنجی که هنوز در جست‌وجوی راهی برای یافتن آن هستیم، به لحاظ منطقی، منتفی است. نمی‌دانم آیا می‌شود گفت وقتی که می‌گوییم پیوسته در جست‌وجوی سکوت بوده‌ام، منظورمان این است که پیوسته در حال جست‌وجو و کنکاش در دنیای سکوت بوده‌ام. اگر چنین چیزی درست باشد، با این توضیح، مشکل منطقی ترجمه بالا حل و ترجمه دکتر قمشه‌ای با متن اصلی منطبق می‌شود. بهتر بود نگاهی به ترجمه دکتر مقصودی انداخته می‌شد: «من کاوشگر گستره‌های سکوتم، سکوت. و کدامین گنج در امتداد این سکوت بازیافته‌ام که نثارشان توانم کرد؟» (مقصودی، 1376: 15) این ابهام، در ترجمه دکتر مقصودی وجود ندارد. ولی نمی‌دانم چرا دکتر مقصودی گنج را «در امتداد سکوت» می‌یابد نه
«در سکوت» و چرا به جای «یافتن» از «بازیافتن» استفاده کرده است. ترجمه دریابندری چنین است: «من جوینده سکوت‌ها هستم، آیا در این سکوت‌ها چه گنجی یافته‌ام که با اطمینان خاطر، بذل و بخشش کنم؟» (دریابندری، 1392: 43) به نظر می‌رسد که در ترجمه ایشان، «چه» یا «آیا» اضافه است و یکی از این دو برای ایجاد جمله‌ای پرسشی کافی است و اما ترجمه پیشنهادی این بخش: «من سالک دنیای سکوت و خاموشی‌ام. آیا گنجی در این دنیای خموشی یافته‌ام که با طیب خاطر نثار کنم؟»

10-And yet who does not feel that very love, though boundless, encompassed within the centre of his being‚ and moving not from love thought to love thought, nor from love deeds to other love deeds? (قمشه‌ای،1392: 52)

در این مورد ترجمه دکتر مقصودی نه‌تنها دارای تکلف است بلکه به هیچ‌وجه قابل فهم نیست: «و باز مگر نه آنکه عشق بدین فراخی و وسعت به درون شما جای گزیند، و به گاه عاشقی، سفر از پنداری عاشقانه به دیگر تفکری از عشق و هم از کرداری عاشقانه تا دیگر رفتاری از سر مهر، چونان نباشد که از منزلگاهی به منزلگاه دیگر؟ که خود همه عشق است از کران تا به کران، به هر نامی در پندار و هر گامی در رفتار.» (مقصودی، 1376: 94)

نجف دریابندری: «با این همه کیست که احساس نکند آن مهر، گرچه بی‌پایان است در مرکز وجود او در بند مانده است و در گردش نیست، گردش از مهرْ اندیشه‌ای به مهرْ اندیشه‌ای و از مهرْ کاری به مهرْ کاری دیگر.» (دریابندری، 1392: 104) «مهرْ کار» و «مهرْ اندیشه» بدون مراجعه به متن انگلیسی به راحتی قابل فهم نیستند.

ترجمه دکتر قمشه‌ای در اینجا از هر دو مترجم قبل بهتر است و اگر اشتباهی که در ادامه به آن اشاره می‌کنیم رخ نمی‌داد واقعا گامی مثبت برداشته شده بود. ایشان چنین ترجمه کرده‌اند: «و کیست که احساس نمی‌کند که این عشق، اگر چه بی‌منتهاست، در مرکز وجود او محاط و محدود است و از اندیشه عاشقانه‌ای به اندیشه عاشقانه دیگر و از کار عاشقانه‌ای به کار عاشقانه دیگر سیر می‌کند؟» (قمشه‌ای، 1392: 90) اما متاسفانه، آنچه متن اصلی می‌گوید «سیر نمی‌کند» است، ولی در ترجمه دکتر قمشه‌ای «سیر می‌کند» آورده شده است و این اشتباه نمی‌تواند اشتباه نوشتاری یا چاپی باشد، چراکه چنین اشتباهی باید تا چاپ بیستم اصلاح می‌شد. همان طور که گفتیم، اگر این اشتباه برطرف شود، ترجمه ایشان از دو مترجم دیگر قابل فهم‌تر است.

11-And suffer not the barren-handed to take part in your transactions‚ who would sell their words for your labour. (قمشه‌ای،1392: 31)

دکتر مقصودی متن بالا را چنین ترجمه کرده‌اند: «و چون تهیدستی به معامله‌اید، دلگیر مباشید که او سخن دل در برابر دسترنج شما می‌نهد، کلامی مقابل کالایی.» (مقصودی، 1376: 56) این ترجمه کاملا غلط است و سرچشمه خطا در ترجمه فعل suffer نهفته است. این فعل به جز «دلگیر شدن» و «رنج بردن» معنای «اجازه دادن» هم می‌دهد و دکتر مقصودی هرچند به این نکته آگاه هست- چراکه در بخش اول قسمت بازگشت کشتی آن را به معنای اجازه‌دادن ترجمه کرده‌اند- در اینجا به دلیل بی‌دقتی به اشتباه «دلگیر شدن» ترجمه کرده‌اند. دو مترجم دیگر بهتر ترجمه کرده‌اند، اتفاقی که اگر برای تمام جملات بالا می‌افتاد ترجمه‌های متاخر بسیار کم‌اشتباه‌تر و قابل استفاده‌تر می‌شدند. دکتر قمشه‌ای: «و تحمل نکنید که مدعیان خالی‌دست در معاملات شما شرکت کنند و دسترنج شما را بستانند و کلمات پوچ و بی‌حاصل در برابر نهند». (قمشه‌ای، 1392: 61) «مدعیان خالی دست» می‌تواند با ترکیب بهتری جایگزین شود. نجف دریابندری: «و مگذارید دارندگان دستان نابارور که کلام خود را در برابر کار شما می‌فروشند در داد و ستد شما شریک شوند.» (دریابندری، 1392، 74) در این ترجمه «دارندگان دستان نابارور» ترکیبی است که می‌توان جایگزین‌های بهتری در زبان فارسی برای آن پیدا کرد. ترجمه پیشنهادی برای این جمله چنین است: «مگذارید حرافان بی‌هنر در داد و ستد شما وارد شوند و کلام خود به کار شما بفروشند.»

سخن پایانی

همان طور که در این نوشتار نشان داده شد، در هر سه ترجمه مذکور خطا وجود دارد. با این همه، این نوشتار نمی‌خواهد بگوید که چرا در ترجمه‌ها خطا وجود دارد. نتیجه سخن‌مان این است که هر چند این امر مسلم است که اگر به کار دیگران و نظر دیگران توجه کنیم بسیاری از خطاها پیش نمی‌آید و جامعه از محصولات فرهنگی پربارتری بهره‌مند خواهد شد، مترجمان ما چنین نکرده‌اند و شایسته است که چنین کنند. در این نوشتار هر چند به خطاهایی در ترجمه دکتر مقصودی اشاره شد، ولی به هیچ‌وجه ایشان را مورد انتقاد قرار ندادیم، چراکه در نوشتار حاضر ترجمه ایشان قدیمی‌ترین ترجمه در بین انتخاب‌های ما بود. ادعای این نوشتار، اثبات این موضوع است که مترجمان جدید، کار مترجمان قدیمی‌تر را مطالعه نکرده‌اند و در نتیجه به خطاهایی دچار شده‌اند که قابل اجتناب بودند. البته اگر کسی بخواهد انتقاد مذکور را متوجه دکتر مقصودی نیز کند، باید به ترجمه‌های پیش از او مراجعه کرده و داستان ما را تکرار کند تا معلوم گردد که آیا ایشان از ترجمه‌های پیشین بهره گرفته‌اند یا خیر و همچنین می‌دانیم که ترجمه دکتر قمشه‌ای آخرین ترجمه در بازار نیست. بررسی اینکه آیا دیگران نیز سهل‌انگاری مذکور را مرتکب شده‌اند یا نه و از ترجمه دکتر قمشه‌ای بهره گرفته‌اند یا نه، مجالی دیگر می‌طلبد.

منابع و ماخذ:
1- جبران خلیل جبران، پیامبر، مترجم الهی‌قمشه‌ای حسین، چاپ بیستم، انتشارات روزنه، 1392.
2- جبران خلیل جبران، پیامبر و دیوانه، مترجم دریابندری نجف، چاپ هفتاد و هفتم، نشر کارنامه، 1392.
3- جبران خلیل جبران، پیامبر، مترجم مقصودی مهدی، چاپ پنجم، نشر گل آفتاب، 1376.

اعتماد

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...