به جهان من خوش آمدید | شرق

در مقدمه کتاب «کار من جادوکردن است» نوشته‌ آنالی اکبری، سروش صحت می‌نویسد: «اینها یادداشت‌های دیوانه‌ای است که شیرین و روان می‌نویسد و نگاه خاص، خالص، ساده و متفاوتی به اتفاقات، آدم‌ها، روابط، اشیا و حس‌های دور و بر دارد...» این مقدمه قابل‌تامل و صحیح به نظر می‌آید. اما باید اضافه کرد در زبان نسل جوان ایران یعنی متولدین اواخر دهه 60 و 70، نوع خاصی از تحول در حال شکل‌گیری است که کم‌کم به نوشته‌هایشان نیز راه باز کرده. ریشه‌های این جریان ما را به‌سمت بررسی‌های جامعه‌شناختی خواهد برد اما نام‌بردن مولفه‌های این نوع نوشتار فعلا مهم‌تر از جریان‌شناسی آن است.



دست‌کم برای کسی که قصد دارد این نشانه‌ها را در داستان‌های کتاب «کار من جادوکردن است» مرور کند، این مساله ضروری‌تر به نظر می‌رسد. برای همین از مهم‌ترین آنها یعنی وام‌گرفتن از عناصر «داستان شگفت» شروع می‌کنم؛ در این نوع داستان، جهان واقعی دست‌مایه‌ قرار می‌گیرد برای بر‌هم‌زدن معادلاتی که خود بر پایه‌ آن ریخته شده. درواقع کار نویسنده این است که در برخورد واقعیت با عناصر غیرواقعی، به یک برآیند تازه برسد.

اصولا شگفتی زمانی حاصل می‌شود که چیزی با عنوان «واقعی» را به‌عنوان پیش‌فرض بپذیریم و پس از آن عنصری را به‌عنوان «غیرواقعی» به شکل نامتعارف وارد این جهان خودساخته کنیم. اما نویسنده در کتاب «کار من جادوکردن است» همیشه به‌دنبال خلق شگفتی از این دست نیست. «غیرواقعی» به شکلی مخفیانه‌تر وارد می‌شود؛ درواقع هنوز عناصر «واقعیت» پررنگ‌‌اند. حتا در داستان «آدم‌فضایی‌های داغون می‌آیند»، راوی از حضور یک خواب به این نتیجه می‌رسد که وجود چنین موجوداتی ممکن است متصور باشد. یعنی «واقعیت» همچنان بر جای خود مستحکم است اما نویسنده شروع می‌کند به آشفته‌کردن معادلات آن. فرضا رفتاری را به شخصیت‌ها نسبت می‌دهد که امکان وقوع آن در واقعیت بعید است. یا اتفاقی را روایت می‌کند که نامحتمل‌ترین اتفاق ممکن در مسیر آن چیزی است که روایت کرده. در این جهان برساخته، تخطی از عناصر واقعی به شکل کامل اتفاق نمی‌افتد. قرار نیست «کارخانه‌ شکلات‌سازی» ببینیم یا «ادوارد دست‌قیچی». مایه‌های «فانتزی» در متن دخیل می‌شود برای شوخی با واقعیت و دست‌انداختن زندگی. این یکی از الگوهایی است که در کتاب «کار من جادوکردن است» بارها تکرار می‌شود.

چرا در داستان «خاله در اروپا»، خاله ناگهان تصمیم به رفتن می‌گیرد؟ به تعبیر دیگر چرا نویسنده ناگهان قهرمان اصلی خرده‌داستانش را پرت می‌کند به مکانی دور؟ چرا گرمی و صمیمیتی را که خود در جهان داستان وارد کرده، ویران می‌کند؟ یا مثلا در داستان «خانه شکلاتی‌ام را بخور»، پیرزنی به خانه‌ می‌آید و از آنجا بیرون نمی‌رود تا جایی که راوی مجبور به ترک خانه‌ خودش می‌شود. در واقع تمام اینها شکل‌گیری جهانی را نشان می‌دهد که روی بنایی واقعی استوار می‌شود اما با تخطی‌های آنی یا گاه به گاه از عناصر شکل‌دهنده‌ این جهان، قصد شگفتی‌سازی دارد. البته این شگفتی‌سازی در همان بدو امر هم مشکوک به نظر می‌رسد؛ یعنی جست‌وجوی نشانه‌ها ما را به‌سمت لایه‌هایی می‌برد که فراتر از شوخ‌طبعی یا یک شوک آنی و گذراست. قطعا خواننده ممکن است با ورود یک عنصر غیرواقعی به این جهان شگفت‌زده شود. حتی خود نویسنده نیز ممکن است صرفا چنین تفکری را دنبال کرده باشد.

اما تکرار نشانه‌ها، خالی از معنا نیست. در داستان «آنها همه‌جا هستند» با شخصیتی مواجه می‌شویم در محاصره‌ گرگ‌ها؛ یک دختر تنها. در داستان «انگار هیچ نوش‌آفرینی نیست» این دختر تبدیل می‌شود به زنی میانسال که در کنار تمام سرخوشی‌های رقت‌بارش، تنهاست. در داستان «خاله در اروپا»، شخصیت اصلی ناگهان ترجیح می‌دهد برگردد به تنهایی و غربت. اکثر آدم‌های این کتاب اصلا خودشان گویی پیش از آنکه نویسنده تصمیم به تنها گذاشتن‌شان داشته باشد، تنها بوده‌اند.

گویی قبل از اینکه نویسنده تصمیم بگیرد با این شخصیت‌ها ما را شگفت‌زده کند، خودشان دنبال شگفت‌زدگی در مسیر زندگی ملال‌آورشان گشته‌اند. درواقع زندگی شهری و فرو رفتن در روزمرگی سبب شده جهان داستانی نویسنده موجد یک حیات ذهنی دیگر شود؛ گیرم که این حیات پرسه در دنیایی فانتزی باشد. اما حرف اصلی این است که حتی اگر این حیات ذهنی، سرخوش و شوخ‌طبع و خوش‌باشانه باشد، باز هم به این شوخ‌انگاری نباید اعتماد کرد والا نشانه‌ها همان‌طور که گفتم تکرار نمی‌شدند. در داستان «دماغ غریبه»، باز شاهد چنین فضایی هستیم. در ضمن باید توجه کرد این نوشته به‌دنبال نقد نیت‌مدارانه یا روانکاوانه‌ نوشته‌های نسلی نیست اما جست‌و‌جوی نشانه‌ها در‌ هر حال حکایت از تکرار مضامین دارند؛ همان پرتاب‌شدگی انسان به جهان و همان محکومیت. اگر نویسنده قصد دارد به آنها بخندد، جهان‌شان را دستکاری کند و ذهنیت‌شان را طور دیگری نشان دهد، به نظر می‌رسد برای دگرگون‌کردن واقعیت زندگی‌شان باشد.

این فرار به جهانی دیگر، همان چیزی است که گاهی در رمانتیک‌نویس‌های دهه60 ایران یا در ذهنی‌نویس‌های اوایل دهه‌ هفتاد هم دیده‌ایم. با این تفاوت که این بار جهان درونی شخصیت‌ها و حالات روانی‌شان توصیف نمی‌شود بلکه واقعیت را با توصیف‌های واقعی، چیزی نشان می‌دهیم که دوست داریم. اصلا این نگاه فانتزی نوعی اعتراض است به آن چیزی که باید باشد و نیست. اگر جامعه، یا عواملی که نویسنده در شکل دادن آنها دست ندارد جهان بیرون را می‌سازند، بگذار بسازند! من خودم جهان خودم را می‌سازم. این ایده‌ اصلی این کتاب است. نویسنده از روایت جهان بیرونی می‌گریزد برای برساختن جهانی که دوست دارد. و اصلا آیا ادبیات یا داستان مگر چیست؟ ایده‌های فردیت‌گرایانه‌ انسانی و محکومیت او به تنهایی، بازخوانی می‌شوند در شکل و شمایلی دیگر، در نسل‌هایی دیگر.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...