سیاحت برزخ | وطن امروز


«آن سوی مرگ» رمان نیست، اگر چه ادبیاتی داستانی دارد و به همان واسطه خواننده را با خودش همراه می‌کند اما روایتی مستند از زندگی 3 نفر است که تجربه دنیای پس از مرگ را داشته و بعد از آن بار دیگر به دنیا بازگشته‌اند. جمال صادقی رو در رو مقابل آنها نشسته و چشم در چشم انسان‌‌‌های بازگشته از برزخ، از جزئی‌‌‌‌‌ترین مشاهدات آنها پرسیده است. پشت تمام این سوال‌ها دنیایی از جواب‌‌‌هایی است که خواننده را مبهوت خودش می‌کند و اگر چون منی در مترو یا اتوبوس فرصت مطالعه داشته باشد، قطعا باید به دستاویزی چنگ بزند تا سستی پاهایش از این روایت‌‌های عجیب او را به زمین نزند.

آن سوی مرگ جمال صادقی

پرسشگر در همان ابتدا با مخاطب اتمام‌حجت می‌کند که این سوال‌ها و جواب‌ها واقعی است. فیلم‌شان هم ضبط شده اما نمی‌توانم قسم بخورم عین به عین این جملات واقعیت‌‌های بلا تغییری است که در عالم برزخ رخ خواهد داد ولی همه مشاهدات این افراد است که از آن دنیا برای ما روایت می‌کنند. در انتها نیز اذعان می‌کند که این کتاب به محضر برخی مراجع تقلید و علمای دینی رسیده و آنها نیز به‌رغم برخی تفاوت نظرهای جزئی، اصل آن را مورد تایید قرار داده‌‌‌اند. با این وجود موقع خواندن کتاب، خواننده بیشتر از هر چیزی دوست دارد تصور کند که این جملات و خاطره‌ها بیشتر محصول تخیل نویسنده باشد نه واقعیت‌‌های گوینده. تصور ما از مرگ و عالم پس از آن چیزی است که عمدتا از منبرها شنیده یا از فیلم‌‌های سینمایی دیده‌‌‌‌‌‌ایم اما به‌راستی به تصویر کشیدن جزء به جزء آن کاری بسیار دشوار است و مهم‌‌‌‌‌ترین دلیلش هم دقیقا همین است که هرکس تنها فرصت دارد یک بار آن را تجربه کند؛ چیزی در مایه‌‌های سقوط بدون چتر از برج میلاد. با این وجود بازگشتن به دنیا برای برخی می‌تواند عالم برزخ را تبدیل به تجربه‌ای منحصربه‌فرد کند که به همین واسطه می‌توانند پیام‌آور از آن سوی مرگ باشند. در این کتاب نه با استدلال‌‌های فقهی مواجهیم نه فلسفی، بلکه با روایتی قصه‌طور رو به روییم که نویسنده سعی دارد قسمت به قسمت آن را به صورت دقیق از زبان گوینده ترسیم کند. از همین رو بیش از هر اثر دیگری می‌توان چشید که در آن سوی مردن چه خبر است. تلاش پسندیده نویسنده برای ترسیم دقیق مفاهیمی که گویندگان به زبان می‌آورند و ما تقریبا چیزی از آن نمی‌فهمیم، بسیار ستودنی است؛ مفاهیمی که نسبت چندانی با دنیای مادی ندارند و به همین جهت تخیل آن نیز چندان میسر نیست. علاوه بر این، اتفاق مهم دیگری در «آن سوی مرگ» رخ می‌دهد که خواندنش را دوچندان ضروری می‌کند، آن هم جواب دادن صریح و ساده به سوال‌‌‌هایی است که قرن‌ها فلاسفه و فقها بر سر آن اختلاف‌نظر دارند. مسائلی مثل عالم ذر، هبوط آدم، چگونگی سقوط شیطان و بسیاری از سوالات از این قبیل که پای لنگ فلسفه به آنها جواب دقیقی نمی‌دهد.

در بخشی از روایت دوم آمده است:
«... راستی خاطرنشان می‌کنم که شیطان، مطلقا زندگی آرامی ندارد. به‌خاطر حمله‌‌های مداوم فرشتگان و صدمه‌‌‌هایی که مکررا به او وارد می‌کنند؛ به‌خاطر ترسی عظیم که از مرگ دارد. بویژه ترس از اینکه گرفتار مرگ ناگهانی شود.
بی‌آنکه چشم از صورتش بردارم، گفتم:
- ولی شیطان می‌داند که تا روز قیامت زنده خواهد ماند. او از خدا خواست که بگذارد تا روز قیامت زنده باشد.
- چه کسی گفته که خدا درخواست شیطان را قبول کرد؟! بله! شیطان تا روز قیامت از خدا مهلت خواست اما خداوند نه تا روز قیامت، تا زمانی نامعلوم به او مهلت داد، بنابراین شیطان، دائم در هراس است که مرگش به طور ناگهانی فرا رسد.
تصمیم گرفتم حرف دیگری را پیش بکشم...»

آن سوی مرگ برای همه خواندنی است، هر چند زبان بسیار ساده آن و مفاهیمی که باورپذیر نیستند کمی از اطمینان مخاطب نسبت به محتوای کتاب می‌کاهد. اما بار دیگر به یاد آوردن اینکه همه این عبارات عین گفت‌وگویی است که از تجربه واقعی مرگ برخاسته، باعث می‌شود خواننده دست از تمام کردن کتاب برندارد. روایت از آن سوی مرگ 3 مرحله تکاملی را دنبال می‌کند، درواقع هر راوی بخشی از برزخ را تجربه کرده که از روایت کوتاه نفر اول تا روایت تفصیلی نفر سوم داده‌ها و عبرت‌‌های بسیاری نصیب خواننده می‌شود. قوت قلم نویسنده در کنار حوادث شگفت‌انگیزی که از جانب راوی‌ها بیان شده باعث می‌شود تا آن سوی مرگ یک کتاب خواندنی و درخشان در عرصه ادبیات مابعدالطبیعه محسوب شود که قطعا با معرفی بهتر در بازار نشر موفقیت‌‌های بیشتری را به دست خواهد آورد.

«....جمله‌‌‌‌اش را که تمام کرد، عده‌ای سیاه‌پوش وارد قبرستان شدند. آنها تابوتی را با خود حمل می‌کردند. شخص مرده، یک زن بود. روحش را بر فراز تابوت دیدم. صورتی دراز و اسبی‌شکل داشت با آشفتگی زیاد و با جیغ‌‌های وحشتناک؛ می‌کوشید وارد تابوت شود. در واقع، وارد جسدش. مرتب، عقب می‌رفت، بعد با سرعت به سمت جسدش می‌دوید و رویش شیرجه می‌زد. تلاشش هیچ فایده‌ای نداشت. در عین حال، دست‌بردار نبود. دوباره برمی‌خاست، عقب می‌رفت، شیون کنان جلو می‌دوید و دیوانه‌وار شیرجه می‌زد...».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...