یک زمین و چند سرزمین | شهرآرا


«گلشهر: خاطرات یک زمین شناس» کتاب شیرینی است؛ از آن کتاب هایی است که انسان پس از بازکردن و خواندن چند صفحه نخستش نمی تواند آن را زمین بگذارد، درست مثل یک شیرینی یا کیک خوش مزه که زدن گاز نخست به آن همان است و گرفتارشدن تا لحظه اتمام همان، به ویژه اگر عاشق شیرینی باشید، و، درمورد کتابی که امروز معرفی می کنیم، دوستدار زبان فارسی با گویش شیرین دوستان افغانستانی، و علاقه مند به فرهنگ و آداب ورسوم این همسایگان هم زبان و همدل.

گلشهر: خاطرات یک زمین شناس علی احمدی

کتابْ مجموعه ای است از خاطرات علی احمدی دولت (متولد ۱۳۶۱) که در هشت سالگی پدرش را از دست می دهد و تا کلاس پنجم ابتدایی در بولوار طبرسیِ آن زمان خاکی به همراه مادرش -به قول خودش، ننه مزاری- و دو برادر و خواهرش زندگی می کند. اما، در ادامه، این خانواده کوچک و دوست داشتنی به گلشهر نقل مکان می کنند که به زعم نویسنده شهر بیم ها و امیدهای اوست، شهر رحمت ها و زحمت ها، شهر محبت های فراموش نشده، شهر شلوغ بازار و شَـخله، شهر کریم غول[1]، و خلاصه شهر شکل دهنده بخش بزرگی از خاطرات و خطرات دوستان افغانستانی.

خاطرات علی احمدی دولت -که اکنون مقیم آمریکاست- در این کتاب در قالب ۳۱ داستان کوتاه با زاویه دید اول شخص به نگارش درآمده اند، داستان هایی که به ترتیب زمانی مرتب شده اند و مهم ترین اتفاقات، یا -در اصطلاح- «نقاط عطف» زندگی او را دربرمی گیرند. نخستین داستان کتاب با عنوان «دوچرخه» این گونه شروع می شود: «فکر می کنم کلاس سوم ابتدایی بودم و چند ماهی از فوت پدرم گذشته بود. آهسته آهسته با قضیه فوت او کنار آمده بودم و فهمیده بودم احتمالا پدرم دوباره زنده نمی شود. [...] اما مسئله بسیار جدی تری که روح و روانم را می آزرد و سر آن در دلم با پدرم قهر بودم این بود که قبل از فوتش برایم دوچرخه نخریده بود؛ ولی خدایی اش بنده خدا فرصت نداشت.» (ص۱۵) در داستان های بعدی، با ماجراهای مربوط به مدرسه رفتن و هم زمان کارکردن راوی، نخستین بار پنی سیلین زدن یا -بهتر است بگویم- خوردن او، آرزویش برای داشتن شلوار خمره ای، یک سال پشت کنکور ماندن و سپس قبول شدنش در رشته زمین شناسی دانشگاه فردوسی مشهد در سال ۱۳۸۰، ازدواج و ادامه تحصیل نویسنده، و مواردی از این دست آشنا می شویم. و، به نظر این حقیر، آنچه در تمامی این داستان ها مشهود است، امید است و امید است و امید، آن هم در شرایط به ظاهر سخت و دشوار زیست مهاجرانه.

احساس می کنم نباید این نکته را ناگفته بگذارم و بگذرم که آنچه خواندن این کتاب را برایم جذاب تر می ساخت، در کنار ماجراهای شیرین و پُرتب وتاب آن، شیوه روایت آن ها به وسیله راوی، و -از همه مهم تر- زبان و گویش های موجود در داستان ها بود. نویسنده، با هوشمندی تمام و با هدف هرچه نزدیک ترکردن ما خوانندگان به فضا و اتمسفر حاکم بر هر حکایت، هم زمان از چند گویش استفاده کرده است. توصیفات مربوط به هر خاطره که معمولا آغازگر آن هستند با زبان فارسی رسمی و غیرمحاوره ای نوشته شده اند که البته استفاده به اندازه و به دوراز افراط وتفریط از بعضی کلمات و جملات مصطلح نزد مهاجران، آن ها را شیرین تر کرده است، کلمات و عبارات و جملاتی مانند «دایی ام آدم کم گپی بود»، «سوداکردن» (به معنای «معامله و دادوستدکردن»)، «سرک پخته» (به جای «جاده آسفالت»)، «لقمه اول را به خاطر حق کلانی می خوردم»، «وارخطا» (به معنای «نگران»)، «ناچم رس» (یعنی «غیرقابل حل»)، «تربوز» (به جای «هندوانه»، که در افغانستان رایج است)، و موارد مشابه. همچنین، در نقل گفت وگوهای میان افراد -که معمولا به شکل محاوره ای نوشته شده اند- می توانیم هم لحن و لهجه تهرانی و مشهدی را حس کنیم و هم لحن و لهجه هزاره ای و هراتی و مزاری را؛ و چه زیباست این رنگارنگی گویش های زبان فارسی! اجازه دهید این نوشتار را با نقل بخشی از پیش گفتار کتاب تمام کنم که با قلم سخته و عالمانه محمدعلی واعظی به نگارش درآمده است: «سرزمینیت زدایی [Deterritorialization] و، به دنبال آن، شکل گیری هویت های فراملی به لحاظ فرهنگی، بیش از هر چیز دیگری، معرف وضعیتی است که در روزگار کنونی از مؤلفه های اصلی جهانی شدن به حساب می آید.»

[1] این، ظاهرا، از اجزای فراموش نشدنی موجود در حافظه جمعی مهاجران افغانستانی است و ردپایش در سایر نوشته جات مربوط به آن دوران نیز دیده می شود، ازجمله در کتاب خواندنی «وطن دار: روایت ۲۸ افغانستانی از مهاجرت به ایران» (نشر جام جم).

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...
طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...