هویت گمشده | آرمان ملی


«کاکا کرمکی؛ پسری که پدرش درآمد» روایت یک نسل است؛ روایتی که در سه مرحله از زندگی راوی خلاصه می‌شود. نسلی که میان جنگ و آسیب‌های اجتماعی پا به عرصه بزرگسالی گذاشت. نسلی که چند مولفه‌ دارد و این مولفه‌ها به مرور زمان تبدیل به نوستالژی‌های این نسل شده‌اند تا شاید کمی تسکین خاطر شود برایشان. نسلی که ریتم زندگی را با سرعتی بیش از آنچه می‌باید طی کرد با خاطراتی که گرچه سیاه نبودند اما به خاکستری می‌زد. تجربه جنگ، تلاش برای بقای نسل، نادیده‌گرفتن شخصیت زن و... .


سلمان امین کاکاکرمکی پسری که پدرش درآمد

سلمان امین در «کاکاکرمکی پسری که پدرش درآمد»، قصد دارد ما را به دنیای دهه شصتی‌ها ببرد. همان‌طور که از عنوان داستان برمی‌آید، خاطرات پسرِ نوجوانی را می‌خوانیم که در خانواده‌ای پرجمعیت، بعد از سال‌ها انتظار از دوران کودکی، قدم به دنیایی می‌گذارد که از ابتدای تولد، نسبت به هم‌نسلانش وضع طبیعی ندارد. وجود یک انگشت اضافی در دست راست و بلندبودن یک پا نسبت به پای دیگر و انحراف در چشم‌ها. همین مساله بر مسائل زندگی‌اش تأثیری ژرف می‌گذارد. نگاه او که بیانگر خاطرات روزمره کودکی تا بزرگسالی‌اش است، نقد زمانه و وضعیت اجتماع است. صدای یک نسل است که در آن دوران امیال‌شان و آرزوهاشان سرکوب شد و به‌خاطره‌ای ناکام بدل شد. گرچه خاطرات کاکا بر جنبه فردیِ روایت از دیدِ‌ مخاطب می‌افزاید، اما کاکا نماینده نسل خود است. صدایی است که قرار است بازخوردش به گوش جامعه‌ای که درحال عبور از میان مرزهای سنت به مدرنیته است برسد. بنابراین نگاه او نگاهی تیره است؛ طنزی تلخ که در پسِ این نقدها، درحقیقت از وضع خود کاکا ناشی می‌شود. گاه از این وضع سود می‌برد، اما بیشتر اوقات از بودن در چنین وضعی ناراضی است. او مهاجر است همچون همه مهاجرانی که از خرمشهر به تهران کوچ کرده‌‌ و هر کدام به نوبه خود، راوی قصه جنگ نیز بوده‌اند. او در میان تلاطم جنگ و تنهایی خود، تنها با نوشتن از آن دوران سعی بر تسکین خویش و نقل روزگارش دارد. از همین رو زبان راوی زبانی، عامیانه و محاوره‌ای ا‌ست. روایت از میانه آغاز می‌شود و کم‌کم با راوی (کاکا) آشنا می‌شویم.

در ساختار روایت، مساله انتظار به‌عنوان نکته پررنگ داستان، از همان ابتدا مورد توجه قرار می‌گیرد. پس،کاکا دستاورد انتظار در خانواده‌ای می‌شود که منتظر است ببیند بقای نسلش چگونه ادامه می‌یابد. درحالی‌که کاکا همواره منتظر است روزی برسد که کسی انتظارش را بکشد تا خانواده‌ و اطرافیانش او را همانطور که هست، بپذیرند.

روش مورد خطابش مستقیم است: «باید بتوانید حرفم را باور کنید.» او از وضعیت و شرایط خود و جامعه‌اش ناراضی است پس شبیه به دوربین مخفی عمل می‌کند به‌طوری‌که در جای‌جای و نقطه‌به‌نقطه از شهر حضور دارد و مسائل و مصائب را زیر ذره‌بین می‌گذارد. ساختار روایت از این نظر، نسخه تقلیدی از شخصیت هولدن کالدفیلدِ سلینجر است. به‌طوری‌که، سلمان امین، در مصاحبه‌ای به تأثیر خود از سلینجر اشاره کرده است. با موموی «زندگی در پیش رو»ی رومن گاری نیز مقایسه شده، اما به لحاظ تکنیکِ در روایت و اتفاقات، بیشترین شباهت را به «ناتور دشت» دارد. راوی نیاز دارد شنیده و دیده شود و برای این منظور از هیچ تلاشی فروگذار نیست. دزدی می‌کند، اما برای آسودگی خاطر، لیست تمام دزدی‌ها را سیاهه می‌کند. در جست‌وجوی هویتی است که نه‌تنها از جانب خانواده و جامعه هیچ نصیبی نداشته؛ بلکه پا به خانواده‌ای گذاشته و خود را جای پسر آنها جا می‌زند. خانواده‌ای که تاریخ و اصالتی ریشه‌دار دارد. پدر کاکا هیچ‌گاه به‌عنوان پدر حضور ندارد؛ چراکه «او بچه نمی‌خواست، انسان را نمی‌فهمید، بابا جزیی از یک قبیله بود. ما ایل بودیم و ایل فقط به زبان مردانه حرف می‌زند. برای همین از روزی که یادم هست رئیس صدایش می‌کنم»؛ بنابراین هویت سرگردانش، در میان خانواده‌ای دیگر نه‌تنها مرهمی بر دردهایش نشد، بلکه بر تنهایی‌اش نیز ‌افزود. راوی در این گیرودار، طیِ سیصد صفحه در حال پرحرفی است. او به‌دنبال پناه است، پناهی که امنیتِ خاطری حداقلی برایش فراهم آورد تا حتی از خانه‌اش، وقتی احساس می‌کند موقعیتی امن در آن ندارد، فراری نباشد. روش بیانِ روایت به شکلی کوتاه با ریتمی کُند است و معمولا پایان‌بندیِ روایت با جمله‌ای قصار پایان می‌یابد: «عمرا اگر چیزی در این زندگی شکل اولش شود.» یا «هرچه نباشد خوش‌نبودن در این دنیا برای رفتن به بهشت یک امتیاز مهم است.»

نویسنده قصد دارد از کاکا یک ابرقهرمان بسازد؛ به‌طوری‌که در همه‌حال، هدف برایش وسیله را توجیه می‌کند. همچون دزدی، برهم‌زدن رابطه عاطفی میان دو نفر، واردشدن در جمع خانواده‌ای که پسرشان گم شده و از این دست اتفاقات. سعی نویسنده بر ایجادِ نوعی کشش و تعلیق است تا داستان ادامه پیدا کند. پس، از اتفاقاتِ هیجان‌انگیز و حدیث‌نفس‌های طولانی و کشدار، با ریتمی خسته‌کننده و کسالت‌آور، بهره می‌برد تا درنهایت روایت به صورتی قصه‌وار پایان یابد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...