والریا، نمای نزدیک | اعتماد


والریا لوئیزلی [Valeria Luiselli] نویسنده «اگر به خودم برگردم» [Sidewalks] در یادداشت کوتاهی برای روزنامه گاردین درباره کتاب‌های مورد علاقه‌اش، آنهایی که زندگی‌اش را تغییر دادند، آثاری که دوست داشت نویسنده‌‌شان باشد، کتابی که بعد از خواندنش به گریه افتاد یا تجارب از این دست نوشته است. در ادامه این یادداشت را می‌خوانید.

کتابی که زندگی‌ام را تغییر داد
«وضع بشر» اثر هانا آرنت را دوران دبیرستان در یک مدرسه شبانه‌روزی در هند خواندم، معلم فلسفه بسیار خوبی داشتیم. یادم می‌آید تقریبا زیر همه ‌چیز خط کشیدم؛ احتمالا به این دلیل که باید به هر خط فکر می‌کردم و فکر می‌کردم. من در نهایت در دانشگاه فلسفه خواندم و حالا دوباره به آرنت برگشته‌ام (برای رد یا یادآوری) به ویژه هر زمان که جهان در بحران است؛ این امری (بحران جهانی) ظاهرا همیشگی است.

کتابی که کاش می‌نوشتم
تفسیر و پاسخ به این سوال همواره دشوار است. اگر به معنای «آنچه می‌خواهم ذهنم بتواند انجام دهد، اما می‌دانم که نمی‌تواند انجام دهد» باشد، می‌توانم بگویم این تراکتاتوس (رساله منطقی - فلسفی) اثر ویتگنشتاین است. اگر به این معناست که «دوست داشتم در دوره‌ای بنویسم و همزمان خلاف جریان باشم»، شعرهای سافو را می‌نویسم. اگر به این معنا باشد که «دوست داشتم در کدام وضعیت دشوار ذهنی/بدنی زندگی کنم: سی شوناگون را انتخاب می‌کردم در حالی که برای کتاب «بالش» (The Pillow) یادداشت برمی‌داشت.»

کتابی که فکر می‌کنم بیش از همه دست‌کم گرفته شده است
«کارتوچو» اثر نلی کامپوبلو، یک جواهر مطلق است. داستان آن در جریان انقلاب مکزیک اتفاق می‌افتد که از نگاه یک دختر دیده می‌شود. این کتاب همراه 50 عکس نوشته آمده و در سال 1931 منتشر شده است. احتمالا باید دوباره ترجمه شود؛ همان‌طور که برای اکثر آثار کلاسیک انجام می‌دهند.

کتابی که نظرم را عوض کرد
من در آستانه تبدیل شدن به یک بودایی جوان خردمند بودم (در شانزده سالگی یا بیشتر)؛ سپس کتاب نیچه در مورد تبارشناسی اخلاق را خواندم و نظرم را تغییر دادم، بدیهی است که بدتر شد. من اشتباه مشابهی را مرتکب شدم؛ سال‌ها بعد، وقتی که در آستانه یک رابطه عاشقانه وحشتناک بودم؛ «گفتمان عاشقانه» رولان بارت را خواندم و درست به دام افتادم.

کتاب‌هایی که با آنها خندیدم، گریه کردم و هدیه‌‍‌‌شان کردم
آخرین کتابی که مرا به گریه انداخت، کتاب ناجا ماری ایدت بود: «وقتی مرگ چیزی از تو می‌گیرد، آن را پس بگیر». آخرین کتابی هم که باعث خنده‌ام شد، «کنتوکیس» اثر سامانتا شوبلین بود. خنده‌های عصبی، خنده‌ای که از مشاهده روزمره با نوعی بیگانگی ناشی می‌شود. اگر بخواهم از کتابی که هدیه می‌دهم بگویم، باید به کتاب بدون عکس نوشته بی‌جی نواک اشاره کنم که به فرزندان دوستانم هدیه می‌کنم.

اولین خاطره‌خوانی من
«خواهر بزرگ‌ترم وقتی خیلی کوچک بودم و چیزی زیادی نمی‌فهمیدم، وادارم کرد کتاب‌های کلاسیک روسی بخوانم. 9 یا 10 ساله بودم. بولگاکف، داستایوفسکی، سولژنیتسین. همچنین از من خواست روزنامه‌های مکزیکی بخوانم که به‌ نوعی شبیه به کلاسیک‌های روسی بود. چیزی که به یاد می‌آورم تمرین نشستن، بی‌حرکت و بی‌صدا، حرکت چشمانم روی متن و احساس گیجی بود. او همه ‌چیز را به من آموخت.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...