قطار غرور در ایستگاه شرم | اعتماد


«قطار به موقع رسید»[Der zug war punktlich یا The Train Was on Time] را می‌توان رمان شرم نامید. نگاه شرمگینانه هاینریش بل در سراسر رمان مشهود و جاری است. شرمی که همراه با جنگ جهانی دوم و رهبری و اقدامات هیتلر و نازیسم در آلمان شکل گرفته، سراسر رمان را در بر می‌گیرد. رمان «قطار به موقع  رسید» روایت سربازی است که سوار بر قطاری می‌شود و می‌داند که به مقصد رسیدنش برابر با مردن است. پس تسلیم و گردن نهاده، به سوی مرگی که برایش محرز است، می‌رود. نگاه هاینریش بل به جنگ، نگاهی از سر خشم نیست. بل بیش از آنکه جنگ را نکوهش کند از آن شرمسار است. بیش از هر چیزی در این نگاه پسا جنگ آلمانی‌ها، می‌توان میل به فرار از واقعه جنگ را دید. انگار تمنای انکار، یا امکان پاک کردن آن امری حتمی است. واقعه‌ای که وقتی پاک نمی‌شود، افراد بیش از پیش در برابرش شکننده و آسیب‌پذیر دیده می‌شوند.

قطار به موقع رسید»[Der zug war punktlich یا The Train Was on Time] هاینریش بل

سراسر رمان در مکانی بیرون از آلمان می‌گذرد. شروع رمان با رفتن از آلمان آغاز می‌شود. چندین بار در طول روایت آندره آس، اشاره به شعاری می‌کند درباره از بین رفتن مرزها و کشورها. این از مرز عبور کردن شاید پاسخی است در برابر نگاهی که از مفهوم جهان- آلمان می‌گوید. نگاهی که در خود رمان چند بار تکرار می‌شود و لکه شرم و نفرت را در ذهن مخاطبش پررنگ می‌کند. رفتن آندره آس در واقع میلی است که می‌خواهد با ولع، آخرین بازمانده‌های جهان متکثر و رنگارنگ، جهانی با فرهنگ‌های گوناگون و غیر یکدست و غیر متحد را تجربه کند. جهانی خارج از اراده و اقتدار هیتلر و نازی. گر چه او با خود می‌گوید که چرا به آلمان برنگردم و کنار  رود  راین نروم و همانجا تیری در مغز خودم خالی نکنم، اما همچنان پیش می‌رود. دور شدن از آلمان، گویی رفتن به جهتی بر خلاف آن آرمان آلمان - جهان است. اقدامی که می‌تواند غلظت نزدیکی فاصله را با ایدئولوژی و هر آنچه مربوط به آن است، کاهش دهد.

برای همراهان آندره آس، ویلی و مو بوره هم این‌گونه است. آنها هم برای فرار از آلمان دلایل خود را دارند؛ گویی وطن برای آنان شکلی تهی شده و معوج است که جز گریز و فرار از آن، دیگر چاره‌ای نیست. حتی اگر این پیش رفتن حرکتی به سوی مردن باشد. مو بوره در رمان خاطره‌ای را تعریف می‌کند که با عذاب و تلخی بسیاری همراه است. خاطره‌ای از مورد تجاوز قرار گرفتن توسط فرمانده‌اش. فرمانده‌ای که بارها به تمام سربازهایش تجاوز کرده است و تنها کسی را هم که مقاومت کرد، کشت. در بیان این خاطره، شکل دیگری از احساس تحقیر و شرمی نهفته است که سربازان در طول جنگ با خود حمل می‌کنند. گویی این خاطره روایتی است از احساس ملتی که دائما خود را زیر فشار و تجاوز می‌بیند. انگاری که در این مقطع زمانی، حزب نازی به روح و عمق و فرهنگ آلمان تجاوز کرده است.رمان قطار به موقع رسید از شلوغی و در‌هم‌تنیدگی جمعیت در راه آهن و قطار آغاز می‌شود. اما در ادامه روند و روایت به جمعی محدود‌تر و سه نفره می‌رسد و در آخر کتاب هم به فضای دو نفره و عاشقانه آندره آس و لینا ختم می‌شود. این عبور از جمعیت به خلوت، نشان و نماد دیگری است از میل به گریختن و عبور از اجتماع. ترجیح و تمهیدی از سمت نویسنده‌ای که می‌خواهد اجتماع گریزی کند. نویسنده می‌خواهد پناه ببرد به احساساتی درونی و شخصی تا مجبور نباشد این شرمگینی را دائما به یاد بیاورد و از آن سخن بگوید. این رویکرد هاینریش بل، رمان را به سه مرحله تقسیم می‌کند. سه فصلی که در حجم یکپارچه رمان قابل تشخیص و تمییز است. همچون جزایری که در یکدستی و آرامش اقیانوس، سر بیرون آورده باشند و استقلال خود را نشان هر بیننده‌ای که می‌ببیند، بدهند. در فصل اول، تنهایی آندره آس بیش از دیگر فصل‌ها مشخص است. تنهایی با گیجی و خشم و بیزاری همراه است. آندره آس هنوز نمی‌تواند خود را از وضعیت مهلک و سهمگینی که در آن قرار دارد نجات دهد، یا هضم کند.

در فصل دوم، رفاقت و دوستی ویلی و موبور با آندره آس، فضایی برای او به وجود می‌آورد که می‌تواند کمی از کرختی قرار گرفته در آن فاصله بگیرد. از غذایی که در رستوران می‌خورد لذت ببرد، حمام کند و تجربه‌ای از روزمرّگی و لذت‌های اولیه را داشته باشد. می‌تواند اندکی احساس انسان بودن را از پس پلشتی‌ای که در آن غوطه‌ور بوده دریابد. تجربه‌ای که قرار گرفتن در وضعیت جنگ، مفهومش را برای سربازان دگرگون کرده. همین لذت‌های اولیه هم برای آندره آس عذاب وجدان می‌آورد. در واقع بازگشتن امیال انسانی، در شرایطی اینچنین غیرانسانی، می‌تواند ترسیم تضاد وضعیت را بیشتر آشکار و ملموس کند.

در فصل سوم، آندره آس درگیر روابطی عاطفی شده و عشقی عمیق در او پدیدار می‌شود. در فاحشه‌خانه‌ای در لهستان، آندره آس عاشق اولینا می‌شود. او را خواننده اپرا می‌نامند. دختری که پیش از جنگ پیانیست بوده. آندره آس هم تمنای پیانیست شدن را داشته. روابط این دو، در رمان، انگار به هم پیوستن روان و خاطره‌ای است که پیش از شروع جنگ آغاز شده. عشقی عمیق و قوی بین آن دو شکل می‌گیرد. خالی از هر نوع بوس و کنار. رابطه‌ای افلاطونی و آرمانی. گویی که این رابطه تلاشی است برای تطهیر و رها شدن پیش از مرگ. آندره آس، عاشق دختری لهستانی می‌شود که با پارتیزان‌ها و دشمنان آلمان همکاری می‌کند. این عشق را نویسنده، گونه‌ای رهایی دو طرف از درگیری در جنگ می‌داند. دیگر این تنها آندره آس نیست که خود را مقصر می‌داند، اولینا نیز خود را برای لو دادن و به دام انداختن سربازان آلمانی مقصر می‌داند. تصویری که نویسنده از بی‌گناهی سربازان ارایه می‌دهد، خواننده را مجاب می‌کند که طبیعی است اولینا از کشتن و کشته شدن سربازان پشیمان شده باشد. این میل و تمایل در نگاه و قلم نویسنده مکررا دیده می‌شود که آلمان‌ها نباید صرفا مقصر شمرده شوند، بلکه باید قربانی هم به شمار آیند. حتی از جانب کسانی که کشورشان تحت اشغال آلمان است. این تلاشی کم‌رمق و درونی و زیبایی‌شناسانه است که فریاد می‌زند ما هم قربانی هستیم.

رابطه عشقی پرشور و افلاطونی آندره آس و اولینا، در فرم و زبان رمان هم دیده می‌شود. در ابتدا و در شروع داستان، زبان رمان به ادبیات مدرن و ادبیات بعد از جنگ نزدیکی دارد. زبانی که انتقال زیباشناسانه خود را بیش از توصیف، بر کلمات و شکل و ساخت زبان تکیه می‌دهد. در اینجا زبان و کلمه تنهایی و انزوای افراد را به خوبی روشن می‌کند و انتقال می‌دهد. زبان و لحن رمان در این بخش، به ادبیات دوره مدرن و معاصر خود نزدیک است. اما در عشرتکده، این زبان دیگر همان زبان نیست. زبانی است نزدیک به ادبیات قرن هجده و نوزده. گویی نثر نویسنده آرام ‌و خزنده، خود را در مجاورت نویسندگان و ادبیات آن دوره می‌نشاند و نفسی تازه می‌کند. این زبان و نگاهی است که می‌تواند یادآور داستایوفسکی و حتی بالزاک هم باشد.این تغییر لحن و زبان را می‌توان در ادامه فرآیند میل به عبور از وضعیت جنگ، به زمانی دورتر از آن دانست. دوره‌ای که در آن احساس امنیت و نوستالژی توامان وجود دارد. در دوره‌ای از رمانتیسم که ادبیات از هر چه بگوید از جنگ نمی‌گوید.از زاویه‌ای دیگر هم می‌توان این گریز را بررسی کرد؛ گریزی که از همان ابتدای رمان و از خاک آلمان شاهدش بودیم. این گریزی از فرهنگ آلمان نیز هست. خاطراتی که آندره آس به یاد می‌آورد، به فرانسه برمی‌گردد. در لهستان شیوه خدمات‌رسانی و پذیرایی رستوران در نگاه آندره آس فرانسوی است. حتی وقتی دارد ساختمان عشرتکده را توصیف می‌کند، آن را ساختمانی فرانسوی می‌داند. در اینجا نویسنده می‌خواهد آن تطهیر و رها شدن را در جایی غیر از آلمان تجربه کند.

«قطار به موقع رسید» همان‌گونه که از نامش پیداست، رمانی محتوم است. جبرگرا و تلخ‌اندیش. هاینریش بل پس از شکست آلمان در جنگ، رمانی درباره دو سال مانده به پایان جنگ می‌نویسد. نویسنده در زمان نگارش این رمان، پایان جنگ را می‌داند. امید و بازگشتی نیست و این حتمی بودن و شکست، در لحظه لحظه رمان مشهود است. آندره آس به شکلی که توضیح داده نمی‌شود از کجا، تاریخ مرگ خود را می‌داند و این مرگ را به عنوان امری گریزناپذیر می‌پذیرد. تمام تلاش او تنها به این بازمی‌گردد که محل دقیق مرگش را بیابد.خود قطار که بخش اعظم رمان در آن می‌گذرد، می‌تواند نشانه‌ای و تمثیلی باشد از توهمات رهبر و ملتی که هیچگاه به خواسته‌های خود نمی‌رسند. قطاری که نهایتا، رسیدنش به ایستگاه، تاریخی است برای پایان آلمان نازی و شکستش در جنگ. 

جبر حاکم بر رمان با شرمش از جنگ عجین شده. از این رو آندره آس سعی دارد با دعا خواندن برای یهودی‌ها و سرباز‌ها و حتی کسانی که سرود پیروزی آلمان را می‌خوانند، رستگاری به دست آورد.قطار به موقع رسید، مکاشفه و معاشقه‌ای با زبان است. شکافتن آن چیزی که مرز زبان و کلام را وسعت می‌دهد.در این رمان، ادبیات هنوز قدرت جادویی‌اش را از پس شیشه مات ترجمه به رخ می‌کشد و جادویش را پر نور  و  روشن، از پس کلمات، همچون نگاتیوی 35 میلیمتری، بر پروژکتور دیدگان، در سفیدی ذهن و کاغذ می‌نشاند. ترجمه کیکاووس جهانداری را ترجمه‌ای اثربخش می‌دانم. ترجمه‌ای که ریتم و نبض رمان را دریافته است و سوای تبدیل کلمات از زبانی به زبانی دیگر، تکه‌ای از روح رمان را هم با خود به همراه دارد.فارغ از اینکه رمان در زبان آلمانی چه میزان بار زیبایی‌شناختی و ادبی را گنجانده و آورده است، کیکاووس جهانداری توانسته تغییرات و نوسانات زبانی و کلامی را در ترجمه و انتقال زبانی، حفظ کند و باز بنشاند و خواننده سوای لذت از روایت و توصیف، از لحن و ریتم هم تجربه‌ای داشته باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...