من «سینما پارادیزوها»ی خودم را داشتم | اطلاعات


شاید بتوان سینما را تنها مورد دنیای مدرن دانست که با ورودش به ایران، بسیاری شیفته‌ی آن شدند و عاشقانه و دیوانه وار، آن را دوست داشتند. بسیاری از عشق و علاقه هم فراتر رفتند و وارد صنعت سینما شدند. هر کس به حد و توان خود گوشه ای از این صنعت را در دست گرفت و به آن مشغول شد. از کارگردان تا بازیگر و از فیلمبردار تا تدوینگر. از این دوران و اتفاقات بسیاری که در آن رخ داده، خاطرات و گفته‌ها و ناگفته‌های بسیاری بر جای مانده و عده ای نیز سعی کردند تا آنچه را که دیده اند، برای آیندگان ثبت کنند.

نقش یک رؤیا، خاطرات سینمایی ایوب شهبازی

یکی از کسانی که در عالم سینمای ایران مشغول بوده، ایوب شهبازی است. او متولد سال ۱۳۳۰ در زنجان و یک مخاطب حرفه‌ای و همیشگی سینماست. همچنین شغل‌های گوناگونی را در سینما تجربه کرده که مهمترین آن مسئولیت لابراتوار بوده است. خاطرات او از سینما به بیش از نیم قرن می‌رسد که دراین مدت، تعداد زیادی از چهره‌های شاخص سینما را دیده و فیلم‌های بسیاری را تماشا کرده و زندگی‌اش با سینما یکی شده است.

او خودش در این زمینه می‌گوید: «من زمانی‌که در نوجوانی از روستای محل زندگی‌ام به تهران آمدم، به طور کاملاً اتفاقی به سینما رفتم و فیلم «آقای ۴۲۰» را دیدم و با دیدن همین فیلم، یک انقلاب فکری در رابطه با سینما در من ایجاد شد و شدیداً به سینما علاقه‌مند شدم. چرا که دقیقاً اتفاق‌های درون این فیلم را قبلاً در روستا دیده بودم. پس از دیدن این فیلم بود که تصمیم گرفتم هر طوری که امکان دارد، شغلی در سینما پیدا کنم.»

به تعبیر خودش، خاطرات او از سینما در کوچه پس‌کوچه‌ها و خیابان‌هایی شکل گرفته که در آن روزگار نام‌شان با سینما گره خورده بود. لاله زار، کوچه ملی و ارباب جمشید، معروف ترین آنها بودند. با وجود این که تهران در گذر این سال‌ها تغییرات بسیار کرده و بافت قدیمی آن از بین رفته و یا تغییر کاربری داده، اما هنوز هم وقتی اسم لاله زار یا کوچه ملی شنیده می‌شود، آن یادها و یادگارها زنده می‌شود.

به هرحال، خاطرات شهبازی به عنوان یکی از کسانی که سال‌ها در عالم سینما حضور داشته، خواندنی و جذاب است.

هوشنگ گلمکانی که خود سال‌ها در مجله فیلم قلم زده و بسیاری از اصحاب سینما را می‌شناسد، می‌گوید: «این آقای ایوب شهبازی را به احتمال زیاد نمی‌شناسید، اما از من بپذیرید که یک آقای کمیاب به تمام معناست. عاشق دوبله است و احتمالاً بهانه شروع آشنایی مان، فیلم‌های دوبله قدیمی بوده. اگر او را نمی‌شناسید، بخت داشتن دوست خوب و بی‌ریا و بی‌توقع را از دست داده اید. زندگی کودکی‌اش در روستا پرمشقت بوده. درهمان کودکی پدرش را از دست داده، در نوجوانی با مادرش به تهران آمده و خودش پس از مدتی پرسه زدن در خیابان تخت جمشید به عشق سینما، بالاخره کار در دفترهای فیلمسازی را شروع کرده و در استودیوهای دوبله و لابراتوارها ادامه داده و تکنسین شده…».

خاطرات شهبازی و مراوداتش با چهره‌های مطرحی همچون: محمدعلی فردین، ناصر ملک مطیعی، بهروز وثوقی، رضا بیک ایمان وردی و. می‌تواند ما را با حوادث سرنوشت ساز سینما آشنا کند و اطلاعات بکری به دست دهد.

اما جالب این است که شهبازی دوست دارد در حاشیه بماند و فقط از دیگران سخن بگوید و خودش همچنان نظاره گر باشد.

او خاطراتش را آنقدر خودمانی و سر راست تعریف می‌کند که گویی در حال تماشای یکی از فیلم‌های دوست داشتنی و جذاب در سینما هستیم. او با انتشار این کتاب که بدون تعارف فرصتی طلایی و یکّه برای اوست، نسبت به هرآنچه که در طول زندگی‌اش لذت برده، ادای دین کرده و البته به حضورو نقش مؤثر افرادی مانند خودش در متن سینما هم تأکید می‌کند. اما هنگامی که مفهوم و محدوده‌ی‌ لذت‌های او از سینما فراتر رفته و تقریباً همه چیز را شامل می‌شود، ناگزیر دامنه‌ی‌ خاطرات او هم وسعت پیدا می‌کند و در یک تناسب معکوس، حوزه‌ی‌ ارتباطش با خوانندگان کتاب کوچک‌تر می‌شود.

ظاهراً شهبازی آدمی استثنایی است که از هر اتفاق سینمایی و غیرسینمایی در زندگی‌اش لذت برده و نسبت به آن نوستالژی پیدا کرده است. این که گلمکانی، شهبازی را نمونه‌ی قابل مطالعه و بررسی در زمینه‌ی لذت نوستالژی می‌داند، تعبیر بسیار دقیقی است. او با چنان لحنی ازکامیابی‌ها و ناکامی هایش حرف می‌زند که با لحن موفق ترین آدم‌های عرصه‌ی سینما مو نمی‌زند. درعین حال برایش مهم نیست که دیگران چه قضاوتی در باره‌ موقعیت او در سینما وموفقیت هایش داشته باشند و حاصل بلند پروازی هایش را چگونه ارزیابی کنند. مهم این است که برخلاف خیلی از انسان‌ها می‌تواند از هرلحظه‌‌های زندگی لذت ببرد وخرسند و شادمان باشد. اصلاً از زبان خودش بشنوید: «با جرأت می‌گویم که در تمام لحظات زندگی ام خوشبخت بوده ام.»

کتاب خواندنی و جذاب «نقش یک رؤیا، خاطرات ایوب شهبازی» توسط انتشارات فرهنگ معاصر در ۵۸۰ صفحه منتشر شده و مملو از عکس‌هایی از فیلم‌ها و سینما و پوسترهاست که هر کدام دنیایی از خاطرات است. فارغ از اینکه این کتاب خاطره نگاری است، باید به این نکته هم توجه کرد که چنین آثاری، نوعی جامعه شناسی و مردم شناسی سینما هم تلقی می‌شوند. تلقی ای که می‌تواند ما را با دنیای پر راز و رمز سینما و تاثیر آن بر قشرهای مختلف و رؤیاهایی که می‌سازد، آشنا کند. به تعبیر دیالوگ مشهور فیلم سینمایی «پارادیزو» اثر جوزپه تورناتوره: «درست که نگاه کنیم، همه کارهای بزرگ دنیا اول با رؤیا شروع شده اند. انگار رؤیا می‌آید تا به ما گوشه ای از ظرفیت دنیا را نشان بدهد.»

[ایوب شهبازی پیش از این نیز در دو کتاب «یک روستایی در لاله‌زار: پنجاه سال خاطرات سینمایی» و «حکایت مردان خاکستری سینما ...» بخشی از خاطرات سینمایی‌اش را توسط نشر روزنه‌کار منتشر کرده بود.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...