مجازات زنان به خاطر پاس نداشتن «آزادی» | تسنیم


رضاشاه پس از آنکه تیرماه 1314 قانون اجباری شدن «کلاه شاپو» را وضع کرد؛ 17 دی همان سال را «روز آزادی زن» نامید و تمام عرصه‌ها را بر زنان چادری تنگ نمود. حضور با چادر یا روسری در معابر، برای تمام زنان ممنوع شد. مدرسه‌ها هم جایی برای معلم‌ها و دخترهای باحجاب نداشت. آنها حق مراجعه به اداره‌های دولتی را هم نداشتند. یعنی اگر زنی جرأت می‌کرد و حتی با حجاب حداقلی برای رفع نیازهای ضروری آن روزگار، مثل استحمام، پا در معابر عمومی می‌گذاشت، به خاطر «پاس نداشتن آزادی» به بدترین شکل مجازات می‌شد. اینها تا 1320 و به مدت شش سال طول کشید تا اینکه بعد از اشغال ایران، حکومت به محمدرضا پهلوی رسید و در سال 1323 قانون کشف حجاب و منع عزاداری رسماً لغو شد.

روز آزادی زن

معمولاً وقتی سخن از کشف و منع حجاب می‌شود، ذهن‌ها بیشتر معطوف همین دوران سیاهی می‌شود که در بالا به آن اشاره شد، تصور عمومی هم این است که در تمام دوران محمدرضا پهلوی تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی، آزادی انتخاب پوشش وجود داشته است و دیگر اراده‌ای برای منع اجباری حجاب وجود نداشته است، اما مراجعه به اسناد تاریخی نشان می‌دهد که علاوه بر تبلیغ طولانی مدت حجاب به عنوان «نشان عقب‌ماندگی»، از سال 1355 پروژه عمومی منع حجاب سخت‌گیرانه‌ای آغاز شده بود که اجرای آن به خاطر گسترده شدن مبارزات مردمی و شعله‌های انقلاب، محدود و سپس متوقف ماند. در اینجا با استفاده از دو کتاب تاریخ شفاهی انتشارات راه‌یار، بخش‌هایی از عزم جزم رژیم پهلوی در مبارزه با حجاب، بازخوانی شده است.

کتاب ‌«روز آزادی زن» روایتگر برخورد سختی است که با زنان شرکت‌کننده در تظاهرات آرامی که در مشهد و برای مخالفت با بزرگداشت روز تصویب قانون کشف حجاب رضاخانی برگزار شده بود، صورت گرفته است. شدت عملی که اهمیت استراتژیک سیاست ضدحجاب رژیم پهلوی را نشان می دهد: «روزنامه رستاخیز دو روز بعد در کنار گزارش برنامه‌های بزرگداشت صورت گرفته، با اشاره کوتاهی درباره راهپیمایی صورت گرفته نوشت: روز 17 دی، تعدادی از زنان در مشهد، با چادر سیاه تظاهراتی علیه آرمان‌های رژیم کردند و مخالفت خود را با کشف حجاب علنی کردند. البته این جریان مشهد، تظاهری از یک اتحاد نامقدس سرخ و سیاه بود.»

همچنین می‌توان قصه سیاست‌های پهلوی دوم درباره آزادی زنان را هم در دل روایت‌های این کتاب خواند و دید: «داستان از آنجا آغاز شد که در سال 1344، شاه همه انجمن‌های مستقل زنان را منحل کرد و «سازمان زنان ایران» را به ریاست مادام‌العمر اشرف پهلوی تشکیل داد. آنها پس از 10 سال تبلیغ و اجرای طرح‌های گوناگون، نتوانستند در وضعیت زنان روستایی و قشر متوسط شهری تغییر خیلی زیادی ایجاد کنند؛ بنابراین در سال 1355، اولین قدم را برای شروع دوره جدید کشف حجاب برداشتند و ممنوعیت پوشیدن چادر را به قانون تبدیل کردند. در بخشنامه مربوطه، چادر «پوشش تحقیرکننده» نامیده شده بود و دو دسته اقدامات کوتاه‌مدت و طولانی‌مدت در نظر گرفته شده بود. بهره‌گیری از خدمات رسانه‌های گروهی و کتاب‌های درسی در تغییر نگرش نسل جوان نسبت به چادر، «ممنوعیت» و «محرومیت» استفاده از چادر برای دانش‌آموزان و دانشجوها و زنان کارمند، ممنوع بودن ورود زنان چادری به هواپیما، اتوبوس، کتابخانه و ممنوعیت ارائه خدمات سازمان‌های اجتماعی به زنان چادری بخش‌های مهم این قانون بودند.»

در این مرحله جدید، قرار بود که برخورد با دانش‌آموزان چادری و خانواده‌هایی که به خاطر رعایت حجاب، مانع از تحصیل دخترانشان می‌شدند، شدت بگیرد. خانم صدیقه صارمی در کتاب «دختر تبریز» گوشه‌ای از اجرای این قانون را بازگو می‌کند: «سال 1355 در دبیرستان پروین ثبت‌نام کردم... یک روسری بلند مخصوص مدرسه خریدم. سر کلاس معلمان آقا، آن را سر می‌کردم. به غیر از درس زیست‌شناسی و ادبیات، بقیه درس‌هایمان را آقایان تدریس می‌کردند. معمولاً ردیف آخر کلاس می‌نشستم تا زیاد جلوی چشم نباشم. تقریباً یک ماه‌ونیم از شروع مدرسه می‌گذشت که یک روز خانم مدیر من را به اتاقش خواست. پرسید: «چرا توی کلاس روسری سرت می‌کنی؟» شاید خواست خدا بود که یک دفعه این جمله در زبانم چرخید و گفتم: «موهای سرم مشکل دارد. با روسری راحت‌ترم.» دوباره با تأکید پرسید: «بیماری پوستی داری؟» جواب دادم: «بله. پیش دوستانم خجالت می‌کشم. برای همین بعضی وقت‌ها روسری سرم می‌کنم.»

دختر تبریز

اما این بهانه‌ها، کافی نیست و برخوردها سخت‌تر می‌شود: «وارد مدرسه که می‌شدیم چادرها را توی سالن به رخت‌آویز می‌زدیم و می‌رفتیم سر کلاس. امتحانات ثلث اول تازه تمام شده بود. یک روز ساعت آخر رفتیم چادرهایمان را از رخت‌آویز برداریم، دیدیم هیچ چادری سر جایش نمانده است. رفتیم پیش خانم ناصحی؛ معاون مدرسه. گفت: «دستور اشرف پهلوی است. از این پس، هیچ‌کس حق ندارد با چادر و روسری به مدرسه بیاید.»

خانم ناصحی، زن قدکوتاهی بود که همیشه آرایش غلیظی به چهره داشت. آن روز بعد از کلی خواهش و التماس، چادرهایمان را تحویل داد و برگشتیم به خانه. اما تهدید کرد که: «از فردا کسی را نبینم با چادر وارد مدرسه شده است!» من که دوست نداشتم به این راحتی میدان را خالی کنم، حرفش را جدی نگرفتم. روز بعد دوباره با چادر رفتم و توی سالن به رخت‌آویز زدم. برگشتنی دیدم باز هم چادرم نیست. این بار به جای معاون، دست به دامن خدمتکار مدرسه شدم... تا چند روز چادرم را توی کیفم قایم می‌کردم تا کسی متوجه نشود. نگو از طرف خانم ناصحی تحت‌نظر هستم. سرپوشیده هم خیلی تذکر می‌داد، اما کو گوش شنوا! اواخر دی ماه وقتی دیدند نمی‌توانند حریفم شوند و از چادر و روسری منصرفم کنند، از مدرسه اخراجم کردند. من هم که نمی‌خواستم به هر قیمتی در مدرسه باشم، خانه‌نشین شدم.»

در تاریخ شفاهی ما، نه‌تنها حادثه گوهرشاد، بلکه سایر سیاست‌های منع حجاب اجباری دوران پهلوی دوم نیز چندان مورد توجه قرار نگرفته‌اند. اینها همه موجب این برداشت ناراست شده است که پیش از انقلاب، انتخاب حجاب آزاد بوده است؛ برداشتی که موجب تحلیل‌های نادرستی درباره سیاست‌های رسمی و قانونی حجاب در جمهوری اسلامی شده است. قطعاً تا زمانی که تصویر صحیحی از وضعیت آن زمان و آنچه که در صورت ادامه یافتن حکومت پهلوی رخ می‌داده ارائه نشود، مقایسه‌ها و برداشت‌های ساده‌انگارانه پایان نخواهد یافت.

دو کتاب «روز آزادی زن» و «دختر تبریز» توسط انتشارات راه یار منتشر شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...