آینه‌ای در جنوب آسیا | الف


در جنوب شرقی آسیا، جزیره‌ی کوچکی بود پر از جنگل و سرشار از تمساح، و در مقابل، خالی از منابع طبیعی. مردمانش غوطه‌ور در مَد اقیانوس و فقر و فساد و فحشا. تقریباً نیمی از ساکنانش معتاد به مواد مخدر بودند و بیش از نیمی هم بی‌سواد. در کل، آن‌قدر مکان بدی بود که در گذشته، زندانیان خطرناک کشورهای دیگر را به آن‌جا تبعید می‌کردند. اما بعدها این جزیره در مسیر ترقی افتاد و پس از سه دهه بدل شد به کشوری ثروتمند و قدرتمند با مردمی مرفّه و فرهیخته و سرزنده، طوری که امروزه این کشور کوچک همچون الماسی در جهان می‌درخشد و نگاه‌ها را معطوف به خود ساخته است.

خلاصه کتاب معماری توسعه، تجربه لی کوان یو و سنگاپور» علی اشرف افخمی

این کشور-جزیره چهارمین بازار مالی، سومین بازار تجارت نفت و دومین بندر پرتردد دنیاست. اکنون نود درصد مردمانش صاحب خانه‌های لاکچری هستند و از جهت درآمد سرانه جزو سه کشور اول دنیاست (با 72000 دلار درآمد سرانه در سال) و قوی‌ترین پاسپورت دنیا را دارد.

با این اوصاف، مسئله‌ای که به ذهن هر کسی خطور می‌کند این است که چگونه این اتفاق برای سنگاپور رقم خورد؟ به این نکته‌ی مهم نیز باید توجه کنیم که برخلاف سایر کشورها، سنگاپور کشوری است که نه‌فقط پیشینه‌ی تاریخی، فرهنگی و تمدنی ندارد، بلکه اساساً وجود هم نداشت. سنگاپور، به‌تعبیر عامیانه، از صفر ساخته شد. این جزیره قبلاً بین چند کشور دست‌به‌دست شد تا این‌که در سال 1965 از مالزی جدا و مستقل شد. البته خودش جدا نشد، بلکه مالزی آن را پس زد و نخواست، از بس که بد و پرهزینه بود. اما حالا سنگاپور نه‌فقط از مالزی و همسایگانش به‌مراتب بهتر و بیشتر جلو رفته، بلکه حتی الگوی کشورداری آن‌ها شده است. چگونه سنگاپور به چنین وضعیت بی‌نظیری دست یافت؟

عوامل متعددی در این موفقیت چشمگیر نقش داشت، اما علت فاعلی آن یک شخصیتِ جسور، دانا، توانا و آگاه به زمان و شرایط بود. مردی به نام لی کوان یو (1923-2015) که 31 سال در مقام نخست‌وزیر، از سال 1959 تا 1990، سنگاپور را از قعر دره‌ی فلاکت به اوج قله‌ی موفقیت رساند. کتاب «معماری توسعه» معرفی اوست و گذری بر کارنامه‌ی کارها و دستاوردهایش.

همه‌ی آن پیشرفت‌ها از یک نقطه سرچشمه می‌گیرند؛ از یک شخص. این شخص در واقع یک طرز فکر است و بناست در این کتاب با نوعی بینش ویژه درخصوص کشورداری و توسعه آشنا شویم. البته لی کوان یو دست‌تنها بانی سنگاپور مدرن نبود. او یاران و مجموعه‌ای از افراد نخبه و توانمند در کنار خود داشت که دست‌دردست هم با همفکری و همکاری، کشورشان را آباد ساختند. در این کتاب با تنی چند از آنان هم آشنا می‌شویم.

درباره‌ی معجزه‌ی سنگاپور و اعجاز لی کوان یو کتاب‌های زیادی نوشته شده است. مؤلف [علی اشرف افخمی] به آن‌ها هم توجه کرده و گلچینی از مطالب‌شان را در این اثر گرد آورده است. دیدگاه‌های دیگران و بزرگان سیاست درباره‌ی سنگاپور و لی کوان یو نیز آمده است. دو فصل پایانی یکی به بانک‌داری پیشرفته‌ی سنگاپور اختصاص دارد و دیگری به سرمایه‌گذاری‌های موفق در آن. البته نویسنده‌ی فاضل در تألیف این اثر نه‌فقط از منابع مکتوب و مستند استفاده کرده، بلکه از تجربه‌ی شخصی خودش هم بهره برده است. او تجربه‌ی دست‌اول و مواجهه‌ای مستقیم با سنگاپور و حتی شخص آقای لی کوان یو داشته که آن را در این کتاب بازتاب داده است. سال‌ها کار و مراوده با سنگاپور چشم او را به چیزی باز کرده که ما نیز سخت نیازمند دیدن آن هستیم، به‌ویژه مدیران و مسئولان رده‌بالا. کاش بخوانند! ای کاش بدانند!

من که این کتاب را خواندم، به نظرم رسید – و فکر می‌کنم هر خواننده‌ای که آن را خوب بخواند، به همین نتیجه می‌رسد – که این کتاب در اصل درباره‌ی ایران است و نه سنگاپور. سنگاپور بهانه‌ایست، آینه‌ای‌ست برای بهتر دیدن ایران. نویسنده دلمشغول سنگاپور نیست، بلکه دغدغه و دلسوزی‌اش، در اصل، برای ایران است. به همین دلیل، نویسنده جابه‌جا، هر جا توانسته و هر چقدر توانسته، مقایسه‌ای میان ایران و سنگاپور انجام داده است؛ مقایسه‌ای که اگر بنا به وضع موجود باشد، فقط جای دریغ و درد است، اما اگر بنا به تغییر و اصلاح باشد، هشدار و آموزش است. خب، سنگاپور تجربه‌ای انباشته دارد که ما اینک می‌توانیم آن را بدون هزینه بیاموزیم و به‌کار بگیریم. چرا این کار را نکنیم؟ چرا خودمان را محروم کنیم؟ باید از تجربه‌های موفق سنگاپور درس بگیریم و از شکست‌هایش احتراز کنیم. وقتی تجربه‌های دیگران هست، چه لزومی دارد که خودمان هم از نو تجربه کنیم؟ حتی در مسائل فردی هم نباید بی‌جهت برای تجربه هزینه کنیم، چه رسد به مسائل کلان کشور که هزینه‌های تجربه‌های حکمرانی سر به فلک می‌زند.

گاهی برای برخی ملت‌ها، به‌ویژه خوبان و موفق‌ها و از ما بهتران، ویژگی‌هایی نسبت می‌دهند که فطری و طبیعی آنان قلمداد می‌شوند. اما واقعیت این است که بیشتر این ویژگی‌ها فقط مجموعه‌ای از واکنش‌هایی است که در برابر محرک یا شرایط بیرونی ابراز شده‌اند. شرایط یا محرک‌ها متنوع‌اند و اگر چیز دیگری بودند، واکنش‌ها هم طور دیگری می‌شدند و آن ویژگی‌ها نیز صورت دیگری به خود می‌گرفتند. پس، فریب داوری‌های سطحی و ناقص را نخوریم. نه دچار خودبزرگ‌بینی شویم و نه در برابر موفقیت‌های درخشان دیگران خودباخته. ما هم می‌توانیم اگر بفهمیم و بخواهیم و زحمت بکشیم.

در نتیجه، این شرایط نیست که سرنوشت کشور را رقم می‌زند، بلکه نوع پاسخ و واکنش مردم و دولت‌مردان به شرایط است که نتیجه‌ی نهایی را مشخص می‌کند. لذا حتی در شرایط نامساعد هم می‌توان به نتایج مطلوب رسید. وگرنه، اگر بنا بر شرایط باشد، سنگاپور باید یکی از بدترین کشورهای دنیا باشد. اگر کسی این سخن را باور ندارد، این کتاب را مطالعه کند و ببیند که، برای نمونه، امروزه سنگاپور به‌خاطر همان جنگل‌ها و تمساح‌های مخوفش سالانه چهار برابر جمعیتش توریست جذب می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...