علیه ایدئولوژی جمعی | آرمان امروز


«حسد» [Envy یا Zavist] رمانی طنز‌آمیز از نویسنده فقید روس یوری آلیشا [Yury Olesha] (1960-1899) است که اولین‌‌بار در سال 1927 منتشر شد و پس از یک قرن با ترجمه یلدا بیدبختی‌نژاد از سوی نشر ماهی به فارسی منتشر شده است.

خلاصه رمان حسد» [Envy یا Zavist]  یوری آلیشا [Yury Olesha]

یوری آلیشا فقط یک رمان نوشت؛ کتابی که در سال 1927 منتشر شد، به‌عبارتی 10 سال پس از انقلاب بلشویکی و چند سال پیش از اینکه نویسندگان روسی در دامِ رئالیسمِ سوسیالیستی بیفتند. «حسد» برگرفته از تفسیرِ تلخ و شاعرانه راوی درباره جهان است. کاراکترها به‌طور آزاد، جنبه‌هایی از خصایص جدید شوروی را نشان می‌دهند. ولادیمیر ناباکوف پس از خروج خود از روسیه، تقریباً همه چیزهایی را که در آن کشور خلق می‌شد، خوار می‌شمرد، اما نوشته‌های آلیشا را تحسین می‌کرد.

«حسد» طنزی در سنتِ «یادداشت‌های زیرزمینیِ» داستایفسکی است که در نویسنده در آن، با طنز طعنه‌آمیز و با نگاه‌ زیرچشمی، دو روی یک سکه را نشان می‌دهد: یک طرف سلطان سوسیسِ ازخودراضی و طرفی دیگر بازنده‌ای مست را نشان می‌دهد که اولی نفر دوم را از خیابان‌ نجات می‌دهد.

«حسد» رمانی شاعرانه، طنزآمیز و دستاوردی تمام‌عیار برای یوری آلیشا به شمار می‌رود که، هنوز پس از یک قرن، رمانی خواندنی است و همه باید آن را بخوانند. نویسنده در این اثر درمورد برخورد دو جهان می‌نویسد، اما با کنایه‌ای طعنه‌آمیز، در آستانه ناکامی و درعین‌حال به طرزی محبت‌آمیزی است که انگار کاملاً متعلق به خودِ او است.

داستان‌های آلیشا سیمایی والا و جاودانه هستند. خواندن رمان کوتاه موفقیت‌آمیز او، به‌معنای تماشای آن و یافتن صفحاتی است که به پرده‌های نمایش تبدیل شده‌اند تا رویارویی قهرمانانه انسان با هیولاهای مخلوق خود را ببینیم.. هر صفحه از داستان آلیشا این مهم را می‌طلبد که دوباره خوانده و دیده شود.

«حسد» یکی از لذت‌های ادبیات روسی، هنرنمایی محسوب می‌شود که با بهترین‌ آثار ولادیمیر ناباکوف و میخاییل بولگاکوف مقایسه شده است، طنزهای اجتماعی بی‌نظیر، فکاهه‌های روحوضی، و رگه‌های رویایی هیجان‌برانگیزی را گرد هم می‌آورد. آندری شهروند نمونه شوروی است، فرد مقتدر و از خودراضی در صنایع غذایی است که قصد دارد با تولید انبوه سوسیس زندگی مدرن را متحول کند. نیکولای یک بازنده است. آندری که او را مست در ناودان می‌بیند، به او جای خواب می‌دهد و به‌عنوان پادو او را استخدام می‌کند. نیکولای هم این شرایط را پذیرفت، اما این بدان معنا نبود که او قدردان بود. چنگ می‌انداخت، اخم و تخم می‌کرد، به طرز افراطی رفتار حقیرانه‌ای داشت، باورهای آندری را خوار می‌شمرد، حتی به نفس‌کشیدن او هم حسد می‌ورزید.

کاراکترهایی چون تولیدکننده و مفت‌خور، خودی و مطرود، ارباب و رعیت در صفحات کمدی پرهرج‌ومرجِ یوری آلیشا با هم دسته‌وپنجه نرم می‌کنند. این جریان، مسابقه اراده‌هایی را نشان می‌دهد که جز قلب اصلاح ناپذیر انسان در آن هیچ چیز قابل اطمینان نیست.

فیلیپ لاندون منتقد، «حسد» را در مقایسه با «یادداشت‌های زیرزمینیِ» داستایفسکی می‌بیند و می‌گوید: «در چشم کاوالیرُف، راویِ بدبین، رژیمِ حاکم و فعالیت‌هایش هردو اهریمنی هستند... بااین‌حال کاوالیرُف خود مورد هدف طنز قرار می‌گیرد: مانند پارادوکسالیست قهرمان یادداشت‌های زیرزمینیِ داستایفسکی، به نظر می‌رسد که او در خطر خفه‌شدن از شدت خشم خود است. این کتاب کوچک اما عجیب، ایدئولوژیِ جمعی را در برابرِ فردگرایی می‌سنجد و هر دو را به گونه‌ای کاریکاتورمانند به تصویر می‌کشد.»

الیور ردی منتقد تایمز نیز «حسد» را این‌گونه توصیف می‌کند: «در ترکیبی غیرمتحمل از تجربه مدرن‌گرایانه و مازوخیسمیِ داستایفسکی، رمان کوتاه حسد، به دلیل نثرِ تیز و هُشیارانه‌اش و جذابیت تشبیهات دور از ذهنش بسیار قابل توجه است... در مجموع، خواندنِ حسد از این رو مفید واقع می‌شود که نه به‌عنوان بازتابی مستقیم از تقابل رمانتیک هنرمند و جامعه صورت گیرد، اما به‌عنوان تغییر شکل این کشمکش در خاک روسیه و جایگزینی آن با تلاشی کلی‌تر خوانده شود: آیا هر نوع فردیت یا «شخصیت» (کلیدواژه‌ای در این رمان) می‌تواند به نحوی توسط نویسنده روسی ساخته شود که با قطب‌های ویرانگر غرور و خودتحقیری، ظلم و ذلت، از خودگذشتگی و خودشیفتگی تعیین نشود؟»

رمان کوتاه «حسد» به دو بخش تقسیم می‌شود: اولین بخش توسط «نیکولای کاوالیرُف» روایت می‌شود. آندری بابیچف، نیکولای را مست پیدا کرد و او را به خانه‌اش برد، و به او اجازه داد تا به آنجا نقل‌مکان کند و روی مبل او بخوابد (آن زمان دوران شوروی بود که چنین شرایطی در زندگی غیرعادی نبود) - جای ولودیا ماکارُف بازیکن فوتبال را گرفت (البته فقط به‌طور موقت). آندری همچنین او را به عنوان یک پادو پذیرفت. کاوالیرُف سپاسگزار است، اما این رابطه‌ای متضاد است که رنگ‌وبوی حسادتِ کاوالیرُف را می‌دهد.

بخش دوم که به صورت سوم‌شخص روایت می‌شود، زمانی را بازگو می‌کند که کاوالیرُف از آندری جدا شده و از خانه او خارج شده است - همراه با برادر آندری، ایوان، کاراکتر مهمی در داستان محسوب می‌شود.

کاوالیرُف از آن دسته افرادی است که نمی‌تواند بفهمد چرا جهان به نبوغ او پی‌ نمی‌برد؛ شهرت چیزی است که او بیش از هر چیز دیگری آن را می‌خواهد-- البته به غیر از غُرزدن. او کار زیادی برای توجیه دیگران انجام نمی‌دهد که کوچک‌ترین توجهی به او داشته باشند. استعداد خاصی ندارد، اما تصمیم می‌گیرد که مشکل را از چشم دنیایی ببیند (مخصوصاً دنیایی از نوع شوروی که در آن زندگی می‌کند) که تحقق و شناسایی استعدادهای او را تقریباً غیرممکن می‌کند. بدتر از آن، ظاهرا آندری با تمام مشغله‌ای که دارد هر کاری را که می‌خواهد به دست می‌آورد و انجام می‌دهد.

کاوالیرُف اصولا همیشه همه‌کس (و همه‌چیز) را به خاطر شکست‌های خود سرزنش می‌کند - و اینجا است که بسیاری از اتفاقات لذت‌بخش رمان را می‌توان یافت: «اجسام من را دوست ندارند. مبلمان عمداً پایه‌ خود را برای من دراز می‌کند. یک گوشه صیقلی یک‌بار به معنای واقعی کلمه مرا گاز گرفت. من و پتویم همیشه رابطه پیچیده‌ای باهم داشتیم.»

در همین حال، آندری از چپ و راست برای پروژه جدید سوسیس‌سازی‌اش تحسین می‌شود که ظاهرا موفقیت بزرگی هم محسوب می‌شود. کاوالیرُف که گیج شده است، می‌گوید: «چرا من شیفته آن نشدم؟ چرا با دیدن این شکوه لبخند نمی‌زنم و تعظیم نمی‌کنم؟ فقط پر از بغض و کینه شدم. او، به عنوان حاکم، کمونیست، درحال ساختن دنیای جدیدی بود. و در این دنیای جدید، جرقه شکوه برانگیخته شد، زیرا نوع جدیدی از سوسیس از دست سوسیس‌سازان آمده بود. من متوجه چنین شکوهی نشدم.» با وجود این، او از شکوه و عنایت آندری لذت می‌برد (درحالی‌که آندری، در بیشتر موارد، او و مطمئناً تمام حرف‌هایش را با مهربانی نادیده می‌گیرد).

وقتی ایوان، برادر آندری، به صحنه برمی‌گردد، ماجرا پیچیده‌تر می‌شود. به ظاهر مهندس، اما درواقع یک افسانه‌نویس است، او کاملاً نقطه مقابل آندری نیست، اما تنش‌های خانوادگی زیادی وجود دارد. او همچنین یک آنتاگونیستِ موفق‌تر از کاوالیرُف است. (با‌این‌حال، تغییری عجیب در رمان ایجاد می‌کند؛ کاوالیرُف شاکی هنوز نقش ایفا می‌کند، اما باز هم- هرچند متفاوت - در یک نقش فرعی ظاهر می‌شود.)

«حسد» داستانی بسیار لذت‌بخش است، اگرچه جزئیات عجیب‌وغریب (و برخی حرف‌های زیبا) حتی بیشتر از روایت پرطول‌وتفصیل و نسبتاً بدون ساختارش دلپذیر است. این کتاب دارای متن «ادبی»تری نسبت به بسیاری از متن‌های مربوط به همان دوره شوروی است. از این رو است که ماکسیم گورکی جسارتِ یوری آلیسا در آن را می‌ستاید و نینا بربروا نیز می‌گوید: «حسد از نظر ادبی تاثیر عمیق روی من گذاشته است، به ویژه لحن گروتسک، اغراق و چرخش غیرمنتظره افکارش»

برای خرید کتاب حسد اینجا کلیک کنید:
خرید کتاب حسد یور الیشا

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...