کنفوسیوس در برابر گیلگمش | اعتماد


آیا ذهن «شرقی» و «غربی» دارد؟ آیا شیوه فکر کردن و مضامینی که یک انسان «شرقی» به آنها فکر می‌کند، با نحوه تفکر و موضوعات اندیشیده یک انسان «غربی» متفاوت است؟ اصلا «شرقی» و «غربی» یعنی چه؟ این دو اصطلاح که از جهت‌های چهارگانه جغرافیایی و با نگاه به نقشه جهان ساخته شده‌اند، اما آیا مساله صرفا یک تمایز جغرافیایی است؟ عموم مخاطبان شاید پاسخ به این سوال‌ها را ساده و بدیهی بینگارند، اما آشنایان به علوم انسانی می‌دانند که این پرسش‌ها، ریشه در اختلاف‌نظرها و بحث و جدل‌هایی درازدامن و بی‌پایان دارد.

خلاصه کتاب ذهن چینی» [China on the mind] کریستوفر بولاس [Christopher Bollas]

با این همه کریستوفر بولاس [Christopher Bollas]، روانکاو و نویسنده سرشناس امریکایی (متولد 1943) و واضع نظریه «شناخته فکر نشده» (Unthought known) از پژوهشگرانی است که با جدیت معتقد است که می‌توان از چیزی به عنوان «ذهن شرقی» یاد کرد، اگرچه او در کتابی که نگاشته، آن را «ذهن چینی» [China on the mind] خوانده است. او البته در همان ابتدای کتاب تاکید می‌کند که «در بحث از تفاوت میان شیوه‌های تفکر غربی و شرقی منظورمان ذهن‌های متفاوت نیست، بلکه درباره بخش‌های مختلف ذهن صحبت می‌کنیم.»

او جلوتر همچنین توضیح می‌دهد که چرا به جای تعبیر «ذهن شرقی» با همه تکثری که در شرق دور هست و تفاوت‌هایی که مثلا میان چینی‌ها و کره‌ای‌ها و ژاپنی‌ها هست، تعبیر «ذهن چینی» را برگزیده است: «هزاران سال است که چینی‌ها از خط مشترکی که سرچشمه وحدت‌شان است، استفاده می‌کنند. چینی مکتوب تا پیش از تجاوز فرانسه زبان رسمی ویتنام هم بود و در کره نیز تا پیش از تجاوز ژاپن و ژاپنی‌ها نیز زمانی که چین را اشغال کرده بودند از آن استفاده می‌کردند...چین بر یا در اذهان مردم خاور دور ناگزیر حاکم بوده است.» اما این ذهن شرقی یا چینی که بولاس آن را برجسته می‌کند، چه ویژگی‌ها و تفاوت‌هایی با ذهن غربی دارد؟ او چنین می‌نویسد: «به لحاظ تاریخی، تفکر شرقی به فرم‌هایی از اندیشه گرایش داشته و بر نظم مادرانه مبتنی‌اند در حالی که تفکر غربی فرم‌های مبتنی بر نظم پدرانه را انعکاس می‌دهد.»

او «نظم مادرانه» را «فرم‌هایی از شناخت می‌داند که در مقام جنین، نوزاد و کودک نوپا تا پیش از اکتساب زبان به خود (self) انتقال داده می‌شوند. این دانش نمایشگرانه است. جهان به مثابه شیء خود را نمایش می‌دهد و در نتیجه تاثیراتی در خود به جا می‌گذارد.» و «منظور از نظم پدرانه آن دسته از مقولات ارتباطی است که وابسته به زبانند. این مقولات دیدگاه‌های پدر و بعدها مفروضات و قوانین جامعه را منتقل می‌کنند.» با این توضیح، به نظر بولاس «ذهن شرقی فرم‌های پیشاکلامی یا غیرکلامی هستی، تفکر و ارتباط را ترجیح می‌دهد در حالی که ذهن غربی برای انتقال منویات خود و عملکردهایش طبق نظم پدرانه عمدتا به ابزارهای ساختمند کلامی متکی است. ذهن شرقی از زبان برای خلق تفاسیر ممکن است از معنا استفاده ‌کند و بیشتر تلویحی است تا تصریحی. اما ذهن غربی به دنبال تعاریف روشنی است که صریح باشند و به تفاسیر مختلف راه ندهند...تفکر شرقی بر همبستگی مبتنی است. منطق غربی کنایی یا دارای زمان خطی است؛ تفکر شرقی استعاری یا دارای همزمانی است.»

اما این تمایز شرقی و غربی به نظر او از کی پدید آمده است؟ او از انشعابی سخن می‌گوید که چند هزار سال پیش میان دو شیوه تفکر انشعاب پیدا کرد. در شرق هندوئیسم و بودیسم را پدید آورد و در غرب به حماسه گیلگمش انجامید. در یکی انسان وارد قلمروهای معنوی هندوئیسم و سپس فلسفه چینی شد که بر وظیفه انسان برای زیستن در هماهنگی با طبیعت و انطباق با آن و احترام به آن تاکید دارد، در حالی که در دیگری انسان باید بر دنیای طبیعت غلبه کند و با اعمال قهرمانه به یادماندنی‌اش رد خود را در زندگی برجای گذارد. در اینجا تاکید بر فرم مجرد خود فردی است. متون شرقی بر لحظات گذرا و معمولی سفر زندگی تاکید دارند در حالی که حماسه غربی بر ماجراجویی‌های بشر در دنیای بیرون و آزمودن قدرت و استقامت و شجاعت و هوش قهرمان مبتنی است.

البته بولاس در جای جای کتاب تاکید می‌کند که این تمایز به این معنا نیست که شرق و غرب به کلی متفاوت با یکدیگر تلقی شوند، بلکه هر دو از بعضی جهات، اشتراکات فراوانی دارند. به تعبیر دقیق‌تر او معتقد است: «هر دو منشعب از ذهنی واحدند و این وحدت اولیه پیوند مجدد دو ذهنیت را مهم‌تر می‌داند.» به نوشته سحر اعلایی، مترجم کتاب، «بولاس ضمن شناسایی تفاوت‌های شرق و غرب، نشان می‌دهد که اکنون چگونه این ذهینت‌ها دوباره، به ویژه در روانکاوی، به یکدیگر نزدیک می‌شوند... بولاس در این کتاب با مقایسه مبتنی بر تداعی آزاد میان روانکاوان غربی و فیلسوفان شرقی نشان می‌دهد که چگونه استفاده شرقی‌ها از شعر به صورت جمعی تکامل پیدا کرده است تا «خود» فردی را در خویش جای دهد.» بولاس در پایان کتاب می‌نویسد: «اکنون که روانکاوان غربی و شرقی گفت‌وگویی جدی آغاز کرده‌اند، امید است که جنبه‌های شرقی پراکسیس و روانکاوی با اقبال متخصصان بالینی غربی مواجه شود تا مبادا در وضعیت سرکوب شده فعلی باقی بماند، چراکه این وضع به زیان همه است.» تفصیل راهی که بولاس برای نشان دادن این هماهنگی و همراهی پیموده را در کتاب ذهن چینی بخوانید. این کتاب را به تازگی نشر ققنوس در 208 صفحه منتشر کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...