سورِ مرگ | آرمان ملی


چطور به بهترین شکل نخستین رمان شیفته‌کننده دانا تارت [Donna Tartt] یعنی «گذشته رازآمیز»[The Secret History] را می‌شود توصیف کرد؟ ترکیبی از محور اصلی داستان «جنایت و مکافات» داستایفسکی و «باکخای» اوریپید را تصور کنید که در پس‌زمینه رمان «قوانین جاذبه» برت ایستون تنظیم شده و با صدای ظریف و متفکرانه اِولین وو بیان شده است. این اثر به‌طرز غافلگیرکننده‌ای نه‌تنها یک اثر درهم‌آمیخته که از آثار دیگر برگرفته باشد، نیست؛ بلکه به‌طرز چشمگیری یک رمان قدرتمند است.

دانا تارت [Tartt, Donna] گذشته رازآمیز»[The Secret History]

دانا تارت سال‌ها پیش درحالی‌که دانشجو بود شروع به نوشتن «گذشته رازآمیز» کرد. بااین‌حال شخصیت‌های اصلی او وجه اشتراک کمتری به بیشتر معاصران خود داشت. ریچارد شرمسار از ریشه خانودگی خود که کارگران یقه‌آبی بودند، تصمیم به ساختن یک هویت جدید برای خودش در کالج هامپدن می‌گیرد. ریچارد پمپ بنزین و خانه‌ای را که درش بزرگ شده بود پاک کرد و با تخیلاتی از یک جوان کالیفرنیایی با استخر شنا، مجموعه درخت‌های پرتقال و مهمانی‌های مجلل تعویض کرد. ریچارد پس‌انداز ناچیز خود را صرف طراح‌های لباس کرد و به صورت بی‌خیال و بی‌شرمانه راجع به گذشته‌اش دروغ می‌گفت و اجازه داد که بی‌ارادگی و نیاز او به مورد توجه قرارگرفتن، او را وارد بازی خطرناک گناه و دورویی کند.

ریچارد به صورت اتفاقی عضو گروهی از متخصصین کلاسیک شد که استاد و مشاور خود، جولین مارو، پرفسوری باهوش و عجیب که شایعه شده بود که از دوستان تی. اس. الیوت و ازرا پاوند بود را می‌پرستیدند. جولین دانشجویان خود را اعضای یک محفل سری منتخب می‌دانست، و دانشجویان او این توجه جولین را با فداکاری‌های وسوانه خود جبران می‌کردند.

هِنری که رهبر مورد اعتماد و تصدیق‌شده گروه است، به‌طرز شگفت‌آوری ثروتمند است. او سرد و فریبنده است، هرچند که دارای جذبه‌ای خاص است. فرانسیس که به اندازه هِنری ثروتمند است، مردی است بسیار کج‌خلق و عصبانی که در مقابل زنان و مردان به یک مقدار اغواکننده است. دوقلوها، کامیلا و چارلز، زیبا، مرموز و جداناپذیز از یکدیگر هستند. و بانی، بانی بیچاره، شخص عجیب و غریب گروه است؛ شخصی کله‌خر و آزاردهنده که دائما در حال قرض‌گرفتن پول و تحمیل‌کردن خود به کارهای خوب دیگران است. همه این پنج نفر در دو چیز اشتراک دارند: علاقه بیش از حد به الکل و تمایلی کشنده برای انجیل‌دانستن اظهارات جولین.

یک شب هنری، فرانسیس، کامیلا، و چارلز تصمیم می‌گیرند تئوری‌های جولین را انجام بدهند. آنها تصمیم به برگزاری یک مراسم دیونیزیایی (دیونیسوس؛ از ایزدان یونانی) می‌کنند. نتایج به‌طرز نگران‌کننده‌ای قطعی است: گرگ‌ها شروع به زوزه‌کشیدن کردند، گاوهای نر غرش کردند، رودخانه سفید رنگ شد، ماه تغییر شکل داد و خود دیونیسوس ظاهر شد. به نحوی، در این جریان یک مرد صاحب مرغداری که دانشجویان به ملک او تجاوز کرده بودند به شیوه‌ای باشکوه به قتل رسیده بود.

بانی که به دلیل اینکه در شب فستیوال کنار گذاشته بود، شروع به باج‌گیری از دوستانش می‌کند. دوستانش می‌ترسند که بانی آنها رو لو بدهد، و بدتر اینکه آنها تن به همه خواسته‌های او می‌دهند. هِنری این پیشرفت‌ها را محدود به ریچارد می‌داند و شروع می‌کند با سبکی هدفمند او را وارد نقشه گروه برای قتل بانی کند. ریچارد به یاد می‌آورد: «فکر می‌کنم راجع بهش بیش از حد فکر کردیم و صحبت کردیم. حتی یک‌بار هم به ذهن من خطور نکرد که همه اینها چیزی جز یک بازی باشد تا زمانی که این طرح متوقف‌شده به یک چیز دائمی در ذهن من تبدیل شد. هوا پر از دروغ و چیزهای غیرواقعی شده بود، حتی جزئیات کاری روز، انگار که در حال کشیدن نقشه‌ای برای پایان‌دادن به یک سفر محشر بودیم و نه مرگ یک دوست، سفری که به‌شخصه هیچ‌وقت باور نکردم که اصلا رفته باشم.»

این معیار اطمینان و مهارت کامل دانا تارت به‌عنوان نویسنده است که باعث می‌شود این اتفاقات تکان‌دهنده و ملودراماتیک برای خواننده نیز قابل قبول به‌نظر برسد. البته بسیاری از نویسندگان قرن نوزدهم - از دیکنز گرفته تا داستایفسکی - از وقایع مشابه ملودراماتیک برای دامن‌زدن به طرح رمان‌های خود استفاده می‌کردند، اما طنین اخلاقی چنین آثاری هرگز با «گذشته رازآمیز» حاصل نمی‌شود. از آنجایی‌که شخصیت‌های خانم تارت همه مشتریانی سرد و خشک هستند، آنها چنان که یک‌سری تصمیمات عملی و غیراخلاقی می‌گیرند، معصومیت خود را از دست نمی‌دهند. درنتیجه، گناه و رنج واقعی در این رمان رخ نمی‌دهد. فدیه هم ندارد. خواننده به‌سادگی با یک پرتره گروهی شر روبه‌رو می‌شود. بااین‌حال، «گذشته رازآمیز» به‌عنوان یک سرگرمی بی‌رحمانه و سریع، موفقیت باشکوهی داشته است. «گذشته رازآمیز» با قدرت، متفکرانه و با کنترلی بی‌عیب‌ونقص، دقیقا همان چیزی را محقق می‌کند که به‌نظر می‌رسد دانا تارت قصد دارد انجام دهد: با اجتناب‌ناپذیری کلاسیک و جالب به‌سمت نتیجه نهایی وحشتناک خود حرکت می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...