23
سوی خانه‌ی زرنگار آمدند / بران مجلس شاهوار آمدند
کاخ رودابه چون بهشتی آراسته شده بود و آن دو زیباروی همدیگر را در آغوش گرفتند و بوسه‌ها بر هم می‌زدند که زال رو به رودابه نمود و فرمود: ای زیباروی، من در دل خویش جز مهر تو مهر کسی را برنگیرم و جز تو خواستار همسری نباشم؛ اما چه کنم که پدرم سام نریمان و منوچهر شاهنشاه ایران به ازدواج من با تو رضایت ندهند؛ زیرا تو از نژاد ضحاکی؛ رودابه غمگین شد و اشک چهره‌اش را تر کرد و گفت اگر ضحاک بد کرد من را چه گناه؟ من داستان‌های دلاوری‌های تو را شنیدم و دل به تو دادم وگرنه برای من شوی از نامداران و گردنکشان بسیار است؛ اما چه کنم که دل به مهر تو بستم و جز تو همسری نمی‌خواهم!

زال و رودابه

زال به اندیشه فرورفت و گفت: ای دل‌آرام، تو بر دل غم راه مده که من به‌پیش یزدان پاک به نیایش بنشینم و از خداوندگار خواهم خواست تا دل سام و منوچهر را از کینه بشوید و سوی تو مهربان نمایند؛ آری شهریار ایران بزرگ است و بخشایشگر و بر ما ستم نخواهد ورزید؛ رودابه که این سخن بشنید سپاس گفت و سوگند خورد که در جهان همسری جز زال نپذیرد و دل به مهر کس نسپارد. چون سپیده‌ی صبح زد آن دو یکدیگر را بدرود گفتند و زال به لشکرگاه خود بازگشت.

از اندیشه‌ی زال پهلوان رودابه لختی جدا نمی‌گشت و می‌دانست پدرش سام نریمان و منوچهر شاهنشاه ایران با همسری او با دختر مهراب هم‌داستان نخواهند شد؛ چون یک روز دیگر بگذشت زال پیکی به‌سوی موبدان و خردمندان فرستاد و ایشان را به نزد خود فراخواند. موبدان و خردمندان جمع آمدند و زال سخن آغاز کرد که: دادار جهان‌آفرین همسر گزیدن را دستور و آئین آدمیان قرار داده تا از انسان فرزند پدید آید و جهان‌آباد برقرار بماند! دریغ است که از نژاد سام نریمان و زال زر فرزندی به دنیا نماند تا شیوه‌ی پهلوانی و دلاوری را پایدار نگاه دارد، پس من تصمیم دارم تا رودابه دختر مهراب را به زنی گیرم که دل در گرواش بستم و از او خوب‌روتر و آزادتر نمی‌شناسم! اکنون ای موبدان و خردمندان شما چه می‌گویید؟ موبدان خاموش ماندند و سربه‌زیر انداختند زیرا می‌دانستند مهراب از خاندان ضحاک است و منوچهر شاهنشاه ایران به این پیوند رضایت نخواهد داد.

زال زر چون این سکوت را بدید باز سخن سر داد که: می‌دانم که مرا برای این انتخاب نکوهش می‌نمایید اما بدانید من رودابه را چنان دیدم که از او جدا نمی‌توانم زیست و بی او شادمانی از من رخت خواهد بست؛ پس شما راهی بجویید و مرا یاری کنید تا به مقصود خود رسم. اگر به وصال رودابه درآیم بدانید چنان با شما خواهم کرد که تا کنون هیچ سروری با خادم خود نکرده است. موبدان و خردمندان چون زال را در عشق رودابه چنین دیدند گفتند ای پهلوان نامدار، ما همگان خادمان توایم و در دل چیزی جز آرامش و شادی تو نمی‌جوییم؛ همسر خواستن ننگ نیست و مهراب هم هرچند در حد بزرگی تو نیست؛ اما پهلوانی دلیر و نامدار است و شکوه شاهانه دارد گرچه نیایش ضحاک است و ضحاک به ایرانیان بد کرد و ستم پیشه نمود؛ اما شاهی بزرگ و توانا بود! چاره‌ی کار تو آن است تا نامه‌ای به پدر خود سام نریمان بنویسی و درد دل خود را به پدر گویی و او را به رأی و اندیشه‌ی خود موافق کنی؛ زیرا اگر سام هم‌داستان تو گردد منوچهر شاه از نظر او روی مگرداند و نظر سام پیش شاه موافق آید.

زال زر نامه‌ای برای پدر نوشت که ای نامور پهلوان، آفرین خداوندگار بر تو باد! تو نیک از آنچه بر من گذشته است آگاهی و از ستم‌ها که بر من روا گردید باخبری. از مادر زاده شدم بی‌کس و بی‌یار، در دامن کوه افتادم و با مرغان همزاد و توشه شدم چه رنج‌ها از باد و آفتاب و خاک دیدم و دور از آغوش مادر و مهر پدر، بزرگ گشتم. ای پدر پهلوان آن هنگام که تو در بستر خز و پرنیان آسایش داشتی من در کوه‌وکمر در پی روزی بودم، بماند سخن در این باب که فرمان یزدان بود و چاره از آن نبود و تو سرانجام آمدی و مرا در دامن مهر خود بگرفتی اکنون مرا آرزویی پیش‌آمده که چاره‌ی کار در دست توست. من مهر رودابه دختر مهراب را به دل دارم و شبی نیست تا صبح که بی‌فکر او بخوابم، دختری است زیبا چهره و آزاده و نکومنش که حور به این زیبایی و دل آرایی نیست. اکنون رای پدر نامدار چیست؟ به یاد داری هنگامه‌ای که مرا از کوه بازآوردی در برابر بزرگان و مهان و پهلوانان و موبدان پیمان کردی که هیچ آرزویی از من دریغ نورزی؟ اکنون آرزوی من این است و نیک می‌دانم پیمان شکستن آئین مردان و پهلوانان نیست.

سام پهلوان در شکارگاه بود که پیک زال به او رسید؛ چون سام نامه‌ی فرزند بگشاد و نامه را خواند سرد شد و خیره ماند. چگونه می‌توانست به پیوند خاندان خود (که به فریدون شاه می‌رسید) با خاندان ضحاک رضایت دهد! دلش از آرزوی پسر پر اندیشه گردیده بود با خود گفت: سرانجام زال گوهر خود را هویدا کرد! کسی را که مرغ در کوهسار پرورانده باشد کام جستنش نیز چنین خواهد بود. سام غمگین از شکارگاه رو به خانه بازگشت و در اندیشه بود که اگر فرزند را باز دارم پیمان خود را شکسته‌ام و اگر موافق باشم چگونه زهر و نوش را با هم می‌توان آمیخت؟ از این مرغ پرورده و از آن دیوزاده چگونه فرزندی پدید آید و شاهی زابلستان به که خواهد رسید؟ سام آزرده و غمگین به بستر رفت؛ چون روز برآمد سام پهلوان موبدان و اخترشناسان را فراخواند و داستان زال و رودابه را به آنان بازگفت و فرمود چگونه می‌توان دو گوهر جدا چون آب‌وآتش را فراهم نمود و میان خاندان فریدون و ضحاک پیوند ساخت؟ پس شما بر ستارگان بنگرید و طالع فرزندم زال را ببینید تا بدانیم دست تقدیر بر خاندان ما چه خواهد نوشت.
از اختر بجوئید و پاسخ دهید / همه کار و کردار فرخ نهید

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...