پروا نقطه پایانی نامه اعتراضش را که تایپ کرد، کوله‌ را روی شانه انداخت و از شرکت بیرون زد، بدون آنکه برگردد و به صندلی ِ خالی شده از خودش نگاه کند.
پرنده‌ای با نوک‌ نیمه ‌باز روی نرده پل عابر نفس ‌نفس می‌زد و سایه‌های بلند و کوتاه، پهن و باریک، چاق و لاغر روی سنگفرش تفیده زمین تکرار می‌شدند. جانی در پاهایش نبود تا به عادت همیشگی قدم‌هایش را بشمرد. از بین سی و یک کارمند، عذر او را خواسته‌ بودند. همان طوری که مادر آن دو تای دیگر را با خودش برده بود و پروا مثل بچه‌گربه بیماری جا مانده بود گوشه خانه مادربزرگ. با سر کردن چادری که او برایش دوخته بود، وقت نماز پشت سرش خم و راست می‌شد یا برگ‌های خشک توی حیاط را مقابل شیشه‌های قطور عینک مادربزرگ جارو می‌کرد مبادا او هم جایش بگذارد.
پروا می‌توانست در آن بعدازظهر داغ پل عابر را فراموش کند؛ دل به دریا بزند و از عرض بزرگراه بدود و هر چه زودتر پناه ببرد به اتاقکش در خوابگاه زنانِ خیابان ایرانشهر؛ تنها جای امنی که در پایتخت دودآلود جُسته بود؛ جایی که پرنده‌های روی سیم برق‌هایش روز به روز کمتر می‌شدند. اگر پاها فرمان می‌بردند حتما مثل پرنده‌ای که در محاسبه فاصله اشتباه کرده، تقی کوبیده می‌شد جلوی شیشه ماشینی در بزرگراه و تمام. فکر گذشتن از خیابان را گذاشت پشتِ مزه مزه کردن مربایی که در کمد اتاقش داشت. کمی از آن شهدِ ترش و شیرینِ زردآلو حتما حالش را بهتر می‌کرد.

اصلا چه اهمیتی داشت؟ اصلا می‌توانست کار دیگری پیدا کند و همه آدم‌هایی را که 10 سال هر روز هفته دیده بودشان و به زور توی صورتش لبخند زده بودند با فوتی از خیالش دور کند. می‌توانست مثل خیلی‌های دیگر بهانه‌ای جور کند و یک ‌جایی، یک کشوری، پناهندگی بگیرد و همه‌ چیز را بگذارد و برود. ولی اگر باز هم در آن پس و توها جا بماند چه؟

 بهناز علی‌پور گسکری

امید‌های کوچک و بزرگ در خیالش رنگ می‌گرفتند تا واقعیت پُر زورتر از هر خیالی بگوید از بین سی و یک کارمند فقط تو خواسته نشدی. سایه پهنی مماس به سایه او خودش را روی ته سیگارها، چوب ‌کبریت‌ها و کاغذهای مچاله کف پل می‌کشد و از او جلو می‌زند. پروا شقیقه‌هایش را می‌مالد و سایه را پشت سر می‌گذارد. سایه جلو می‌زند و بعد او از سایه جلو می‌افتد. خسته از تکرار این بازی، بندهای کوله‌پشتی را روی شانه‌ها جابه‌جا می‌کند. کوله‌ای سنگین‌تر از همیشه با حجمی از 10 جلد سررسید، 9 تا خودکار بی‌جوهر که در کشوی میزش نگه داشته بود. بسته‌‌ای چای کیسه‌ای و یک ماگِ دسته شکسته‌. آنها همه دارایی‌ منقولش از آن شرکت بودند. با هر قدم، تیزیِ شکستگی ماگِ لعنتی به مهره‌های کمرش می‌کوبد. سایه جلو می‌زند و از او می‌گذرد. چقدر دلش می‌خواهد زودتر برسد پایینِ پل و بنشیند زیر سایه درخت‌های زبان‌گنجشک و سرش را از این همه خیال خالی کند. آفتاب امان نمی‌دهد تیز و تند چشم‌ها و سرش را نشانه می‌رود. با یک دست سایه‌ای برای صورتش می‌سازد. سایه شیروانی خانه قدیمی مادربزرگ می‌افتد روی موزاییک‌های حیاط پشتی. برگ‌های درخت همسایه روی کنگره‌های سرخ حلبی بازی می‌کنند. کله مخروطی سایه‌ای دیگر سایه او را روی پل لگد می‌کند و با بوی تند عرقش از او جلو می‌زند. شال کهنه‌ای به سر دارد. حلیمه گاهی بعدازظهرها می‌آید تا برگ‌های توت‌ باغچه را بچیند برای کرم‌های ابریشم و سطلش را از توت‌های سفید پُر‌ کند و با خودش ببرد. حلیمه هیچ روزی فراموش نمی‌کند از او بخواهد یک مشت برنج نیم‌دانه بیاورد تا روی تله گنجشک‌ها بپاشد، بعد فنرش را بالا بکشد و بگذاردش لبه دیوار. پروا قدش تا کمر حلیمه است. نمی‌تواند دست برساند به لبه دیوار، نمی‌تواند دست برساند به انبرک تله. او نمی‌تواند گردن نرم و باریک گنجشک را از زیر تیغه خلاص کند. حلیمه وقتی انگشت اشاره‌اش را به علامت تهدید‌ و سکوت به لب می‌‌گذارد و چند بار برایش هیس می‌کشد، گوشش دنبال صدای تله است. انگار مادربزرگ نگفته باشد که «یه ریزه زبون بسته‌ مگر چقدر گوشت به تنش هست؟» وقتی هوا از بوی خواب پُر می‌شود و مادربزرگ با خروپف‌های بلند در قیلوله بعدازظهرش غلت می‌‍‌زند، حلیمه کارش را شروع می‌کند.

تق...
تقه انبرک فلزی روی گردن گنجشک انگاری روی شقیقه پروا ‌کوفته می‌شود. پرپوش‌ها و کُرک‌های پرنده در تیغه‌های نور آفتاب رها می‌شوند و صدای جیک جیک و لرزِ پنجه‌های باریکش با صدای کفش‌های حلیمه، روی سنگفرش به هم بافته می‌شوند. حلیمه سر گنجشک را با یک ضربه از تنش جدا می‌کند.
تق...
پای پروا روی پله‌ می‌لغزد و او با 10 تقویم سررسید، 9 خودکار بی‌جوهر و ماگی دسته ‌شکسته و چیزی سنگین‌تر از تمام آنها در انتهای پل عابر به زمین کوبیده می‌شود. خون از کنار قوزک پایش راه‌ می‌افتد لای پنجه‌ها. یک لنگه کفش کتانی عین گنجشکی ‌سربریده، جلو چشم‌های سنگینش افتاده است.
حلیمه چوب‌های ریز و درشت توت را روی هم می‌چیند گوشه باغچه و کبریت می‌کشد. شاخه‌ای را در تن کبود گنجشک فرو می‌کند و روی شعله ناقص چوب‌ها می‌چرخاند. پنجه‌های گنجشک‌ عینِ ریز شاخه‌های خشک و باریک چنگ می‌شود و در شکم هوا فرو می‌رود. درد در تن پروا پیچ و تاب می‌خورد. چوب‌ها و گنجشک و پروا روی جِز جِز آفتاب و آتش با هم جیر می‌کشند. تن خالی و بی‌پرِ گنجشک روی شعله‌ها ورم می‌کند و روغنی نازک و سیال روی پوست بی‌پرِ پرنده برق می‌زند. پروا چشم‌ها را روی هم فشار می‌دهد، فشار می‌دهد و فشار می‌دهد. سایه‌ها نیستند، رفته‌اند. لبه تیز پله کنار شقیقه چسبناکش خنک و خنک‌تر می‌شود. مورچه‌های سواری در چسبناکی اطرافش می‌لولند و در هم می‌جوشند. قبل از آنکه پلک‌ها به هم برسند سایه‌ای روی او خم می‌شود و شقیقه‌اش را لمس می‌کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...
موران با تیزبینی، نقش سرمایه‌داری مصرف‌گرا را در تولید و تثبیت هویت‌های فردی و جمعی برجسته می‌سازد. از نگاه او، در جهان امروز، افراد بیش از آن‌که «هویت» خود را از طریق تجربه، ارتباطات یا تاریخ شخصی بسازند، آن را از راه مصرف کالا، سبک زندگی، و انتخاب‌های نمایشی شکل می‌دهند. این فرایند، به گفته او، نوعی «کالایی‌سازی هویت» است که انسان‌ها را به مصرف‌کنندگان نقش‌ها، ویژگی‌ها و برچسب‌های از پیش تعریف‌شده بدل می‌کند ...
فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...