جلال آل‌احمد یکی از مجموعه کسانی است که به نام روشنفکر در جامعه ما شناخته می‌شوند و اگر آل‌احمد از همه آنها جدی‌تر نباشد، کمتر هم نیست. او حتی درباره روشنفکران کتابی هم نوشته... «درخدمت و خیانت روشنفکران»؛ از این جهت، جلال هم مانند روشنفکران دیگر قابل ارزیابی و ستایش است.

جلال آل‌احمد

معمولا این روشنفکران عنوان روشنفکری را یک عنوان تقلیدی و بی‌مبنا دانسته و می‌دانند. من هم با ایشان موافقم که این عنوان تقلید از غرب است اما این عقیده ‌را هم دارم که اگر جدی نگاه کنیم، جریان معروف به روشنفکری، با هیچ‌ کدام از مشخصات روشنفکران مغرب‌زمین قابل مقایسه نیست. به باور من این گرایش از روشنفکری در کشور ما دارای مشکلاتی اساسی است که اولینش همان بی‌توجهی به تفکر است که اتفاقا عمده‌ترین و بزرگ‌ترین اشکال است. در توصیفی بسیار ساده باید گفت روشنفکر یعنی کسی که فکر روشنی دارد. فکر روشن یعنی چه؟ یعنی اینکه چیزهایی می‌بیند که دیگران نمی‌بینند و به درک و دریافت‌هایی می‌رسد که دیگران قادر به رسیدن ‌به آن نیستند.

من بارها گفته‌ام که روشنفکری فقط و فقط در حرف زدن خلاصه نمی‌شود. شما ببینید این مفهوم در غرب چه کارکردهای موثری داشته. روشنفکری همان‌ چیزی ‌است که از ارسطو و ارشمیدوس گذر کرد و طرحی نو درانداخت و دیکتاتوری را به دموکراسی تبدیل کرد و کشاورزی را به‌گونه‌ای هدایت کرد که قحطی ازبین رفت و اینها تنها نمونه‌هایی کوچک از نتیجه فهم روشنفکران غرب بود. آنها در اغلب زمینه‌ها برتری خود را به اثبات رساندند و هدف‌شان بسیار والاتر از کوبیدن و نفی و تخطئه این و آن بود. حاصل فکر روشن این نیست که خود را بی‌هیچ مبنا و توانایی برتر از دیگران بدانیم. شما نگاه کنید که طی 4-3 قرن چه روش‌هایی جدید و نظرهای کارآمد در غرب به وجود آمده. آنها حق‌ دارند به دستاورد بزرگ خود (عصر روشنایی) بگویند، چون دانش روشنایی است اما در جامعه ما کسی را پیدا می‌کنید که به جای دانشمندان آنها بگذارید؟ در میان آقاخان و طالبوف و آل‌احمد و دیگران، کسی را دارید که در حد فرانسیس بیکن، هیوم، کانت، نیوتون و اینشتین باشد؟

من فکر می‌کنم که یک فرق اساسی میان ما و غربی‌ها این است که آنها در حوزه‌های مختلف فکر قوی به کار می‌برند؛ فکری که برخلاف اسلاف، از کهکشان‌ها هم خبر دارند اما روشنفکران ما فقط ضددولت بوده‌اند و بس. از قدیم هر کس با محمدعلی شاه و ناصرالدین شاه هماهنگ نبود نام روشنفکر می‌گرفت اگر بود دیگر در دایره ‌روشنفکری راهش نمی‌دادند. شما ببینید، اساس کار گرایشی از این دست بیشتر به لجبازی شبیه است؛ نوعی لجبازی که یک آدم خودش را قطب جهان و دیگران را مشتی خار و خس می‌بیند بدون آنکه بخواهد توانایی‌های خود را نشان دهد و باری از دوش جامعه بردارد. حرف نهایی این‌ است که اگر با دولت نسازی روشنفکر هستی اما اگر بسازی دیگر روشنفکر نیستی!

روشنفکران ما چون اهل فکر اصولی نبوده‌اند فقط به فکر نتیجه بی‌حاصل بوده‌اند و پیروی‌های کورکورانه. مثلا اینکه چون اروپا قانونمند است ما هم باید قانونمند باشیم اما هیچ‌گاه از خود نپرسیده‌اند که اروپا چه راه‌هایی را برای رسیدن به این قانونمدی پیموده و چه هزینه‌هایی را متقبل شده. همیشه اهل اعتراض بوده‌اند. البته من اعتراض را چیز بدی نمی‌دانم اما باید این را بدانیم که روشنفکری واقعی سازنده است و اعتراض بدون مطالعه و پشتوانه فکری ویرانگر. آل‌احمد از کمونیسم برگشت اما از چپ بودن فاصله نگرفت. او اخلاق و فرهنگ چپ داشت و به خودش اجازه می‌داد به هر جنبنده‌ای که مثل خودش فکر نمی‌کرد، بتازد. از سوی دیگر مردی بود که مبارزه را با ادبیات گره زد و همین نکته او را از دیگر روشنفکران متمایز و لزوم شناختن او را بیش از پیش بر ما واجب می‌کند. آل‌احمد البته بعدها از سوراخی گزیده‌ شد که خودش تعبیه کرده ‌بود. در میان روشنفکران ما هستند آدم‌هایی که دارای تحصیلات زیاد علمی و دقیق نیستند اما چیزهایی فهمیده‌اند که دیگر روشنفکران نفهمیده‌اند و از این رهگذر چندین گام از دیگران جلوترند. امتیاز آل‌احمد این بود که قلم توانایی‌ داشت و استفاده از این امتیاز خدادادی اندکی او را از دایره روشنفکری بی‌اصول و ایرادگیر به زمین و زمان دور کرد. من بارها گفته‌ام که از نثر او نمی‌توان ایرادی گرفت و گفته‌ام که در دوران جوانی تحت‌تاثیر زرین‌کوب و صاحب‌الزمانی بوده‌ام و یک مقدار هم تحت‌تاثیر آل‌احمد. کوتاه سخن اینکه امیدواریم خدا به ما قدرت استفاده از عقلانیت را درکنار فکر روشن بدهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...