از فردیت ناب تا تولید جمعی شعر | عصر ایران


تصویر جاودانه بیژن الهی در شعر فارسی مردی منزوی با کلامی فاخر است که در برج عاجی رازآلود در کوهستانی دست‌نیافتنی و دور به سر می‌برد اما کتاب علی سطوتی قلعه پرتوی روشنگر به این تصویر افکنده و از نو ما را با شاعری دیگر آشنا می‌کند که در عین تنهایی و شیوه زیستی خاص در جهت تولید جمعی شعر در متن فعالیت ادبی عملگرا و کوشاست و دقیقا با همین دیالکتیک فکری و رفتاری است که جایگاهی رفیع در شعر می‌یابد و ره به شهرتی ابدی می‌سپارد.

«بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک» نوشته علی سطوتی قلعه

علی سطوتی قلعه با هوشمندی تمام در کار خلق تصویری نو از بیژن الهی و مقام ‌ارجمند او در شعر فارسی است که فرسنگها با ذهنیت معمول فاصله دارد و حتی در تضاد است. سطوتی قلعه به دقت نشان می‌دهد که چگونه بیژن الهی در جریان خوانش شعر، ویرایش و ترجمه خلاقانه وارد عمل شده و با همکاری همدلانه با دیگران دست به تولید شعر می‌زند و از فردیت ناب به سوی توليد جمعی گام‌ برمی‌دارد تا آنجا که گاه سوالی پیش می‌آید که آفریننده واقعی آن شعر و ترجمه کیست.


در گزارش سطوتی قلعه مشاهده می‌کنیم که هرچند بیژن الهی در قامت اندیشه‌گر اصلی جریان شعر دیگر با حضوری تعیین‌کننده در حلقه شاعرانی چون شاعران دیگر و نشریات فرهنگی مانند مجله تماشا و همچنین در جریان ترجمه شعرهایی از هولدرلین یا لورکا و ریتسوس بر ارزش بی‌‌بدیل فردیت نزد خود و هموندان‌‌اش تأکید داشت، اما در جهت توليد جمعی شعر فعال و کوشا بود چراکه این فردیت، نه از درون فرد، که از دل تقسیم کار ادبی در گروه نشأت می‌گرفت و شعر پس از ویرایش الهی به بیان حقیقی خود دست می‌‌یافت.

از نگاه سطوتی قلعه توجهِ عملی الهی به تولید جمعی شعر به‌‌ویژه در برخی ترجمه‌‌های او محل تأمل است و از این نظر، ترجمۀ «گزیدۀ اشعار فدریکو گارسیا لورکا» در سال 1347 نمونۀ مثال‌‌زدنی‌‌ای قلمداد می‌‌شود: شعرها را رویایی، فرهاد آرام، بهمن فرزانه و ا.اسفندیاری برگردانده‌‌اند و بعد، «پس از گزارش (گرداندۀ خام واژه به واژه)، همۀ شعرها به‌‌دست بیژن الهی بازنویسی و نگاشته شده است. و بهنجار و متشکل، و به این‌‌گونه که هست، درآمده» . و تازه تنها همین کسان نبوده‌‌اند که در ترجمۀ این کتاب دست داشته‌اند؛ نوری‌‌علا، غفار حسینی و فرانک هشترودی نیز با ترجمۀ یادداشت‌‌ها و مقاله‌‌هایی، بنابر آنچه روی جلد کتاب آمده، «همکاری» کرده‌‌اند.

حال پرسش این است که چگونه این اشکال متنوع تولید جمعی از کاروبارِ ادبی الهی که همواره مستلزم تقسیم کار و درعینحال ،متضمن فردیتِ ناب او بود، سربرمیآورد و چه کارکردهایی دارد؟

پاسخ سطوتی قلعه این است که: مسئله، بیش از هر چیز دیگری، به ایدۀ فردیتِ ناب نزد الهی برمی‌‌گردد؛ ایده‌‌ای که بر سراسر کاروبارِ ادبی او سایه افکنده و به آن معنا بخشیده است. گو اینکه الهی خود نیز چنین ایده‌‌ای را برننهاده است. ترجیح الهی همه آن بوده که دربارۀ کاروبارِ ادبی خود توضیحی ندهد، یا اگر توضیحی می‌‌دهد، آن را چنان به تصویر غایی شعر ناب، شعر کامل، شعر کمال گره بزند که گردی از زمان و مکان بر آن ننشیند. الهی عقب می‌‌نشیند و می‌‌گذارد شعر یا ترجمه، خود، به سخن درآید، همچنان‌‌که تقسیم کارِ حاکم بر تولیدات جمعی او و دوستان‌‌اش همواره به سایه‌‌نشینی یک یا چند نفر راه می‌‌برده است. شعر یا ترجمه به خودیِ خود کفایت می‌‌کرده است. فرضِ خلاقیتِ فردیِ شاعر، مترجم یا ویراستار جایی برای توضیح باقی نمی‌‌گذاشته است. همین خلاقیتِ فردی، همین فردیتِ نابی که حتا عبور از صافیِ تولیدِ جمعی نیز خدشه‌‌ای بر آن وارد نمی‌‌کند، مسئله‌‌سازهای حقوقی و ادبیِ آثار الهی را به یکدیگر پیوند می‌‌زند. وقتی پرسیده می‌‌شود این آثار را چه کسی یا چه کسانی نوشته‌‌اند، همزمان این پرسش نیز به میان می‌‌آید که فردیتِ نابِ الهی چگونه کار می‌‌کند.

به عقیده سطوتی قلعه شعرهای الهی، بر خلافِ آن‌‌چه به نظر می‌‌رسد، شعرهایی نیستند که روی پای خود ایستاده باشند: هر شعر حاصل مونتاژ قطعاتی است که در شعرهای دیگر به شیوه‌‌ای دیگر مونتاژ می‌‌شود. سروکار ما بیش از آنکه با خلاقیتِ نابِ فردیِ شاعر باشد، با ماشین مونتاژ است که گویی در فضایی آکوستیک به کار افتاده است، به‌‌گونه‌‌ای که سروصدای آن به بیرون درز نمی‌‌کند. رابطه‌‌های استعاری تکرارشونده در حکم پیچ و مهره‌‌های این ماشین عمل می‌‌کنند. خصلتِ ایدئولوژیک شعرهای الهی مطلقاً به محتوای بعضاً حکمی ـ عرفانیِ این شعرها ربطی ندارد. ایدئولوژی در شیوۀ به کار انداختنِ این محتوا و از خلالِ پیچ‌‌ومهره‌‌های ماشین مونتاژ سربرمی‌‌آورد. راویِ شعرهای الهی به ایدئولوژیک‌‌ترین شیوۀ ممکن و به‌‌گونه‌‌ای خفقان‌‌آور سروصدای ماشین مونتاژ را سرکوب می‌‌کند. در حالی که ماشین مونتاژ همواره در کار فاصله‌‌گذاری است، سروکار ما در شعرهای مونتاژشدۀ الهی با سوژۀ توپری است که به نوعی مواجهۀ بی‌‌واسطه با همه چیز تظاهر می‌‌کند.

در مثالی جالب سطوتی قلعه می‌گوید: شعرِ «آزادی و تو» را در نظر بگیرید. پیش‌‌تر اشاره شد که چگونه رابطه‌های استعاریِ تیشۀ فرهاد، صبح و خروس، و گله‌‌و‌‌چرا از شعرهای دیگر الهی می‌‌آیند و بار دیگر در این شعر به کار گرفته می‌‌شوند، اما مسئله به این همین دو سه مورد خلاصه نمی‌‌شود. در بند دومِ شعرِ «دست‌‌ها» آمده است: «آری/ ما دو با هم/ در چشم گشودۀ آهویی/ که به صحرای نمک مرده است/ آسمان را خواهیم یافت/ بی هیچ زیوری.» شعر در سال 44 نوشته شده است. در دو شعر دیگری که نوشتنِ آنها به همین سال بوده، باز همین رابطه میان چشم و آسمان برقرار می‌‌شود: در «شبانۀ تهران» به‌‌صورت «سبدی در دست بشتابیم تا از آن همه چشم/ برداریم/ آسمان‌‌های تابناک را.» و در «همچنان‌‌که بعد از ظهر می‌‌گذرد» به‌‌صورتِ «شاید آن‌‌وقت دو پلک/ پس برود/ و آسمان آشکار شود/ و تو خواهی ترسید/ از آسمان به این کوچکی که بی‌‌ابر است.». یک سال بعد، در «آزادی و تو» بار دیگر سروکلۀ همین مضمون پیدا می‌‌شود: «آزادی: من این عید سروهای ناز را/ همه‌‌روز تازه‌‌تر می‌‌یابم/ در چشمانی که انباشته از جمله‌‌های بی‌‌نقطه/ و آسمانی بی "او" آبی‌‌تر است.»

کتاب «بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک» را باید خواند و آموخت، چرا که نه تنها برای بررسی ابعاد متفاوت کار و شعر بیژن الهی مفید است بلکه با دست گذاشتن روی خصلتِ جمعی تولید شعر روایت مسلط خلاقیت ناب فردیِ شاعر را به چالش می‌کشد و از افق‌های تازه تولید جمعی می‌گوید.

اگر بخواهیم به روی دیگر سکه زندگی بیژن الهی بپردازیم باید بگوییم نقاط جذاب کم نیستند. از ازدواجش با غزاله علیزاده نویسنده مشهور خانه ادریسی ها که ۲ سال بیشتر دوام نیاورد تا ازدواجش با دردانه دوبله ایران ژاله کاظمی که بازهم به طلاق انجامید. بیژن الهی همواره با اهالی هنر به خصوص سینما نشست و برخاست داشت و سینه اش گنجینه خاطراتی بود که متاسفانه با مرگ تقریبا زودهنگامش در سال ۱۳۷۹ ناگفته ماندند.

شاید تکمله زندگی جذابش وصیتش بود که بر روی سنگ قبرش اسمش را ننویسند و مطابق این شعر مشهورش پیکرش را در یک زمین شیب دار دفن کنند:
مرا دَفنِ سراشیب‌ها کنید که تنها
نَمی از باران‌ها به من رسد اما
سیلابه‌اش از سر گذر کند
مثل عمری که داشتم.

«بیژن الهی: تولید جمعی شعر و کمال ژنریک» نوشته علی سطوتی قلعه را در۲۵۵ صفحه انتشارات اختران رهسپار بازار کتاب کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...