روند طبیعی اتفاقات رو به رشد | شرق


بنیادهای اساسی اگزیستانس را می‌توان محتوای دراماتیک نمایش‌نامه «چگونه مجرد را متأهل کرد» دانست. کاراکترها یا دچار بحران معنا و بی‌معنایی‌اند و نمی‌توانند به جایگاه مناسب زیستی خود پی ‌ببرند یا دچار دشواری و ناتوانی در شنیدن یکدیگرند؛ به‌طوری‌که با هم حرف می‌زنند؛ اما حرف یکدیگر را نمی‌شنوند و به‌تدریج آثار بحران ارتباط در آنها ظاهر می‌شود. چنین وضعیتی پس از ظهور مسئله زیستی هر کاراکتر، از یک طرف به یک بحران اگزیستانس تبدیل می‌شود که می‌تواند فراتر از بحران کاراکتر نمایش، به مسئله انسان معاصر مربوط شود و از طرف دیگر، نقاط عطف نمایش‌نامه را شکل داده و باعث دراماتیک‌شدن اتفاقات می‌شود.
تیگران به هنگام ترک آنا در جواب اصرارهای او به ماندن می‌گوید: «بهتره این حرف‌های بی‌معنی رو تموم کنیم... می‌شنوی؟».
و آنا در پاسخ به تیگران می‌گوید: «نمی‌شنوم. من نمی‌تونم چیزی بشنوم... من فقط یه چیزو می‌دونم. اینکه تو نمی‌تونی بری».

چگونه مجرد را متأهل کرد کارینه خودیکیان [Karine Khodikyan]،

این نشنیدن‌ها در عین گوش‌دادن‌ها، کشش دراماتیک نمایش‌نامه «مجردها...» را شکل می‌دهد به طوری که در هر پرده و در نقاط عطف نمایش‌نامه ظاهر شده و نقش دوگانه خود را در نمایش بازی می‌کند.
اولین نقش عنصر نشنیدن در ایجاد چالش ارتباطی، بین شخصیت‌ها ظاهر می‌شود، به‌ویژه میان آنا و تیگران (به‌طور غیرمستقیم، زیرا از پرده اول به بعد، تیگران حضور فیزیکی ندارد؛ اما نام و یادش، عنصر دراماتیک نمایش است) و میان آنا و آرمن (مرد مجردی که از آنا راهنمایی همسریابی می‌خواهد؛ اما با نشنیدن‌های مکرر آنا، رابطه آنها نیز به شکلی غیرمتعارف دراماتیک می‌شود). چند نمونه دراماتیک این چالش چنین است:

- چالش آنا و تیگران
«تیگران: چرا نمی‌فهمی؟
آنا: (زانو می‌زند و پاهای تیگران را بغل می‌کند) تو نمی‌تونی بری.
تیگران: (شوکه شده) چه کار داری می‌کنی؟ قوی باش.
آنا: نمی‌تونم.
تیگران: پس خنده‌دار میشی.
آنا: یعنی منم می‌تونم یکی دیگه رو پیدا کنم و تو رو ترک کنم؟
تیگران: پیش اومد. می‌فهمی؟
آنا: نمی‌تونم باور کنم. باید توضیح بدی.
تیگران: توضیح دادم. چیش رو نفهمیدی؟
آنا: نفهمیدم. شنیدم و نفهمیدم.
تیگران: چرا این‌قدر حزن‌انگیز؟
آنا: خیلی خب. تو از اینجا میری.
تیگران: حالا چه تراژدی شد.
آنا: تو به من خیانت کردی.
تیگران: خیلی بی‌روح بود.
و آنا صندلی را به سوی تیگران پرتاب می‌کند» (ص ۶ و ۷ و ۸).

- چالش آنا و آرمن
«آرمن: سلام عرض می‌کنم.
آنا: هان.
آرمن: الو. می‌شنوین؟
آنا: گوشم با شماست.
آرمن: بلند حرف بزنین. چیزی نمی‌شنوم.
آنا: من آنا هستم.
آرمن: واقعا؟ خیلی خوشحالم. من هم آرمن هستم.
آنا: کی هستین؟
آرمن: گفتم که آرمن هستم.
آنا: خب که چی؟
آرمن: می‌فهمم. گفت‌وگوی بی‌ربطی داره میشه. من آشنای کایانه هستم.
آنا: کایانه کیه؟ شما به کی زنگ زدین؟
آرمن: به آنا.
و آنا گوشی را به سویی پرت می‌کند» ( ص ۱۲).

دومین نقش عنصر نشنیدن، ایجاد طنزهای موقعیتی و مفهومی‌ است که نویسنده (کارینه خودیکیان [Karine Khodikyan]، نویسنده معاصر ارمنی) از آنها به‌عنوان مفاهیم فرامتنی در نمایش‌نامه بهره برده است از جمله:

- چالش آنا و ماری
«آنا: چنتا شوهر داشتی؟
ماری: چهار تا. نه شش تا.
آنا: اون دوتا از کجا پیدا شدن؟
ماری: اون‌ها پیدا شدن و تا رسیدن به دفترخونه غیب شدن.
آنا: و اون چهارتایی که به دفترخونه رسیدن چطور؟
ماری: اون‌ها با خیر و خوشی ازدواج می‌کردن و من هم با خیر و خوشی طلاق می‌گرفتم.
آنا: و توی این مدت چه احساسی داشتی؟
ماری: احساس سبک‌باری... من از اون‌ها دست می‌کشیدم. نه اون‌ها از من. همیشه اول من دست‌به‌کار برکناری شوهر ادواری‌ام از مقامش می‌شدم... گونه‌ای از مردها وجود داره که خیلی ناپایدارن. درسته که جذابن اما به اون‌ها امید داشتن و به اون‌ها امیدوار بودن مثل پول سپرده پیش بانک‌های خودمون می‌مونه... همه شوهرهای من این‌جوری بودن» (ص ۲۱ و ۲۲).
«آنا: چی از من می‌خوای
آرمن: فقط خودت رو.
آنا: و کی رو پیدا کردی؟ زنی که به خاطر یه مرد دست به خودکشی زده و هنوز از اون جدا نشده یکی دیگه رو پیدا کرده.
آرمن: چی داری میگی؟
آنا: درست نمی‌گم؟
آرمن: خب که چی؟
آنا: می‌بینی؟ یه بار دیگه هم در وضعیتی قرار گرفتی که اصلا حسادت‌برانگیز نیست.
آرمن: در این صورت چرا بهت اطمینان کنم؟
آنا: چند روز دیگه که این آشنایی تازگیش رو از دست بده می‌گذره.
آرمن: حس نمی‌کنی چطور همه‌چی رو به گند می‌کشی؟
آنا: نمی‌تونیم هم‌عقیده باشیم. من زنم و تو مرد.
آرمن: انگار حق با توئه. من مرد هستم و باید بتونم اعتراف کنم که شکست‌خورده منم.
آنا: ساکت شو... نمی‌خوام چیزی بشنوم» (ص ۸۸ و ۸۹).

حضور آنا به‌مثابه شخصیت محوری نمایش‌نامه، هم رابط موقعیت‌های متعدد درام است، هم نشانه‌ای فرامتنی برای نقد و گاه هجو وضعیت انسان‌هایی که هر‌یک به نحوی دچار یأس و ملال جهان مدرن شده‌اند، یأسی که از یک‌ سو کانتکسچوال و ساختاری است که از زمینه‌های محیطی کاراکترها به درون‌شان نفوذ کرده، بی‌آنکه خودشان بدانند و آگاه باشند (و نمایش‌نامه و در واقع نویسنده نمایش، نقش آگاه به موقعیت‌ها را بازی می‌کند و از طریق عناصر درون‌متنی، نگاه برون‌متنی را به مخاطب منتقل می‌کند) و از سوی دیگر بیانگر اضطراب‌های تکستچوال و درون‌متنی است که هم شامل درون هر موقعیت ویژه در نمایش می‌شود، هم شامل درونیات و زمزمه‌های اگزیستانس شخصیت‌های نمایش؛ زمزمه‌هایی که گاهی آنها را می‌شنویم (آنچه نویسنده نمایش‌نامه در خطوط سیاه نوشته) و گاهی هم آنها را نمی‌شنویم؛ اما احساس‌شان می‌کنیم (آنچه نویسنده نمایش‌نامه در لابه‌لای خطوط سیاه یا همین خطوط نانوشته نامرئی نوشته).

نویسنده، در نگارش هر دو مورد (شنیدنی‌های خواندنی و شنیدنی‌های احساس‌کردنی) با ظرافت عمل کرده و موفق شده در یک طرح مینی‌مال، یک موقعیت ماکزیمال تاریخی را به نقد و هجو بکشد، هم موقعیت ماکزیمال اردوگاه شرق و شکست‌های آرمان‌گرایانه‌اش را، هم موقعیت ماکزیمال انسان مدرن و تنهایی اگزیستانسش را. و هر دو روایت را هم با چاشنی ظریف طنز و ریتم مناسب همراه کرده است، هم ریتم در دیالوگ‌ها، هم ریتم در بین پرده‌ها، هم ریتم اتفاقات درون هر پرده.
البته معلوم نیست که دیالوگ پایانی این نمایش‌نامه خواندنی را باید آسیب آن دانست و آن را نقد کرد یا بخشی از درون‌مایه هجو و طنز این نمایش‌نامه دانست که باز هم به طور مینی‌مال، تاریخ ماکزیمال را هجو می‌کند، آنجا که در دیالوگ پایانی، از زبان تیگران و آنا می‌گوید:
«آنا: برو... می‌شنوی؟ برو...
تیگران: ولی... تو چی؟
آنا: من سعی می‌کنم با خودم آشتی کنم.
تیگران سرافکنده خارج می‌شود. آنا به تماشاچیان نگاه می‌کند. همان آنایی که پیش از این نیز گفته بود:
می‌دونی چی توهین‌آمیزه؟ اینکه اون‌ها ما رو ول می‌کنن و پیش آدم‌های مثل تو می‌رن. عشق ما رو لگدمال می‌کنن، غرور ما رو، خودخواهی ما رو زیر پا می‌ذارن و می‌رن... گایانه، دوست دوران کودکی من هستی، ولی الان، یا باید موهات رو تک‌تک در‌بیارم، یا برو از اینجا.
آنا بعد از سکوتی طولانی می‌گوید:
حالا دیگه همه چی خوب میشه. حالا دیگه همه چی باید خوب بشه (و صحنه تاریک می‌شود)»

ترجمه‌ای نزدیک به زبان تألیف
مترجم (آندارینک خچومیان) نیز به دلیل تسلطش به زبان ارمنی و تجربه‌اش در ترجمه‌های فراوان متون دراماتیک ارمنی به فارسی (رمان، داستان کوتاه و نمایش‌نامه)، از عهده ترجمه و انتقال حالات آشکار و پنهان نمایش‌نامه برآمده است. به همین دلیل زبان نمایش‌نامه، زبان مصنوعی و تصنعی فارسی ترجمه‌ای نیست و به خوبی به زبان تألیف فارسی نزدیک است. هرچند گاهی نیازمند اندک ویرایش‌هایی نیز هست. مثلا در صفحه ۸۸ از زبان آنا چنین می‌خوانیم: «اون‌چه می‌گم درست نیست؟»، که به نظر می‌رسد ترجمه تحت‌اللفظی است و نزدیک به همان زبان فارسی ترجمه‌ای. در صورتی که با کمی ویرایش و نزدیک‌شدنش به زبان تألیفی فارسی و نیز منطبق با موسیقی گفتار جمله، می‌توان آن را چنین نوشت: «درست نمی‌گم؟».
«چگونه مجرد را متأهل کرد»، هم نمایش‌نامه‌ای خواندنی است، نمایش‌نامه‌ای نیازمند صحنه خوب، بازیگرانی خوب و کارگردانی خوب، برای مخاطبانی که آنها نیز نیازمند نمایشی خوب‌اند، هم متن خوب، هم اجرای خوب. به‌ویژه در سبک طنز و هجو انتقادی، که جهان نمایش‌نامه‌نویسی ایرانی و اجرای صحنه‌ای ایران مدت‌هاست از آن محروم است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...