گرگ بیابان [Der Steppenwolf] رمانی از هرمان هسه، نویسنده سویسی‌ آلمانی‌الاصل است، که در 1927 منتشر شد.


تو تصویری از زندگی در ذهن خود داشتی، ایمانی داشتی، تقاضایی داشتی، تو آمادۀ اقدام کردن، رنج کشیدن و فداکاری بودی و آن‌وقت به‌تدریج متوجه شدی که دنیا از تو اقدام و فداکاری و از این قبیل چیزها توقع ندارد، فهمیدی که زندگی منظومه‌ای حماسی و قهرمانی نیست که جولانگاه پهلوانان باشد، بلکه عبارت است از اتاق مرفه خاص بورژواها که انسان در آن به خوردن و نوشیدن، قهوه و ورق‌بازی و موسیقی‌ای که از رادیو پخش می‌شود باید رضایت بدهد و صدایش درنیاید. و هرکس که در جست‌وجوی چیز دیگری باشد و برای کار دیگری ساخته شده باشد یعنی آنچه قهرمانی است، انچه زیباست، کسی که شاعران بزرگ را می‌ستاید و دل در مقدسین می‌بندد دیوانه است، مجنون است و به دن‌کیشوت نجیب‌زاده می‌ماند.

 گرگ بیابان | هرمان هسه

خوب، دوست عزیزم، بر من هم همین ماجرا رفته است! من دختر بااستعدادی بودم و به همین دلیل شایسته بود که از سرمشق بزرگی درس زندگی بگیرم؛ از خود مسئولیت‌های عالی بخواهم و به انجام دادن تکالیف و وظایف خطیری بپردازم. می‌توانستم بار سرنوشت بزرگی را بر خود هموار کنم، همسر امیری، محبوبۀ یک انقلابی بزرگ، خواهر نابغه‌ای یا مادر شهید قهرمانی باشم. اما زندگی فقط به من اجازه داده است که فاحشۀ خوش‌ذوقی بشوم —خوب دیگر بر من به اندازۀ کافی ستم رفته است. وضع من بدین منوال بوده است. تا مدتی تسکین و تسلی نمی‌یافتم و روزگاری دراز گناه و نقیصه را در خود می‌جستم و با خود فکر می‌کردم که بالاخره باید حق با زندگی باشد و اگر زندگی رویاهای شیرین مرا به باد استهزا گرفته است، پس ناگزیر باید گفت که رویاهای من ابلهانه و برخلاف حق بوده است. اما این افکار مفید فایده نبود و چون من دارای چشم و گوش دقیق بودم و قدری کنجکاوی داشتم دیده در دیدۀ چیزی که به زندگی موسوم است دوختم، به تعمق در زندگی آشنایان و همسایگان پرداختم، در احوال بیش از پنجاه نفر و سرنوشت آنها باریک شدم و بعد، هاری! آشکارا دیدم: که حق با رویاهای من بوده است، همانطور که رویاهای تو نیز هزاران بار حق داشته‌اند، اما بار گناه به دوش زندگی، یعنی واقعیت بوده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...