احمد تورگوت [Ahmet Turgut] به سال ۱۹۷۵ در ترکیه متولد شده و رمان «سفیر عشق» [Aşkın Elçisi] را بر اساس واقعه عاشورا نگاشته است. این کتاب با ترجمه سهیلا احمدی و توسط انتشارات کتابستان معرفت به چاپ رسیده است. رمان دیگر این‌نویسنده درباره عاشورا با عنوان «شهید عشق» نیز به فارسی ترجمه و منتشر شده است. در ادامه برشی از این رمان را می‌خوانید:

احمد تورگوت [Ahmet Turgut] سفیر عشق» [Aşkın Elçisi]

مردم! آن‌چه امروز در بلاد اسلامی می‌گذرد براساس امر خدا و رسول اوست؟ مگر معاویه عهد نبست که بعد از خود جانشین تعیین نکند؟ پس چه شد؟! حال و روز عهدشکنان امت‌های گذشته را در قرآن نخوانده‌اید؟

مردم! آیا به راستی شما آل امیه را از خود می‌دانید؟ اگر چنین است که وای بر شما در روز حساب! روزی که هر امتی با امام خویش فراخوانده می‌شود!

جدم حبیب خدا (ص)، هیچ‌گاه اطاعت از ظالمان و عهدشکنان را واجب نداشته است! اگر آن را فرض می‌دانست، آیا به جای هجرت به مدینه، در میان ظالمان مکه نمی‌ماند؟ چه‌کسی سراغ دارد که جدم، بندگان را هم چون آل امیه به دنیاپرستی دعوت کرده باشد؟ چرا ابراهیم نبی تابع نمرود نشد؟ مگر او حاکم زمانه‌اش نبود؟

چرا پروردگار در کتابش بندگان را به سوی موسی (ع) می‌خواند و به سوی فرعون دعوت نمی‌کند؟ چگونه است که معاویه و پسرش اولوالامر هستند و پدربزرگم علی‌ابن‌ابی‌طالب (ع) خلیفه مسلمین مستحق نافرمانی از سوی اهل شام؟

شما را به خدا باید فرزندان هند جگرخوار را اطاعت کرد و پاره‌های تن سرور زنان عالم، فاطمه زهرا (س) را بدون غسل و کفن روی شن‌های داغ بیابان رها نمود؟

چه بد حکم می‌کنید!

واعظ سعی داشت حرفی دست و پا کند که شمر با کلافگی صدا زد: «جمع شوید! دیگر تا شام توقفی نداریم! تمام نقشه‌هایش،‌ نقش بر آب شده و از این‌پیشامد حسابی به هم ریخته بود.»

دوباره آل حسین (ع) را با طناب به دنبال شترها بستند، محسنین در حالی که همه در غل و زنجیر بودند به راه افتادند. امام (ع) به قدر کافی استراحت نکرده و توان راهپیمایی نداشت.

شهاب طبق عادت، به سوی ایشان رفت تا امام (ع) را کمک کند که سرلشکر داد زد: «آهای! تو! برو کنار!»

شهاب نگاهی ملتمسانه به امام (ع) انداخت؛ یادش نرفته بود که زندگی‌اش را مدیون اوست. فرمانده نزدیک و نزدیک‌تر شد و نگاه شهاب عاجزانه‌تر! خطر را که خوب احساس کرد به خودش نهیب زد: پسر حسین (ع) هم مثل تو فقط یک اسیر است! از او چه انتظاری می‌شود داشت؟ آه! و التماس‌کنان به فرمانده گفت: «چه می‌شود؟ خواهش می‌کنم مرا نکشید!»

فرمانده تازیانه را بالا برد و شهاب فورا با دست، صورتش را پوشاند و شروع به زاری کرد. صدای شلاق که بلند شد، سوزشی احساس نکرد! با هزار ترس و لرز چشمانش را باز کرد و پیش چشم خود پیکر رنجور ولی استوار امام (ع) را زیر یورش ضربات شلاق دید؛ نفسی راحت کشید!

مهر

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...