اعترافات یک دیپلمات | اعتماد


جک استراو [Jack Straw] در کتاب اخیرالانتشارش با نام «کار، کارِ انگلیسی‌هاست» (The English Job) به «شناخت ایران و چرایی عدم اعتماد آن به بریتانیا» (Understanding Iran & Why It Distrusts Britain) پرداخته است. او طی سال‌های 2001 تا 2006 (1379 تا 1384) وزیر خارجه بریتانیا بوده است. وی همچنین در اکتبر 2003 (مهرماه 1382) ریاست هیات اروپایی را در جریان نشست مشترک وزیران خارجه اروپایی و هیات ایرانی که در کاخ سعدآباد درباره مساله اتمی ایران برگزار شد، بر عهده داشت. او در این کتاب سعی داشته درک سالم‌تری از ایران به خواننده بدهد و نقش بریتانیا را در تاریخ آن به‌درستی ترسیم کند.

جک استراو [Jack Straw] کار، کارِ انگلیسی‌هاست» (The English Job) به «شناخت ایران و چرایی عدم اعتماد آن به بریتانیا» (Understanding Iran & Why It Distrusts Britain)

خودش می‌گوید روزی یکی از دیپلمات‌های وزارت خارجه خودمان به من گفت «کک ایران که به تنت افتاد دیگر خلاصی نداری» و من این کک به تنم افتاده بود (ترجمه علی مجتهدزاده، نشر پارسه، ص. 13) . غریب‌تر اینکه به هنگام سفر به ایران نیز خیلی‌ها مرا می‌شناختند و می‌دانستند چه‌کاره‌ام و این نه‌فقط در تهران که در شهرهای دیگر هم بود و خیال می‌کردم که در حوزه انتخابی خودم هستم و اینجا هم انگار 36 سال کار کرده بودم (ص 19) .

جک اِستِراو معتقد است که کودتای 1953 (1332) در کنار جنبش مشروطیت، انقلاب اسلامی ایران و جنگ عراق، مهم‌ترین نقاط عطف تاریخی این کشور هستند و البته که این کودتا به‌تنهایی بار سنگین نگرانی تاریخی ایران را از دخالت خارجی بر دوش خود می‌برد (ص 180). در ادامه بخش‌های حاوی دیدگاه او راجع به کودتای 1953 (1332) و انقلاب اسلامی ایران عینا از ترجمه کتاب آورده شده است.

1. رویه «نه تکذیب و نه تایید» بریتانیا

در مورد کودتای 1953 (1332) مقامات بریتانیا همچنان رویه «نه تکذیب و نه تایید» را در دستورِ کار دارند؛ کاری که همیشه به نظر من مضحک می‌آمد؛ آن‌هم وقتی‌که همه می‌دانستند سرویس جاسوسی ما به گواه اسناد منتشرشده در این ماجرا نقش داشته است. وزیران خارجه بریتانیا طبق قانون حق ندارند اسناد و بایگانی وزیران پیشین را ببینند و من هم ندیده‌ام اما در فوریه 2006 همین مقدار مدارک منتشرشده را به کمیته روابط خارجی مجلس بریتانیا ارایه کردم و گفتم: عناصر اطلاعاتی بریتانیا و سیا، مصدق نخست‌وزیر کاملا دموکراتیک ایران را برکنار کرده‌اند (ص 165).

2. کار، کارِ انگلیسی‌ها بود!

سده‌های دراز باید بگذرد تا اینکه یک‌ نهاد دموکراتیک بتواند پا بگیرد و ریشه بدواند. ما خودمان تجربه جنگ‌های داخلی را پشت سر داریم و اعدام یک شاه، برکناری دیگری، اعلامیه حقوق 1688 (Bill of Rights)، سه اعلامیه اصلاحات عمومی در قرن نوزدهم و اصلاحات اساسی کشوری در قرن بیستم که به ما امکان داد نظام خود را سرانجام پایدار و کارآمد بخوانیم. در امریکا هم آنها جنگ‌های داخلی را داشتند و جنبش‌های حقوق شهروندی در قرن بیستم و تازه توانسته‌اند خودشان را کشوری دموکراتیک بدانند. در هردوی این مثال‌ها، این جنبش‌ها و خواسته‌ها کاملا از داخل برآمده و هیچ نیروی خارجی در آن دخالت نداشته است (ص 178).

اما ایران هیچ‌گاه نه زمانی در اختیار داشت و نه آزادی که بتواند نهادهای دموکراتیک خود را شکل دهد. مصدق این قدرت را داشت که این زنجیره پوسیده را از هم بگسلد. مصدق پرچم‌دار حرکت و تلاش ایرانیان برای جستن از زیر یوغ بیگانگان درگذر 150 سال بود (ص 178).

اگر بریتانیا همان راهی را می‌رفت که باید و در پایان دهه 1940 با ایرانی‌ها به تفاهم می‌رسید و دولت منتخب آنها را برنمی‌داشت، شاید ایرانی‌ها هم راه پر افت‌وخیز خود را به ‌سوی دموکراسی می‌پیمودند و در دل همان آشفتگی‌ها سرانجام حقوق شهروندی را برآورده می‌کردند که مردم این کشور همیشه آرزویش را داشتند (ص 178) .

اما از این‌طرف بریتانیا به سرکردگی چرچیل برای عزلش ترفندی زد و کاری چنان کرد. اگرچه این کودتا بدون نقش فعال و البته پررنگ‌تر امریکا راه به ‌جایی نمی‌برد اما نباید از یاد ببریم که باز ما در این میانه ایستاده بودیم. کار، کارِ انگلیسی‌ها بود و ما هنوز هم گرفتار پیامدهای این کارمان هستیم (ص 179).

3. رزم‌آرا

اگرچه مخالفان رزم‌آرا او را همیشه نوکر بریتانیا و دست‌نشانده امریکا می‌خواندند اما در حقیقت او تنها دغدغه این را داشت که ضمن حفظ روابط حسنه کشورش با سه قدرت جهانی حاضر در منطقه، منافع درخوری هم برای کشورش تضمین کند. در زمانه او دیگر عرف سهم مساوی در جهان جاافتاده و غول نفتی امریکایی آرامکو در همان زمان با همین پیش‌شرط با سعودی‌ها به مذاکره نشسته بود و چه کوته‌فکر بودند سران شرکت نفت ایران و انگلیس که وقتی پیشنهاد رزم‌آرا را دریافت کردند، به سرعت با امریکایی‌ها تماس گرفتند و درخواست کردند مفاد قرارداد شرکت آرامکو و عربستان، سرّی اعلام شود و جایی درز نکند تا آنها بتوانند سر فرصت سرِ ایرانی‌ها را بکوبند و سهم کمتری به آنها بدهند (ص 143) .

طبق اسناد وزارت خارجه، سه روز پیش از ترور رزم‌آرا، پانزده نفر از اعضای فداییان اسلام با مصدق و کاشانی رایزنی کرده بودند و گزارش شده که هردوی آنها تصریح کرده‌اند که راه سعادت ایران در گروی نابودی رزم‌آرا است. اگرچه مصدق هیچ‌گاه نپذیرفت که از ترور رزم‌آرا خبر داشته، بعید است که از برگزاری چنان جلسه‌ای با نزدیک‌ترین هم‌پیمان خودش هم بی‌خبر بوده باشد. مصدق نهایت استفاده را از ترور رزم‌آرا برد. یک هفته بعد از ترور او، مجلس رای داد که شرکت نفت ایران و انگلیس ملی است (ص 143)

4. مصدق

همیشه یکی از مشکلات آدم‌هایی که قدرت مطلق دارند این است که خیلی زود تنها و منزوی می‌شوند. در این میان آنها که پیش‌تر همنشین و هم‌پیمان بوده‌اند، زبان‌شان به گلایه باز می‌شود، بعد این آدم در میانه حلقه تنگ و منحوسی می‌افتد که دیگر صدای اندرزهای دیگران به گوش نمی‌رسد و تنها صدای خودش را می‌شنود. بدبینی در وجودش جوانه می‌زند و حقوق شهروندی، راهپیمایی‌ها و اعتصابات را به‌شدت سرکوب می‌کند و رسانه‌ها هم دیگر تکلیف‌شان معلوم است. مصدق قربانی همین‌ها شد. بازی تلخ و مضحکی که روزگار برای مردی چید که زمانی بر دوش مردم و اندک آزادی جراید و رسانه‌ها به قدرت رسیده بود (ص 160).

5. چرچیل

بین نقشه‌های جنگی و آنچه اجرا می‌شود همیشه فاصله و تفاوتی معنادار وجود دارد. مغز متفکر این کودتا، کرمیت روزولت (Kermit Roosevelt)؛ نوه تئودور روزولت رییس‌جمهور اسبق ایالات‌متحده، وقتی‌ از واشنگتن پیام سری رسید که بهتر است برای حفظ جانش از ایران برود، اعتنایی نکرد و به این پرداخت که با شبکه مامورانش هنوز می‌تواند یک اقدام موثر دیگر هم علیه مصدق انجام دهد و آخرین تیرش را بیندازد. هنوز فرمان عزل مصدق اعتبار داشت و زاهدی که ارزشمندترین مهره او به شمار می‌آمد در خانه سیا نشسته بود (ص 170).

پس از موفقیت در اجرای نقشه طراحی‌شده، کرمیت روزولت در سر راه بازگشت به واشنگتن در لندن با چرچیل دیدار کرد. در آن روزگار چرچیل 78 سال داشت و حدودا هشت سال پیرتر از خود مصدق بود. او هم به‌مانند مصدق در این اواخر کارهای دولت را مستقیما از توی تختش رسیدگی می‌کرد و مملکت را از همان‌جا راه می‌برد. آن‌طورکه روزولت بعدتر نوشته، چرچیل توی تخت افتاده بود و حال ‌و روز خوشی نداشت اما از اجرای کودتا در ایران بسیار خشنود بود و با حرارت تمام به روزولت گفت: از زمان جنگ تابه‌حال، این بهترین و موفق‌ترین عملیات ما در خارج از مرزهای بریتانیا بود (ص 174).

جک استراو [Jack Straw] کار، کارِ انگلیسی‌هاست» (The English Job)

6. کاشتن باد

حتی تا میانه دهه 1970 هنوز سفارت بریتانیا گمان داشت که ایران یکی از مستعدترین بازارهای جهان است ولی این موفقیت به بهایی به دست آمد که هم گزاف بود و هم سنگین. در کتاب عهد عتیق خطاب به هوشع آمده «به‌درستی که باد را کاشتند، پس گردباد را خواهند دروید». امریکا و بریتانیا باد کاشته بودند، گردباد نصیب‌شان شد.

می‌توان از کودتای 1953 (1332) تا انقلاب اسلامی ایران در 1979 (1358) و تسخیر سفارت امریکا تا امروز خطی یکپارچه کشید و آنها را به هم متصل کرد. هری تِرومن و کلِمِنت اتلی (Clement Attlee) به‌خوبی آینده را دیده بودند و حق داشتند که می‌گفتند اگر بحران ایران به‌درستی مدیریت نشود به «فاجعه‌ای در جهان آزاد» خواهد انجامید. اتلی هم وقتی‌که پیشنهاد موریسون برای دخالت نظامی در ایران را رد می‌کرد به کابینه خود گفته بود مصدق کابینه خود را بر شانه ایرانیان بنا کرده و این مردم از دست حاکم فاسد پیشین خود عاصی‌اند. هیچ تضمینی نیست که اگر این دولت را ساقط کنیم، دولت بعدی دوامی داشته باشد و تازه انگ حمایت از حکومتی غیردموکراتیک هم بر پیشانی ما خواهد خورد (ص 177).

7. درو کردن گردباد

بریتانیا در انقلاب اسلامی ایران قربانی «سوگیری تایید شده» (Confirmation Bias) گردید؛ یعنی اطلاعات و شواهد راجع به ایران را همیشه آن‌طوری برداشت می‌کرد که نظر و خواسته خودش را تایید کند و از واقعیت و جنبه‌ای که برایش نامطبوع بوده، غافل می‌ماند. ما تا پیراهن تن‌مان را روی ماموریت شاه برای وطنش قمار کردیم، ندیدیم که چه حواشی مهم‌تر از اصلی وجود دارند و در این کشور واقعا چه می‌گذرد. به‌ویژه این اشتباه از آنجا نیرومندتر شد که سیاستمداران و دیپلمات‌های ما از دو دهه پیش‌تر از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، به‌کلی تماس خود را با سران مخالف حکومت قطع کرده بودند چون می‌ترسیدند خشم شاه را برانگیزند. تازه در این مهم هم موفق نبودند و شاه همیشه از دست‌شان عصبانی بود و از آنها بدشان می‌آمد (ص 201).

دیپلمات‌های سفارتخانه‌های مهم مثل بریتانیا، آلمان، فرانسه، امریکا یا حتی شوروی همه نشستند و تازه وقتی حواس‌شان جمع شد که دیگر کار از کار گذشته و همه کار شده بود (ص 200)

8. مواجهه امریکا با انقلاب اسلامی

جهت درک درست و سالم از ایران لازم است سه جنبه مهم از ایران امروز را همیشه در نظر داشت: (1) جامعه ایران از همنشینی و هم‌جوشی بی‌شمار اقوام رنگ‌به‌رنگ تشکیل شده و طبعا سیاستمداران این کشور دست بالا چیزی حدود دوسوم این جمعیت را نمایندگی می‌کنند. (2) قدمت فرهنگ و تمدن ایرانی‌هاست که همیشه در وجود مردم آن رگه پررنگی از حس وطن‌دوستی و ملی‌گرایی بر جای گذاشته و آنها را وامی‌دارد که فارغ از تفاوت‌های مذهبی، همه نام ایران را با افتخار بر زبان بیاورند. (3) مهم‌تر از این دو، نقش مهمی است که شیعه‌گری در گذار تاریخ در پی‌ریزی هویت ایرانی و سیاست‌ورزی ایرانی‌ها داشته و هنوز هم دارد (ص 32).

هِنری کیسینجر که سال‌ها وزیر خارجه امریکا بود و شهرتی هم در این عرصه دارد، همیشه از این گله داشت که «ایران باید معلوم کند که یک ملت است یا یک آرمان». از سیاستمدار باسابقه و کهنه‌کاری مثل کیسینجر بعید بود که چنین دریافتی از ایران داشته باشد چون خود امریکایی‌ها هم هیچگاه نمی‌توانند ملت‌شان را از آرمان‌های بنیادین نیاکانی که این کشور را تاسیس کرده‌اند جدا سازند. همان آرمان‌ها اکنون این کشور را به یک ابرقدرت بدل کرده و حرف ‌به ‌حرفش در آن حس خودباوری عمیق و پررنگ امریکایی‌ها ریشه دارد. در مورد ایران هم بیهوده است اگر کسی بخواهد روح ملی این کشور را از آرمان‌های آن جدا کند (ص 32). این آرمان‌ها حتی در زندگی لامذهب‌ترین ایرانی‌ها هم جاری و ساری است و در برخورد با آنها نباید گمان کنیم با کشور دیگری روبه‌رو شده‌ایم (ص33).

به قول توماس پیکرکینگ (Thomas Pickering)؛ سفیر امریکا در اردن، اسراییل و سازمان ملل متحد، یکی از تعاریف حماقت و دیوانگی این است که شما یک کاری را دست بگیرید و بارها تکرارش کنید و هر بار هم نتیجه یکسانی عایدتان شود اما همچنان این کار را ادامه بدهید و تازه امید هم داشته باشید که اتفاق متفاوتی بیفتد (این تعریف از حماقت را به اینشتین نسبت می‌دهند). اگر این تلقی را از تعریف حماقت بپذیرید پس قبول دارید که سیاست امریکا در برابر ایران و در تمامی سه دهه گذشته نمودی از حماقت و دیوانگی محض است (ص ۲۰۳).

ما هم در بریتانیا هیچ‌گاه از کار لابی‌های سیاسی امریکا و میزان قدرت‌شان سر درنیاوردیم. از یک‌سو پول‌های هنگفت و بی‌حسابی در این لابی‌ها می‌چرخد و کسی ناظر بر این هزینه‌های نامعلوم در ساختار سیاست امریکا نیست و از سوی دیگر رسانه‌ها و تلویزیون هم در دست همین آدم‌ها است. دستگاه تبلیغات نه‌فقط در خدمت این ‌و آن که گاه در خدمت یک شایعه یا افترا قرار می‌گیرد. این جریان به شکلی است که هرکس را دل‌شان بخواهد بر سر کار می‌آورند و هر که مطبوع دل‌شان نبود را به چرخش قلمی حذف می‌کنند (ص۲۵۹).

9. مواجهه بریتانیا با انقلاب اسلامی

نحوه برخورد بریتانیا با انقلاب اسلامی ایران هم خیلی با امریکا فرقی نمی‌کند. ما هم سر ماجرای تانک‌های چیفتن (Chieftain) گیرِ ایرانی‌ها افتادیم. سرجمع قرار بود ما 1750 تانک چیفتن به شاه بدهیم که 185 تا دادیم و با انقلاب، بریتانیا معامله را فسخ کرد. البته ایران پیشاپیش برای 1750 تانک پول داده بود و حالا آنها پول‌شان را می‌خواستند که 400 میلیون پوند می‌شد. البته این هم از نظرشان دور نمانده بود که این وسط در زمان جنگ، ما خیلی از تانک‌های زمین‌مانده را به صدام فروخته بودیم که با همین‌ها با خودشان جنگیده بودند (ص 343).

یکی از آشکارترین جنبه‌های رفتار «غیربریتانیایی» حکومت ما زمانی بود که سه مقام ارشد ایرانی در ژانویه 2003 راهی لندن شدند تا موضوع را حل‌وفصل کنند. پیش‌تر برنامه دقیق سفر را ارایه کرده و کنسولگری ما در استانبول هم ویزای رسمی و معتبری را پای گذرنامه‌های‌شان زده بود. وقتی به فرودگاه هیترو لندن رسیدند به آنها گفته شد که ویزای‌شان همان روز باطل شده و بازداشت شدند و گذرنامه‌های‌شان را هم ضبط کردند و دو روز بعد هم دیپورت شدند (ص 344).

مقامات مسوول این ماجرا، رفتار نابخردانه و مبتذلی کردند و تنها خوراک مناسبی به همان‌ها دادند که در تهران از ما بد می‌گفتند. رفتارشان به هیچ‌وجهی توجیه‌پذیر نبود چون ما داعیه این را داشتیم که پایبندی‌مان به عرف دیپلماتیک جهانی بیشتر از ایران است (ص 344).

این بدهی همچنان پرداخت‌نشده است اما به نظر می‌رسد دیگر دولت و حاکمیت بریتانیا به این باور رسیده که گریزی ندارد و پول ایران را باید مسترد دارد (ص 344).

«کار، کارِ انگلیسی‌هاست» (The English Job) چرا ایران به ما بی اعتماد است (Understanding Iran & Why It Distrusts Britain)

10. برجام

شیوه زمامداری در ایران کاملا ویژه است و چنان متکثر است که انگار همه احزاب سیاسی را یکجا توی کاخ سفید بگذاری و از آنها بخواهی امریکا را بگردانند (ص ۱۰) . همیشه زمینه‌های گفت‌وگوی سازنده سیاسی با این حکومت فراهم‌تر از رژیم شاه بوده است. به همین خاطر است که من فکر می‌کنم در کل این حکومت بهتر از آنی است که آدم‌های خارج از ایران فکر می‌کنند (ص ۱۰).

در مورد برجام نیز در متن آن آمده است: «ایران اعلام می‌دارد اگر امریکا تحریم تازه‌ای علیه ایران وضع کند، همه تعهدات ایران به سند برجام از بین خواهد رفت.» در آن بند آمده «ایران اعلام می‌دارد» اما ننوشته که «دیگر طرف‌های برجام حق ایران را به رسمیت می‌شناسند» و تفاوت حقوقی این دو عبارت بسیار زیاد است. بندی که ایران به آن استناد می‌کند برای دیگر طرف‌های برجام الزام‌آور نیست و آنها در زمان امضای برجام این نکته را خوب می‌دانستند (ص ۳۵۹).

11. تلقی جک استراو از ایران امروزی

در ژوئیه 2004 جان بولتون گفت‌وگویی با تایمز لندن انجام داد و مدعی شد که در واشنگتن همه استراو را «جک تهرانی» می‌شناسند (ص 291). در همین رابطه خود استراو می‌گوید «مردم ایران را عاشقانه دوست دارم هرچند در اکتبر 2015 (مهر 1394) از من، دو رفیقم و هم‌سفرم استقبال گرمی نکردند» (ص 10) . در رابطه با سفرم به ایران عکسی رنگی و بزرگمردی را دیدم که یک شعارنوشته درشت به دست داشت و روی آن خطاب به من به فارسی نوشته بود: «شهر شهیدان جای مهمان‌نوازی از دشمنِ انگلیسی نیست». (ص ۲۷).

در حافظه تاریخی ملت بریتانیا از قرن نوزدهم به این‌طرف هیچ ردی از ایران نیست. این در حالی است که ایرانیان به‌شدت درگیر تاریخ خود هستند و سرگذشت ایران امروز، قصه کشاکش آنهایی است که می‌خواهند از این تاریخ رها شوند و آنهایی که می‌خواهند نگهش دارند (ص ۳۷۲).

در میان سیاستمداران بریتانیایی یک شوخی پرمعنا رواج دارد که می‌گویند ایران تنها کشوری است که گمان می‌کند بریتانیا یک ابرقدرت است (ص 316)؛ اما به نظر می‌رسد اگرچه این موضوع برای ایرانی‌ها دیرزمانی یک شوخی نبود (ص30)؛ ولی هم‌اکنون دیگر ایرانیان دریافته‌اند که دیگر کار، کارِ انگلیسی‌‌ها نیست (ص ۳۸۰).

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...