ثبت وقایع شنیدنی | اعتماد


خاطرات ما با مکان‌ها عجین‌اند، یعنی کمتر خاطره‌ای است که به یادآوریم و ‌مکانش را ندانیم. از طرفی محل زندگی هرکس مهم‌ترین مکان وقوع اتفاقات است. این اتفاقات با گذر زمان به خاطره‌هایی بدل می‌شوند که شنیدنش در بیشتر موارد شیرین و‌ پرجاذبه است. ‌خصوصا اگر این خاطرات مربوط به ‌دوران قدیم ‌باشد چراکه قدیمی‌ها را با حس نوستالژیک‌ درگیر می‌کند و ‌برای جوان‌ترها شنیدنی است ازاین‌رو که با سیاق زندگی ‌درگذشته آشنا می‌شوند.

هارون یشایایی  روزی که اسم ‌خود را دانستم

در نظر بگیرید محله‌ای که تمام روزگار کودکی و نوجوانی‌تان را در آنجا گذرانده‌اید روزی بدل شود به چیزی که دیگر قدم ‌زدن ‌در آن باعث زنده شدن خاطرات‌تان نشود. حتما به این فکر می‌افتید که آنها را برای دیگران تعریف کنید یا ثبتش کنید تا آیندگان بدانند زندگی چگونه در آنجا جاری بوده و بر شما گذشته است.

محله‌های اطراف بازار تهران که روزی محل زندگی مردمان بوده و‌ امروزه با تغییر کاربری به مکان‌هایی برای سودای تجار بدل گشته آنقدر دچار تغییرات اساسی شده که شاید جوانان امروز باور نکنند چه زندگی‌ها که در این محلات آغازشده، شکل‌گرفته و به پایان رسیده است.

یکی از این محله‌های مشهور، «عودلاجان» است. جایی که امروز پُر است از بنگاه‌های فروش آهن و میلگرد. محله‌ای که درزمانی نه‌چندان دور و از دیرباز یکی از محل‌های اصلی اسکان یهودیان تهران بوده است.

هارون یشایایی در مجموعه قصه‌های «روزی که اسم ‌خود را دانستم» سعی بر آن داشته که با ثبت وقایع شنیدنی‌ که در این محل و برای مردمانش در روزگاری نه چندان دور اتفاق افتاده و‌ خود ناظر و ‌شاهدش بوده، نسل جوان‌تر را با زندگی در تهران قدیم آشنا کند.

خواننده این کتاب پس از خواندن قصه‌های آن با مختصات جغرافیایی محله، نحوه و شرایط زندگی مردمان این ‌محله که بیشتر آنها کلیمی بودند آشنا می‌شود؛ اما این تمام ماجرا نیست چراکه با خواندن قصه‌ها، بسیاری اطلاعات دیگر نیز به دست می‌آید.

اگر بپذیریم که داستان درنتیجه فاصله بین نویسنده و راوی پدید می‌آید آنگاه باید گفت این اتفاق در این مجموعه نیفتاده است اما می‌شود کتاب را در گروه «خاطره داستان» گنجاند. اگرچه می‌شد با استفاده از شیوه‌های فرمالیستی، قصه‌ها را به داستان‌هایی جاندارتر بدل کرد، چراکه بیشتر آنها بن‌مایه‌های خوبی دارند اما خواندن این مجموعه خالی از حلاوت و شیرینی نیست.

خواننده این کتاب خصوصا اگر جویا و شایق باشد با مجموعه‌ای از فرایض و‌ مناسک ایرانیان کلیمی آشنا می‌شود، مثل مناسک مهم قصه‌های شانزدهم و هفدهم این مجموعه و آشنایی با فرایضی دیگر که قابل‌تاملند چراکه برخی از آنها با دین اسلام اشتراک‌ دارند مثل «سوکا» نشینی در این آیین و اعتکاف در آیین اسلام.

علاوه بر این برخی قصه‌ها به وقایع تاریخی سیاسی معاصر می‌پردازند. وقایعی از قبیل رخدادهای اجتماعی مربوط به انقلاب اسلامی و ‌روزهای بحبوحه انقلاب و ‌چندتایی دیگر مربوط می‌شود به فعالیت‌های سیاسی نویسنده در دهه 30 خورشیدی. هردوی این فرم داستان‌ها درخور توجه‌اند چراکه مستند هستند، یعنی نویسنده دیده‌های عینی خود را نوشته و پرورانده است مثل قصه «حدیث راه پرخون» که مربوط می‌شود به سر به نیست شدن پسری کلیمی به نام‌ حمید در تظاهرات ضد شاهی. همین داستان به‌صورت غیرمستقیم اشاراتی دارد به فعالیت‌های جامعه کلیمی ایران در به ثمر رسیدن انقلاب.

در داستان «شبی به درازای یک‌عمر» هم می‌توان فعالیت‌های اجتماعی مستند و نابسامانی‌هایی که در روزهای نخست پیروزی انقلاب وجود داشت را خواند.

از دیگر نکات دریافته از مجموعه که می‌شود از لابه‌لای قصه‌ها آن را یافت، آشنایی با زندگانی مردمانی است که روزگارشان گذشته و سبک ‌زندگی‌شان با زندگی‌های امروزی بسیار بسیار متفاوت است. زندگی‌هایی که پر بود از سادگی، صفا، صمیمیت، زندگی‌هایی که مردم ‌در آن اجتماعی‌تر بودند و اهالی محل مثل اعضای خانواده در روزگار و سرنوشت هم حتی دخیل می‌شدند. در بیشتر قصه‌های این مجموعه می‌توان نکات یادشده را به‌وضوح دید. حتی در قصه یازدهم این مجموعه که شرحی است از یک‌شب عروسی در محله، می‌شود صمیمیت و یکرنگی را دید، چیزی که امروزه کمتر یافت می‌شود و فردگرایی و زندگی‌های به سبک‌ متجدد باعث ریشه‌کن شدن فعالیت‌های اجتماعی در محلات شده.

آدم‌هایی که آن‌طور زندگی می‌کرده‌اند و در فعالیت‌های اجتماعی یکدست‌تر بوده‌اند به‌رسم خوش ارج نهادن به حرف و فرمان بزرگ‌تر پایبندتر بوده‌اند و این نکته در چندین قصه از این مجموعه مثل قصه دوازدهم و شانزدهم و هفدهم دیده می‌شود.

اما سوای نکات یادشده، می‌توان گفت مهم‌ترین بن‌مایه قصه‌های این مجموعه این نکته است که مردمان یک محله که به دو آیین اسلام و یهودیت آراسته بودند مابین‌شان آنقدر تمزیج و یکپارچگی و الفت وجود داشته که سوای اعتقادات و ‌آیین‌های‌شان در کنار هم با صلح و دوستی می‌زیسته‌اند علاوه بر اینکه هر کدام‌شان بر عقاید دیگری احترام‌ ویژه می‌گمارده‌اند. در این مجموعه می‌خوانیم که مسلمانان پیرزنی کلیمی را با ذکر «لا‌الله الا‌الله» تشییع می‌کنند یا برخی از کلیمی‌های محله برای برپایی مراسم عاشورای حسینی فعالیت می‌کنند. سینه می‌زنند و تکیه‌داری می‌کنند. پیرمردی مسلمان و ‌مقید برای رهایی جوانی کلیمی از دست برادران کمیته که او را به‌اشتباه دستگیر کرده‌اند، فعالیتی دوچندان می‌کند. درعین‌حال که هرکدام از این مردم برای انجام فرایض آیینی خود سخت پافشاری می‌کنند، درک متقابل و صمیمیت اجتماعی باعث عدم خشونت آنها علیه یکدیگر می‌شود. این نکته را می‌توان در قصه دوازدهم این مجموعه خواند که مادر زندانی از رییس زندان تقاضا می‌کند و او می‌پذیرد که زندانی کلیمی در دوره‌ای به خاطر انجام فرایض دینی باید از غذایی غیر از غذای زندان تناول کند تا به قول مادر مورد غضب خدا واقع نشود.

اما در این ‌بین دست‌کم دو قصه هست که هیچ‌کدام از شاخه‌ها و بن‌مایه‌های یادشده را دنبال نمی‌کند که البته خواندن‌شان خالی از لطف نیست. قصه نهم که عشقی نافرجام را به تصویر می‌کشد و قصه دهم که خاطره شب عروسی پسر یکی از خانواده‌های متمول محله است.

به عقیده نگارنده پرجاذبه‌ترین قصه مجموعه، قصه «ضیافت غیر کاشر» است که نشانه‌هایی از تعلیق و ‌آشنایی‌زدایی داستان‌های مدرن را در خود دارد ضمن اینکه بیشتر قصه‌ها بن‌مایه‌هایی از طنز را در خود دارند و این خصیصه خواندن مجموعه را جذاب‌تر می‌کند.

«روزی که اسم خود را دانستم» از کیفیت چاپی خوبی چه از لحاظ جلد و چه از لحاظ چاپ متن برخوردار است که می‌توان اندک ایرادات آن را در چاپ بعد غلط گرفت تا باکیفیت بالاتری از لحاظ ویرایش متن به بازار نشر ارایه شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...