همه نامهای غمانگیز من! | الف
سعود السنعوسی، نام نویسنده کویتی جوانی است که اکنون 36 سال سن دارد و البته با همین سن و تنها با چهار اثر از مهمترین داستان نویسان جهان عرب است. داستان نویسی که سال 2013 برنده جایزه بین المللی داستان عربی شد و مهمترین داستانش همین کتابی است که قرار است به شما معرفی کنیم. کتابی که انگلیسی زبانها «The bamboo stalk» ترجمهاش کردند و سمیه صادقی، مترجم ایرانی «در آغوش آب» [ساق البامبو].
رمان «در آغوش آب» داستان پسری است با چند نام، چند دین، چند موطن وُ وطن، و دو مادر. رمان «در آغوش آب» داستان آدم بدبختی است که در تکثر زاده شده است؛ تکثری برآمده از فلاکت که به هزار زبان، فقر را به نمایش میگذارد. ببخشید این طور شروع کردم... این رابگذارید به حساب نویسنده کویتی، سعود السنعوسی...
«هر اتفاقی به یک دلیلی و برای یک دلیل رخ میدهد.» این را ژوزفین میگوید... مادر راوی... راوی اسمش چیست؟ خوزه؟ ژوزه؟ هوزیه؟ عیسی؟ در واقع همه این نامها یکی است... راوی، همه اینهاست... خودش میگوید خوزه... از آنجا که پدرش عرب و مسلمان است عیسی خطابش میکنند، در فیلیپین که زادگاه مادرش است نامش را هوزیه تلفظ میکنند اما اسم او خوزه است، هر چند نوشته میشود: ژوزه.
بله، ژوزفین میگوید: «هر اتفاقی به یک دلیلی و برای یک دلیل رخ میدهد.» ژوزفین مسیحی است، اما این جمله او شاید بیشتر با ماهیت ایدئولوژیک دین اسلام بخواند تا مسیحیت... جمله ژوزفین از سویی به تقدیر اشاره دارد، به سرنوشت که به قول ما ایرانیهای مسلمان "لابد حکمتی توش هست." درست است که ژوزفین یک فیلیپینی مسیحی است اما او عاشق راشد است، یک مسلمان کویتی... این عشق احتمالا تاثیرات این چنینی هم رویش گذاشته است... ژوزفین باید چنین جملهای را صادر کند، یا دست کم چیزی نظیر این جمله را... چرا؟
او یک زن بدبخت است... یک بدبخت تمام عیار... پدرش یک قمار باز قهار است که تمام هستی و زندگیاش در خروسهایش خلاصه میشود و برای اینکه معیشت خانواده تا حدودی تامین شود خواهر ژوزفین – آیدا- را میفرستد تا کار کند... پدر و مادر ژوزفین، خواهر باکرهاش، آیدا را مجبور میکنند با 17 سال سن، همراه دلالان به رقاص خانهها و میکدهها برود تا مایحتاج آنها را تامین کند... کمی بعد آیدا برابر پدر مستبدش میایستد اما به هر روی او خیلی زود غرق در مشروبات الکلی و اعتیاد میشود، هر چند با ایستادگی در برابر استبدادِ پدر، راه کمی برای فرار ژوزفین از کارِ خواهرش باز میشود... ژوزفین خیلی زود از فیلیپین مهاجرت میکند به کویت تا حالا او خرج زندگی خانوادهاش را بدهد، با این تفاوت که شغل ژوزفین آبرومندانه است... راوی این داستان، خوزه، فرزندِ عشقِ ژوزفین و راشد، پسر صاحب خانهی پولدار و کویتیای است که بعد از فهمیدن ماجرا، پسر و عروسش را از خانه طرد میکند تا راشد هم ناگزیر شود همسرش را طلاق دهد و او و فرزندش، خوزه را، راهی فیلیپین کند... این تنه اصلی ماجراست که دهها شاخه و قصه فرعی به آن می پیوندند و در قالب روایتی منسجم برساخته میشوند... از یک زاویه میتوانیم پرسش محوری و قصوی رمان «در آغوش آب» را چنین عنوان کنیم: چرا خوزه یا عیسای داستان ما این قدر بدبخت است، و چرا تا این حد به او بی مهری شده است؟
در سراسر رمان «در آغوش آب» دارد یک اتفاقی میافتد و شما به حال راوی و مادرش افسوس میخوری، اما کاش شما که احتمالا مخاطب بعدی این رمان هستی به من بگویید واقعا چرا آن اتفاقها باید نصیب خوزه میشد. دلیلی که ژوزفین میگوید که از کجا نشأت میگیرد.
آغاز رمان «در آغوش آب» که البته عنوان انتخابی مترجم اثر، سمیه صادقی است و عنوان اصلی آن «ساق البامبو» (احتمالا ساقه درخت بامبو) است، آغازی کوبنده به حساب میآید، به این معنا که مخاطب را درگیر خودش میکند... این آغاز جذاب که سرشار از هول و تنشهای درونی و بیرونی راوی بیچاره داستان است، بردوام میماند تا خواننده رمان فکر زمین گذاشتن کتاب از مخیلهاش هم نگذرد... شخصیتهای قصه که غالبا غوطه ورند در فقر و آسیبهای اجتماعی، شفاف و برجسته رنگ آمیزی شده است و مخاطب در همان فصل اول با آنها به تعامل و همزیستی در قصه میرسد... زبان بی پیرایه ساده و سلیس است تا کوچکترین خللی در خوانش اثر برای مخاطب اتفاق نیفتد... و خوزه یا عیسی، نام مطلقا استعاری راوی، با همین ترفندهایی که سعود السنعوسی، نویسنده کویتی اثر در کتابش به کار گرفته مثل میخی در سنگ، در همان بدو امر، در ذهن مخاطب حک میشود...
اما چرا نام داستان «ساقه درخت بامبو» است؟ یکی از دلایلش احتمالا این است: «ای کاش مثل درخت بامبو بودم که هیچ وابستگیای ندارد. قسمتی از ساقهاش را قطع کرده و میبریم... و بی هیچ ریشهای در هر زمینی آن را میکاریم... طولی نمیکشد که ساقه ریشههای جدید میرویاند... از نور رشد میکند... در زمینی جدید... بی هیچ گذشتهای... بی هیچ خاطرهای... حتی به اختلاف مردم درباره نامگذاریاش هم توجهی نمیکند... کاواین در فیلیپین... خیزران در کویت... یا بامبو در جاهای دیگر.»(نقل از صفحه 94)
میبینید که درخت بامبو از خیلی جهات شبیه کاراکتر/راوی این رمان است... به عبارتی دیگر خوزه یا همان عیسی شبیه درخت بامبو است... او هم با اینکه ساقهاش را قطع کردند اما بی هیچ ریشهای به دنبال رویش است، او به دنبال قد کشیدن دوباره و دوباره است و او هم مثل بامبو در هر جایی به نام متفاوتی میخوانندش.
«در آغوش آب» ساختار جالب و البته کلاسیکی دارد که خواندن اثر را برای ما راحت میکند. بخش بندیها را ببینید: قسمت اول؛ عیسی... پیش از ولادت، قسمت دوم؛ عیسی... پس از تولد، قسمت سوم؛ عیسی... دهلیز اول، قسمت چهارم؛ عیسی... دهلیز دوم، قسمت پنجم؛ با بهترین آرزوها و نهایتا قسمت آخر؛ عیسی... در حاشیه کشور.
شاید در وهله اول که به فهرست کتاب و عناوین فصول رمان نگاه کنید یاد عیسی مسیح و داستان او در اناجیل چهارگانه بیفتید... خصوصا دو فصل اول عناوینی کتاب مقدسی دارند... سعود السنعوسی با این که ماجرای بومی خوزه با همان عیسی را در فیلیپین و کویت بازگو میکند اما سعی کرده است به داستانش وجهی جهان شمول ببخشد و در این کار موفق بوده است... انتخاب نام عیسی برای فرزند یک کاراکتر عرب و مسلمان که همسرش مسیحی است کاملا منطقی به حساب میآید و از سوی دیگر وقتی میبینیم همین عیسای داستان ما تا چه حد در زندگیاش مصیبت دیده است، یاد مصائب مسیح میافتیم... نام عیسی از این نظر نامی است فرای مرزهای جغرافیایی به تصور درآمده در رمان... «در آغوش آب» رمانی نیست که فقر در گوشهای از این جهان بی در و پیکر را تصویر کند، این رمان جهان سوم را به نمایش گذاشته است؛ جهانی که نکبت، فقر و بدبختیهای اجتماعی از سر و کولش بالا میرود و اغلب تماشاگران این دنیای نحس جز تماشای این فلاکت کاری نمیتوانند از پیش ببرند.
- مامان، چرا مادر بزرگ از من متنفر است؟
این سوال را در حالی از مادرم پرسیدم که داشت با دستمالی که آغشته به اشکهای خودش بود، اشکهای مرا پاک میکرد. گفت:
-همانطور که یسوع میگوید، حتی پیامبران هم بین خانوادههاشان غریبند.
با تعجب از او پرسیدم:
-مگر من هم پیامبرم؟!!
صورتش را به سمت پنجره گرداند و گفت:
-خداوند خودش میداند.
در حالی که ترس همه وجودم را فرا گرفته بود دو دستش را گرفتم:
-مامان!اگر بزرگ شدم و به عنوان یک پیامبر به کشور پدرم رفتم، مرا در آنجا به صلیب نمیکشند؟!
در حالی که میخندید مرا به سینهاش چسباند:
-آن که به صلیب کشیده شد پسر پروردگار بود... نترس...
(نقل از صفحه 72 و 73 رمان)
رمان «در آغوش آب» رمان بسیار مهمی است، خصوصا برای ما ایرانیها که کمتر نویسندگان معاصر جهان عرب را میشناسیم... ترجمه این کتاب به زبان فارسی امری یک فرصت است که باید آن را قدر دانست، و بابت ترجمه چنین کتاب مهمی به زبان فارسی باید از مترجم حسابی تشکر کرد اگر چه جادارد کتاب بازبینی مجددی بشود به جهت راه پیداکردن برخی لغزش های تایپی و ویرایشی، چرا که حیف است ارزش کار سمیه صادقی و ناشر تحت الشعاع این جزئیات قرار گیرد.
به هر روی نمیتوان کتمان کرد که با این همه، این کتاب از معدود آثار مهمی است که مخاطب فارسی زبان از نویسندگان درجه یک و زنده دنیای عرب زبان میخواند... انتخاب این رمانِ سعود السنعوسی برای ترجمه، انتخابی است شایسته تحسین؛ رمانی قدرتمند، جذاب، نوشتهی نویسندهی عربِ هم عصرِ ما و از جهاتی بدیع برای مخاطب ایرانی که شاید هر ده سال یکبار با چنین موقعیتی رو به رو شود.
[این رمان نخستین بار با عنوان «ساقه بامبو» و با ترجمه مریم اکبری و عظیم طهماسبی منتشر شده است.]