رقابت میان مرگ و زندگی | الف


فیلیپ فورست [Philippe Forest]، متولد 1962، نویسنده و منتقد ادبی و هنری فرانسوی است که جستارهای بسیاری در زمینه‌ی ادبیات و هنر کلاسیک و نیز آوانگارد در کارنامه‌ی خود دارد. سال‌های تحقیق و تدریس او در زمینه‌ی شعر که دامنه‌ای گسترده از آمریکا تا شرق دور را در بر گرفته، به نگاهش در رمان‌نویسی نیز رنگ و بویی شاعرانه بخشیده است. حاصل تلاشش در عرصه‌ی داستان، انتشار پنج کتاب بوده که شاخص‌ترین آن‌ها «کودک ابدی» [L'enfant éternel] و «ساریناگارا»، به زبان‌های مختلف ترجمه شده و جوایز ادبی فمینا و دسامبر را از آن خود کرده‌اند.

فیلیپ فورست [Philippe Forest] کودک ابدی» [L'enfant éternel]

هر دوی این رمان‌ها، از منظری شاعرانه به ستایش زندگی می‌پردازند. فورست در نوشتن آن‌ها، تحت تأثیر سه چهره‌ی مهم ادبی و هنری ژاپنی بوده است؛ شاعری به نام کوبایاشی ایسا که از بزرگ‌ترین هایکوسرایان قرن نوزدهم به شمار می‌آید، رمان‌نویسی به نام ناتسومه سوسه‌کی که از بنیانگذاران ادبیات مدرن ژاپنی است و یاماهاتا یوسوکه، عکاسی که تأثیربرانگیزترین تصاویر را از بمباران ناکازاکی به جهان نشان داد. علاوه بر این‌ها فورست از اشعار دانته تا شعرای معاصر انگلستان نیز در رمان‌هایش و به ویژه در «کودک ابدی» که به تازگی به فارسی ترجمه شده، بهره گرفته است.

رمان «کودک ابدی» روایتی از ماه‌های آخر زندگی دختربچه‌ای به نام پولین است که به سرطان مبتلاست. داستان از منظر پدر این کودک پیش می‌رود که به شخصیت خودِ نویسنده بسیار نزدیک است و او به نوعی تجاربش را از بیماری صعب‌العلاج دخترش، در قالب تصاویری داستانی عرضه کرده است. نویسنده می‌کوشد از ابعاد متفاوتی به جدال میان مرگ و زندگی بپردازد؛ گاهی دوربین روایتش را به دخترک نزدیک می‌کند و از چشم کودکی رنجور به دنیا می‌نگرد و گاهی از نگاه پدر، مادر، تیم پزشکی، هم‌اتاقی‌ها و دوستانش به مسأله وارد می‌شود. راوی اما همواره همان پدر نگرانی است که در پس انعکاس نظر اطرافیان، هم به بیان دیدگاه‌های خود از هر آن‌چه با بیماری دخترش در ارتباط است می‌پردازد و هم تنش‌های حل‌ناشدنی خود را می‌پوشاند.

آغاز داستان با روزهای خوش سفر به دل جنگل و کوه همراه است، جایی که لحظه‌های رؤیایی را برای پولین و پدر و مادرش رقم می‌زند. اما شروعی که برای دخترک تصویر می‌شود، وعده‌ی روزهای دشوار را نیز می‌دهد. اشاره به ابتدای داستان پیتر پَن نیز به همین خاطر است: «همه‌ی بچه‌ها بزرگ می‌شوند، مگر یکی.» و همین‌جاست که نویسنده به دوسالگی انسان نگاهی متناقض پیدا می‌کند. دوسالگی در این‌جا آغازِ پایان است و گویی از همین نقطه است که مرگ همپای زندگی پیش می‌آید و رشد می‌کند و گاهی در این رقابت تنگاتنگ جلوتر می‌ایستد. در واقع نقطه‌ی پایان از همان آغاز راه ترسیم می‌شود و مرگ و زندگی در نسبتی بسیار نزدیک به هم قرار گرفته‌اند.

پولین در این سفر حکم شاهزاده‌ای را دارد که باید تمامی قصه‌های فانتزی را تجربه کند و از انواع بازی‌ها سر ذوق بیاید. او به سودای تماشای برف به سرزمینی سردسیر آمده و منظره‌های سفیدپوش هیجان‌زده‌اش می‌کند. پدر از این رضایت خاطرِ دخترش سرخوش است و مدام درصدد پیداکردن بهانه‌های بیش‌تری برای حفظ آن است. گشت‌وگذار در طبیعتی که نشانی از شلوغی و آلودگی شهر ندارد و از جمعیت تهی است، خواندن کتاب‌هایی که لذتی بی‌ حدوحصر می‌بخشد و فرو رفتن در عالم خیال، سفر تفریحی آن‌ها را رنگی متفاوت می‌بخشد و معنایی دیگرگونه از گذر زمان در ذهن‌شان می‌سازد. اواخر سال است و پولین شادیِ روزهای کریسمس را نیز در این سفر پرخاطره تجربه می‌کند. حتی لحظه‌ای خالی از قصه و بازی نمی‌توان در این گردش طولانی برای دخترک متصور شد. اما گویی در پس همین خنده‌های صمیمانه، تلخی بزرگی نهفته که مترصد بازگشت آن‌ها از سفر است تا خودش را نشان دهد.

روزهای شروع التهاب بلافاصله پس از سفر به نمایش در می‌آیند و پولین را از سرزمین رؤیایی‌اش به تخت بیمارستان می‌کشانند. دخترک با تشخیص عفونت استخوانی بستری می‌شود. فضای بیمارستان به نظر خشن و سرد است و هیچ نشانی از عطوفت و ملایمت در آن نیست. بخش ارتوپدی از این نظر سرآمد است و بیمارها هر یک به نوعی به تخت و صندلی چرخدار بسته شده‌اند. روند ترمیم زخم‌ها و شکستگی‌هایشان کند است و بخشی از اعضاء شکل سابق خود را ندارند. هیچ کس با قدم‌های تند راه نمی‌رود و دویدن این‌جا به حسرتی ابدی تبدیل شده است. آدم‌ها در رنجی گرفتارند که گویی انتهایی برای آن نمی‌توان تصور کرد و پولین ناگزیر به ماندن در چنین فضایی است.

اما آن‌چه تجربه‌ی چنین سفر پر فراز و نشیبی را در این رمان متفاوت می‌سازد، تلاشی است که پدر و مادر پولین می‌کنند تا او را به درکی روشن و منحصر به ‌فرد از مفهوم زندگی و مرگ برسانند. پدر برای عبور دخترش از این تلاطم و رساندنش به نقطه‌ی تعادل از داستان‌ها و اشعار مختلفی بهره می‌گیرد، به تاریخ نقب می‌زند، از تجارب چهره‌های ادبی و هنری کلاسیک و مدرن درباره‌ی زندگی و مرگ می‌گوید و رمان و شعر و کمیک استریپ به پولین می‌دهد و حتی می‌کوشد او را به فهم متمایزی از زمان برساند. دخترک تازه به مدرسه وارد شده و هنوز شاید نتواند این حجم از مطلب را به ذهن بسپارد و بفهمد، اما روایت پدر از این مفاهیم پیچیده، چنان با خیال و قصه و نقش و نگار درآمیخته که دختر کوچکش را مشتاق شنیدن می‌کند؛ تنها تدبیری که می‌تواند این راه طاقت‌فرسا را اندکی تحمل‌پذیر کند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تمایل به مبادله و خرید و فروش انگیزه‌های غریزی در انسان‌ها نیست، بلکه صرفاً پدیده‌ای متاخر است که از اروپای قرن 16 آغاز می‌شود... بحران جنگ جهانی اول، رکود بزرگ و جنگ جهانی دوم نتیجه عدم تعادل بین آرمان بازار و رفاه اجتماعی و ناتوانی هرگونه ضدجنبش اجتماعی، نظیر سوسیالیزم و کمونیزم، برای کاهش تنش‌ها بود... تاریخ انگلیس، از جنبش حصارکشی در قرن شانزدهم تا لغو قانون حمایت از فقرا در 1834، تاریخ کالایی سازی جامعه و طبیعت است... نئولیبرال‌ها و فاشیست‌ها همچنان مشغول آرمانشهر بازارند! ...
سنت حشره‌شناسی در ایران به دانشکده‌های کشاورزی پیوند خورده و خب طبعا بیشتر پژوهشگران به مطالعه حشرات آفت می‌پردازند... جمله معروفی وجود دارد که می‌گوید: «ما فقط چیزهایی را حفاظت می‌کنیم که می‌شناسیم»... وقتی این ادراک در یک مدیر سازمانی ایجاد شود، بی‌شک برای اتخاذ تصمیمات مهمی مثل سم‌پاشی، درختکاری یا چرای دام، لختی درنگ می‌کند... دولت چین در سال‌های بعد، صدها هزار گنجشک از روسیه وارد کرد!... سازمان محیط زیست، مجوزهای نمونه‌برداری من در ایران را باطل کرد ...
چه باور کنید و چه نکنید، خروج از بحران‌های ملی نیز به همان نظم و انضباطی نیاز دارند که برای خروج از بحران‌های شخصی نیاز است... چه شما در بحران میانسالی یا در بحران شغلی گرفتار شده باشید و چه کشور شما با کودتا توسط نظامیان تصرف شده باشد؛ اصول برای یافتن راه‌حل خروج از بحران و حرکت روبه جلو یکسان است... ملت‌ها برای خروج از تمامی آن بحران‌ها مجبور بودند که ابتدا در مورد وضعیت کنونی‌شان صادق باشند، سپس مسئولیت‌ها را بپذیرند و در نهایت محدودیت‌های‌شان را کنار بزنند تا خود را نجات دهند ...
در ایران، شهروندان درجه یک و دو و سه داریم: شهرنشینان، روستانشینان و اقلیت‌ها؛ ما باید ملت بشویم... اگر روستاییان مشکل داشته باشند یا فقیر باشند؛ به شهر که می‌روند، همه مشکلات را با خود خواهند برد... رشدِ روستای من، رشدِ بخش ماست و رشدِ شهرستانِ ما رشد استان و کشور است... روستاییان رأی می‌دهند، اهمیت جدولی و آماری دارند اهمیت تولیدی ندارند! رأی هم که دادند بعدش با بسته‌های معیشتی کمکشان می‌کنیم ولی خودشان اگر بخواهند مولد باشند، کاری نمی‌شود کرد... اگر کسی در روستا بماند مفهوم باختن را متوجه ...
تراژدی روایت انسان‌هایی است که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، اما داستان همه‌ی آنهایی که به خواسته‌هایشان نرسیده‌اند، تراژیک به نظر نمی‌آید... امکان دست نیافتن به خواسته‌هامان را همیشه چونان سایه‌ای، پشت سر خویش داریم... محرومیت ما را به تصور و خیال وا می‌دارد و ما بیشتر از آن که در مورد تجربیاتی که داشته‌ایم بدانیم از تجربیات نداشته‌ی خود می‌دانیم... دانای کل بودن، دشمن و تباه‌کننده‌ی رضایتمندی است ...