انجام وظیفه درقبال زادگاه | اعتماد


می‌شود حدس زد که [حوادث رمان «فوران»] قبل از کودتای 28 مرداد اتفاق افتاده است. شگرد خاصی که نویسنده برای نوشتن رمانش به کاربرده باعث شده که با دست باز، تمام حوادث و احوالات شخصیت‌ها را به روشنی برای خواننده بازگو کند...راوی داستان، بختیار البرزی است. کسی که به سرطان خون گرفتار است و روی تخت بیمارستان خوابیده و گوش شنوایی چون سرپرستار، خانم احمدی، کنجکاو، به حرف‌هایش اهمیت می‌دهد. سرپرستار احمدی به‌گونه‌ای خود را مشتاق شنیدن سرگذشت خانواده بختیار نشان می‌دهد که حتی نام بعضی افراد را می‌آورد و تقاضای تعریف زندگی آنها را دارد که در بعضی مواقع خواننده هم با نام آنها برخورد نکرده است. سرنوشت افراد آن‌قدر جالب است که سرپرستار همیشه خود را برای شنیدن بقیه داستان آماده نشان می‌دهد...

فوران قباد آذرآیین

آذرآیین به خوبی می‌داند که نمی‌تواند تاریخ یک ملت را از زبان یک نفر بیان کند و در نتیجه، رمان را چند صدایی می‌کند و توسط تک‌گویی‌های زیبایی از زبان افراد مختلف داستان، منظور خود را به روشنی می‌رساند. درحقیقت او مسوول نیست که حتما بختیار البرزی کل داستان را بازگو کند چون با زمینه‌هایی که نویسنده اندیشیده است این کار و روش حتما ناممکن است. در نتیجه، تک‌گویی بهترین طریقی است که انتخاب می‌کند.

علاوه بر این [نویسنده] خود را پیرو سبک خاصی نشان نمی‌دهد. سبک غالب بر این رمان رئالیسم است اما به‌موقع از رئالیسم جادویی و گاه سوررئالیسم هم استفاده می‌کند که این گزینش باعث شاعرانه‌تر شدن رمان نیز می‌گردد...حتی انسجام فصل‌ها به‌گونه‌ای است که می‌توان داستان‌های کوتاه مستقلی از بین آنها انتخاب کرد...

مساله مهمی که سایه شومی بر کل رمان افکنده، استعمار نفتی انگلیس است که در اکثر موارد همانند دایه مهربان‌تر از مادر عمل می‌کند و با دادن امتیازاتی در ظاهر خود را در چشم کارگران و کارمندانش موجه جلوه می‌دهد.

بفرما مادر، حالا هی بگو فرنگیا بدن، ببین، به پسربزرگه ت کار دادن، خونه دادن، ئی پسرتِ هم سالم مادرزاد کرده ن برات، حالا هم به برکت همی فرنگیا داره می‌ره سر کار. حالا هی بد فرنگیا رو بگو، هی ناشکری بکن (ص 96)

این حالت جذب و اشتیاق برای امتیازات کم‌ارزش شرکت نفت در بعضی از فصول دیگر هم تکرار می‌شود، اما درعوض، با تحقیرهای فراوانی در طول رمان روبه‌رو می‌شویم که اثر تعریف‌ها را خنثی می‌کند، مخصوصا در قسمت 15 و 16.
در قسمت 15 کنیز دوقلوهایش را خوابانده بود جلوی تیغه لودر اداره منازل شرکت نفت، خودش هم دراز کشیده بود کنارشان، به راننده لودر گفته بود: اول از روی نعش من و بچه‌هام رد بشو بعد برو اتاقِ خراب کن (ص 58).

قسمت 16 یکی از موثرترین قسمت‌های کتاب است. تانکر می‌آید مقداری نفت را در گودالی خالی می‌کند، بعد زن‌ها با پیت و سطل و بشکه‌های کوچک به گودال پر از نفت حمله می‌کنند، توصیف این منظره دلخراش و مشمئزکننده است و قباد آذرآیین بدون اینکه بالای گود بایستد و شعار بدهد لحظه به لحظه این حقارت مجسم را برای خواننده بازگو می‌کند. در قسمتی دیگر، شلوغی جلوی شرکت تعاونی [رشن خانه] که مردم برای گرفتن اجناس [رشن] به سر و کول هم می‌زنند، بازهم به‌گونه‌ای غیرمسقیم استثمار انگلیس را نشان می‌دهد.

هرجا که نویسنده با تصویر فضا و مکان و دیالوگ بین افراد مساله‌ای را می‌شکافد و بیان می‌کند، کار موفق است اما هرگاه تن به شعار می‌سپارد، نزول کار حتمی است.

در جاهایی نویسنده باید چیزهایی را بگوید که شخصیت‌ها نگفته یا عاجز از گفتن آن هستند یا اینکه نویسنده نخواسته با به وجود آوردن فضای مناسب با دیالوگ منظور خود را بیان نماید، در این رمان فصلی وجود دارد به نام سهراب -این سهراب نوه غریب است- سهراب در انشای خود می‌نویسد که شهرش سه‌بار پوست انداخته است و یکایک را برمی‌شمارد. این‌گونه می‌نماید که شخصیت سهراب برای این وارد داستان شده است تا بتواند چیزهایی را به خواننده حالی کند. البته که اطلاعات سهراب همان محفوظات نویسنده است که‌ ای کاش به صورتی دیگر ارایه می‌شد.

شخصیت‌هایی که به عنوان یک خانواده رمان را می‌سازند عبارتند از: بابابزرگ که شاهنامه خوان است و آدم تیپیک و جالبی است، ماه‌بانو، مادر بختیار، کسی که خیلی خیلی روشن فکر می‌کند و هم اوست که از ابتدا تا انتها با حضور انگلیسی‌ها با پدیده شک و تردید می‌نگرد...

شخصیت ساتیار و کوهیار بسیار زیبا از آب درآمده است. ساتیار به ایل و تبار آبا اجدادی بازمی‌گردد. شهر نفس او را می‌گیرد اما طبیعت فضای سینه‌اش را سرشار از هوای زلال و پاکی می‌کند. ماه‌بانو هم همین درد را دارد و گاه و بیگاه از اینکه در خانه‌ای کوچک هستند و از اصل خود جدا مانده و به شهر آمده‌اند غرولند می‌کند و اما

کوهیار درسخوان است و با کتاب انس و علاقه دارد. با افکار و اندیشه چپ که شعارشان حمایت از طبقه محروم است، آشنا می‌شود و به گروهی می‌پیوندد که عدالت اجتماعی را سرلوحه کار خود قرار داده‌اند و سرانجام نیز در این راه کشته می‌شود. خاکسپاری جسد او بسیار زیبا و موثر و جانگزا نوشته شده است.

«کنیز» هم شخصیت جالبی دارد. زنی شوی ازدست داده، هیچ‌گاه او را درحال سکون و منفعل نمی‌بینیم. او به خاطر فرزندانش به آب و آتش می‌زند تا بتواند مشکلات آنها را رفع و رجوع کند.

«غریب» از خانواده بختیار نیست. با بختیار دوست است. ذهن و باوری صاف و ساده دارد. همه‌چیز را باور می‌کند. زود فریب می‌خورد. نویسنده رفتار و منش او را خوب پرورانده. کسی که همه به نوعی توی سرش می‌زنند، برای اینکه خودی نشان بدهد «قپی» می‌آید، خودش را آدم مهمی به‌شمار می‌آورد که همه به حرف‌هایش گوش می‌دهند؛ شخصیتی که باید از نظر روانی مورد مطالعه قرار گیرد. او درگیر ماجراهایی می‌شود مخصوصا پس از بازخریدش [سالی دوماه] از شرکت نفت که پولی به دست و بالش می‌افتد به آسانی فریب آدمی به نام عزیزی را می‌خورد. عزیزی ادعا می‌کند که گله‌دار است او را شریک می‌کند اما بعد معلوم می‌شود که همه ‌چیز سراب بوده است. وقتی غریب بعد از مدتی او را پیدا می‌کند با آدمی مریض و ترحم‌انگیز روبه‌رو می‌شود که نمی‌داند حرف‌هایش را باور کند یا نه و در کشمکش دعوا، غریب با میله‌ای آهنی به سر عزیر می‌کوبد و او را می‌کشد. نویسنده توانسته ماجرای مربوط به غریب را خوب از آب دربیاورد اما درحقیقت شاید از مسیر داستان به دور افتاده باشد و حواس خواننده از وحدت و انسجام موضوع رمان دور نشان داده باشد.

نگارنده فکر می‌کند بعضی از شخصیت‌ها یا حوادث به زور به تن رمان وصله شده‌اند که تمام در اواخر رمان می‌آیند. مگر شما تاکنون رمانی خوانده‌اید که این‌چنین به حاشیه نرفته باشد و تکه یا تکه‌هایی نداشته باشد؟

نویسنده از توصیف طبیعت غافل نیست. هر چند در تک‌گویی‌ها نویسنده مجال و بهانه پرداختن به طبیعت را ندارد اما در چند جا توصیفات نیرومندی از طبیعت دارد که به شعر پهلو می‌زند بهار...بهار...هوا خوش و تپه ماهورهای جلو لین‌ها غرق گل سرخ و گل کلاغی و بابونه، زن‌ها پوشیده در لباس‌های رنگ وارنگ؛ شلوارهای قری مخمل، چند تا روی هم پیراهن‌های کمردار چاک بلند، لچک‌های پوشیده از منجوق و سکه‌های نقره، میناهای رنگ وارنگ، بند سوزن (ص 51)

استادی نویسنده در توصیف آدم‌هاست. در منش و خلق و خوی آنهاست. در فصل یا قسمت 12، به ظاهر آدم‌ها نیز می‌پردازد. از لباس زن و مرد می‌گوید، از ساز و دهل و لاجرم از طبیعت پیرامون و تمام اینها باز برمی‌گردد به [توصیف] آداب و رسوم که شاهکار قباد آذرآیین است. او با بها دادن به لهجه در دیالوگ‌ها، رفتار و تعصب ایلی، خرافات، خواب دیدن‌ها، اشعار محلی، عزا و عروسی، رمان خود را بسیاربسیار پرخون و زیبا کرده است. او نشان می‌دهد که با شعر زندگی کرده و می‌کند.

بعضی از آدم‌ها مثل تاته و ماه صنم و ماه بانو و اسکندر، شعر مجسمند و به‌گونه‌ای دیگر غریب و ساتیار و کوهیار که خود شعری دیگرگونه هستند. و در آخر داریوش که رسم و رسوم ایلی را زیرپا می‌گذارد و با عاشق شدنش به یک دختر ارمنی شعری بدیع از عشق را می‌سراید همچنین سارینه دختر با شهامت ارمنی.اینها همه به طبیعت انسانی که همان زندگی باشد اشاره دارد... نویسنده به هر بهانه‌ای می‌کوشد از ضرب‌المثل‌های بومی بهره جوید: «ماه یه شبه نادیداره، دوشبه نادیداره، بلخره که می‌آد وادیدار و آشکار عالم می‌شه»، «زمین زراعتی که سفت باشد ورزاهای شخم زن از چشم هم می‌بینن»، «بز را به پای خودش دار می‌کشن میش را به پای خودش»، «دو کلاغ جنگ می‌کنن سر مال مردم»، «‌پشقه روی دست چرب می‌شینه»...

از قباد آذرآیین باید تشکر کرد که لذت خواندن یک اثر بومی و درخشان را به ما هدیه داده. مدت‌ها بود که این‌چنین خودم را با آدم‌های یک رمان شریک احساس نکرده بودم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...