معصومه باقری متولد دزفول و اهل خوزستان است؛ نویسندهای که ردپای این جغرافیا را در سومین کتابش، «صفر مطلق» میبینید. هرچند نویسنده خود جنگ را ندیده است، اما از پس شنیدهها و خواندهها، جهان رمانش را بهتدریج میسازد و با نمایش انگیزه روانی شخصیتها، تکهتکههای یک زندگی را کنار هم میگذارد. اولین کتاب او مجموعهداستانی کوتاه بود با عنوان «همهی چشمهای بسته خواب نیستند» (۱۳۸۷)، دومین کتابش رمانی است با عنوان «استخوانی در گلو» (۱۳۹۸) و حالا هم رمان «صفر مطلق» را به همت نشر پایتخت (گروه انتشاراتی شانی) به چاپ رسانده. آنچه در ادامه میخوانید گفتوگوی هفت صبح است با این نویسنده درباره رمان «صفر مطلق».
رمانتان را که شروع کردم، اولین پرسش ناخودآگاه شکل گرفت؛ اینکه اهل کجا هستید؟
اصالتا خوزستانی هستم. تا ۲۰سالگی در دزفول زندگی کردهام و پس از آن ساکن تهران شدم.
متولد چه سالی؟
متولد سوم خرداد ۱۳۶۸ در شهرستان دزفول.
چه رشتهای خواندهاید؟
دیپلم علوم تجربی دارم و در مقطع کارشناسی حسابداری در دانشگاه ایلام درس خواندهام. درحالحاضر قصد دارم تحصیلاتم را در مقطع کارشناسی ارشد در همین رشته ادامه بدهم.
چطور شد با توجه به رشتهتان، به داستاننویسی علاقه پیدا کردید؟
من نوشتن را از کودکی آغاز کردم. وقتی که هنوز مدرسه نمیرفتم قصههای کوتاه میگفتم و مادرم مینوشت. پس از آن در ۱۲ سالگی وارد انجمنهای ادبی شدم و در ۱۴ سالگی عضو رسمی انجمن ادبی قصهنویسی شهرستان دزفول شدم. در دوران دبیرستان وقتی از مدرسه به خانه برمیگشتم، پس از مرور درسها و انجام تکالیفم، کتابهای رمان و داستانی مطالعه میکردم و در کتابها غرق میشدم.
در کنار نوشتن، علاقه خاصی به رشته حسابداری و علوم ریاضیات و تراز مالی حسابها داشتم و بنابراین مدرک لیسانس حسابداری گرفتم. این رشته یکی از مهمترین علومی بود که در زندگیام تاثیر زیادی داشت. همیشه علوم حسابداری را با ذهنم، روحم و روابط آدمها و دیگر مسائل غیرمادی، تلفیق میکردم و واقعا دوستش داشتم.
«صفر مطلق» سومین کتاب شماست؟
در سال ۱۳۸۷ اولین کتابم را که مجموعهداستانی کوتاه بود با عنوان «همهی چشمهای بسته خواب نیستند» منتشر کردم. بعد از آن رمان «استخوانی در گلو» در سال ۱۳۹۸ منتشر شد و رمان «صفر مطلق» در سال ۱۳۹۹ از نشر پایتخت (گروه انتشاراتی شانی) به چاپ رسید.
شخصیتهای اصلی رمان «صفر مطلق» چطور شکل گرفت؟
یکی از شخصیتهای اصلی داستان «سلما» است. سلما نماد تمام زنانی است که در جنگ رنج کشیدند و خیل عظیمی از سختیها، شکستنها و ازدستدادنها را تجربه کردند. سلما خانوادهاش را در حالی از دست میدهد که پدر میانسالش به جبهه میرود. او بزرگترین قربانی جنگ در این داستان است.
یک قربانی که به زنجیرهای از آدمها و احساساتشان وصل شده است و ناخواسته باعث نابودی عواطف این آدمها میشود، درحالیکه خودش روح و روانش را از دست داده و حتی ثمره عشقش را نمیبیند. تمام شکوه و زیبایی شعله عشق یاسر در اثر سرنوشتِ تلخِ سلما به باد میرود و او هیچوقت به زندگی عادی برنمیگردد. یاسر بهخاطر وضعیت کودک و کهنسالی مادرش مجبور میشود با یکی از دختران اقوامش ازدواج کند، ولی هنوز در شوک ازدسترفتنِ سلما میسوزد و میسوزد.
شخصیت «یاسر» هم یکی از شخصیتهای اصلی داستان است که تلاش کردم احساساتش را از دیگران مخفی کند؛ درحالیکه خواننده کنکاشهای ذهنی او را میبیند. یک انسان اگر احساساتش را سرکوب کند یا تظاهر کند که حقیقت ندارند، میتواند زودتر به زندگی عادی خود برگردد. این اتفاق حتی اگر واقعا اتفاق نیفتد، اما از نظر سطحی درست است و انسان میتواند به جلو پیش برود. شخصیت «یاسر» یک انسان تحصیلکرده و فیلسوفمآبانه است که جنگ بدترین حالات را در او ایجاد کرد. اتفاقاتی که برای خود یاسر رخ نداد، ولی برای آدمهای اطرافش افتاد و تاثیر مستقیمی بر او و روحیهاش گذاشت.
در رمانها و نوشتههایتان معمولا سراغ چه سوژه یا موضوعی میروید؟
محوریت موضوعی داستانهایی که به آنها میپردازم مربوط به روابط اجتماعی آدمها، عشق، زن، نوولهای ذهنی شخصیت، تنهایی آدمها و قدرت کلمات در زندگیِ فردیِ آدمهاست. اغلب حرفهایی از زبان شخصیت اصلی داستان بیان میشود که درواقع حرف و انگیزه اصلی داستان است. نکته دیگری که برایم اهمیت دارد این است که در نوشتن داستان به بحران و تخیل تأکید بیشتری میکنم تا درونمایه از یکپارچگی و توصیفها و تمثیلهای منظمی برخوردار شود.
در «صفر مطلق» هم به جنگ پرداختهاید. چرا جنگ؟ چرا خرمشهر؟ شادگان؟ دزفول؟ چه چیزی در جنگ و این مناطق جنگزده شما را به روایت قصهای که نوشتید واداشت؟
من هیچوقت جنگ را ندیدهام و این رمان زندگی واقعی نیست، بلکه کاملا تخیلات است. تجربیات تلخ زندگی اطرافیانم را میدیدم و با توجه به آنها سعی داشتم از زاویهای بنویسم که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. من مادری را میشناختم که یکی از پسرهایش شهید شده بود و چشمانتظار پسر دیگرش بود که در اسارت بهسر میبرد.
و همین زن، برادرش شهید شده بود و با داغی که در سینه داشت، با افتخار سر بلند میکرد تا کسی صدای نالههایش را نشنود. به عنوان یک مولف ترجیح میدادم از تجربهها، خاطرات اطرافیانم و رنجهایی بنویسم که در دوران جنگ با آنها درگیر بودهاند. وقتی کودک بودم خانوادههای جنگزده خرمشهر و آبادان هنوز در دزفول بودند و بعد از چندسال به شهرشان برگشتند.
من متولد دزفول هستم و در آن زمان شاهد این بودم که تعداد زیادی شهید گمنام به شهر میآورند و مردم با اشک و گونههای خیس جمع میشدند تا شهیدان را با گلهای معطر رز، مریم و لاله گلباران کنند. در نتیجه نوشتن از رزمندگانی که با غرورآفرینی برای این خاک جنگیدند، بزرگترین آرزویم بود.
رمانتان، جهانی میسازد از رها کردنها، معلق ماندنها و از دست دادنها. وقتی مینویسید احساس نمیکنید در حال بازسازی دنیایی هستید که نمیخواهید اینطور باشد؟ یا صرفا قصد داشتید توصیفی از جنگ ارائه کنید؟ خودتان را کجای رمان میبینید؟ کجای روایتهای تراژیک ردپای خودتان را پیدا میکنید؟
وقتی شروع به نوشتن کردم، هدفم این بود که یک داستان تخیلی بنویسم؛ داستانی که مستند جنگ و ویرانیهای خرمشهر نباشد، بلکه زندگی مردم عادی و سرنوشت مردم معمولی کوچه و بازاری را بنویسم که درگیر جنگ بودند. ابتدا شخصیتهای داستان را طراحی کردم. برای اسامی شخصیتها و نام خانوادگیشان و نوع پوشش، نوع گفتار و نحوه رفتارشان خیلی تحقیق انجام دادم.
حتی اسامی روستاها و مناطق و اسم سالن عکاسی و قبرستانها در این رمان کاملا واقعی است. طبق تحقیقاتم عکاسی در شادگان در زمان جنگ دایر بود و مردم آن مناطق برخی تلفن داشتند و خانههایشان کابینت فلزی داشت. پدربزرگم و چند نفر از بزرگان خرمشهر و شادگان در این مورد به بنده خیلی کمک کردند تا تخیلاتم را به شکلی بنویسم که از سوررئال به دور باشند و کاملا واقعی و اپیزودیک بنویسم. تمام تلاشم این بود که روایت غیرخطی را حفظ کنم و مخاطب در فصلهای بعدی و ادامه داستان متوجه گذر زمان و اتفاقات داستان شود. زبان شخصیتها در این رمان، زبان بومی خطه خرمشهر و آبادان است که حس میکنم برای خواننده خیلی دلنشین باشد.
ساختن فضای جنگ و نه صرفا پشت جبهه، برای کسی که مستقیم در آن حضور نداشته، نوعی ریسک به شمار نمیرود؟ نترسیدید این بخشهای رمان کمی غیرواقعی به نظر برسد یا دستکم تماما واقعگرایانه نباشد؟ چون بههرحال جنگ را ندیدهاید. از چه چیزی برای نوشتن این صحنهها کمک میگرفتید؟
معمولا در رمان دفاع مقدس، دو رکن اساسی تعیینکننده ارتباط مخاطب با کتاب هستند؛ عنصر زمان و عنصر مکان. بنابراین تحقیقاتم را گسترده کردم تا زمان و مکان در این داستان مجهول نباشند. سعی کردم در این رمان از نظر طراحی رویدادها و طراحی ساختار داستان عجله نکنم و با نظمی دقیق و صحنههای اپیزودیک، عناصر و قیدهای زمانی را تولید کنم تا مخاطب در ذهنش جهش زمانی را کشف کند. جنگ خاکستری است. جنگ تلخ و تیره است.
جنگ در هیچ قومیت و مللی پذیرفتنی نیست و همه از آن واهمه دارند. با اینکه تلاش کردم، امید و آرزو در این رمان و تلخیهایش گم نشوند، اما میخواستم تاثیر جنگ بر شخصیتهای داستان را نشان بدهم؛ شخصیتهایی که در طی آن هشت سال و حتی پس از جنگ وقتی که به خرمشهر بازگشتند، به رها کردن، رفتن، معلق ماندن و ازدستدادن و ویرانی عادت داشتند. این آدمها در طول جنگ و سختیهایش به صفر رسیدند؛ به صفر مطلق.
و ایده نام کتاب از همینجا شکل گرفت؛ از سرنوشت تلخ شخصیتهای داستان که هرکدام کسی را از دست داده بودند. کسی که رفتنش برای آنها غیرمنتظره بود. چنانکه در رمان نوشتهام: «او فکر کرد آدم با رفتنِ بعضیها، حس میکند دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد…» بنابراین تصمیم داشتم روایت جنگ را در سایه ملاحظات روانشناختی بنویسم؛ یعنی علتهای روانشناختی برای رفتار شخصیتها و اعمالِ فضای رئالیسم در سرگذشتِ آنها را مورد توجه قرار بدهم.
برای من یک موضوع بسیار اهمیت داشت: بازگشت… بازگشت شخصیتها به زندگی عادی و رهاشدن از دغدغه و کابوس مرگ…. این اتفاق را در جلد دوم رمان صفر مطلق به سرانجام رساندهام. البته جلد دوم هنوز کامل نشده و در سالهای آتی منتشر خواهد شد. در بخشهایی از داستان به صحنهپردازی و توصیف جبهه پرداختهام، برای نوشتن این بخش از داستان، اصلا استرس نداشتم، بلکه سطربهسطر این بخشها را مینوشتم و گاهی اشک میریختم. قبل از اینکه داستان را بنویسم تحقیقات زیادی انجام داده بودم و با چند نفر از فرماندههای بزرگ در خرمشهر و دزفول صحبت کرده بودم.
پس از اینکه رمان کامل شد، آن را به دو نفر از رزمندگان بازمانده جنگ سپردم و مطالعه کردند و سپس به دو نفر از اساتید برجسته ادبیات که یکی از آنها دکترای جامعهشناسی بود سپردم و نظراتشان را جویا شدم. بعد از اینکه رمان را بررسی کردند، دوباره بازنویسی کردم و آن را به حال خود رها کردم. بعد از چهار ماه دوباره به سراغ رمان رفتم و از اول شروع به بازنویسی کردم. البته در طول این چهار ماه در زمینه دفاع مقدس مطالعه داشتم و سعی کردم اطلاعاتم را درباره جبهه جنگ بالاتر ببرم.