در رثای امام مجتبی علیه صلوات المصلین

نشستم گوشه‌ای از سفره همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را
تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت
کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت
حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما
دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت
تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم
که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت
معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن
اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت
برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون
که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت
بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌گشتند
خدا واداشت جبراییل‌هایش را به تمکینت
بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید
که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت
بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت
بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت
خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود
علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت
بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند
محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت
تو را پایین کشیدند از سر منبر که می‌گفتند:
چرا پیغمبر از دوشش نمی‌آورد پایینت
درون خانه هم محرم نمی‌بینی تحمل کن
که می‌خواهند، ای تنهاترین تنهاتر از اینت
تو غم‌های بزرگی در میان کوچه‌ها دیدی
که دیگر این غمِ کوچک نخواهد کرد غمگینت
از آن پایی که بر در کوفت بر دل داشتی داغی
از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت
سر راهت می‌آمد آنکه نامش را نخواهم برد
برای آنکه عمری تازه باشد زخم دیرینت
برای جاریِ اشکت سراغ چاره می‌گردی
که زینب آمده با چادر مادر به تسکینت
به تابوت تو زخمِ خویش را این قوم خواهد زد
چه می‌شد مثل مادر نیمه شب بود تدفینت
صدایت می‌زند اینک یتیمت از دل خیمه
که او را راهی میدان کنی با دست آمینت
هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر
در آغوش برادر دست و پا زد جان شیرینت
کدامین دست دستِ کودکت را بر زمین انداخت؟
همان دستی همان دستی که روزی بوده مسکینت
دعا کن زخم غم‌هایت بسوزاند مرا یک عمر
نصیبم کن نمک از سفره همواره رنگینت

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...