تا در صندوق را باز کردند ناگهان فواره‌ای از موش‌های کبود، زرد، سیاه، نارنجی و بنفش از آن بیرون جهید؛ خرموش‌هایی درشت با پوست پرزدار خیس و دم‌های دراز، با چشم‌هایی که نگاهشان به نگاه آدمی شبیه بود.
سه، چهار پاسبان با باتوم‌های کشیده وارد اتاق شدند و بلافاصله فهمیدند که ما مایه جیغ هولناک رییس نبوده‌ایم. به اشاره مفتش حمله بردند به لشکر بی‌پایان موش‌ها که حالا به در و دیوار و قفسه و میز و نیمکت حمله برده، بالا و پایین می‌جهیدند. با باتوم، بر سر و تنشان می‌کوفتند. موش‌های مصدوم لحظه‌ای در جا بی‌حرکت می‌ماندند، موش‌های دیگر می‌گریختند، یک‌باره موش‌های گریزان بر‌می‌گشتند، موش‌های بی‌حرکت را شادمانه به یورش مجدد وا‌می‌داشتند و با هم به سر و روی پاسبان‌ها می‌پریدند. این لشکر شادخوی بی‌مرگ اتاق مفتش را میدانی برای شیرین‌کاری یافته بودند، انگاری روزهای بسیاری منتظر این فرصت رهایی‌بخش بوده‌اند. آشکارا قصدشان آزار نبود، بازی مکارانه‌ای بود، جست‌وخیزها، معلق‌زدن‌ها، پریدن‌هایشان، از نظمی عیارانه حکایت می‌کرد. درگیر بازی حساب‌شده‌ای با خیل آشفته پاسبانانی بودند که با سرنیزه و باتوم در پی کشتار آنها بودند و هیچ‌چیز بر آنها کارگر نبود. خروج فواره‌وار موش‌ها از صندوق تمامی نداشت. گویی ته صندوق به حفره‌ای تا اعماق جهنم وصل بود و آن جانوران عیار از هر سوی این هزارتو، به شهربانی شهر قاف سرازیر می‌شدند. حالا موش‌ها در و دیوار، سقف و پنجره را به تصرف خود درآورده و از پنجره و درهای باز به بیرون هجوم می‌بردند، سرشاخه‌های درختان و پشت‌بام‌های روبه‌رو که از ولوله موش‌ها سیاه شده بود نشان می‌داد که فتح کامل است، صدای جیغ و فریاد از راهروها و حیاط که توام با شلیک مداوم تفنگ‌ها بود نبرد سراسری موش‌های باستانی را با نوادگان عاجز بازگو می‌کرد.

از پنجره می‌دیدم که موشکان چست‌وچالاک در کوچه‌ها خیابان‌ها، خانه‌ها، مغازه‌ها و میدان‌ها شادمانه، سیل‌آسا همه‌چیز را بند آورده‌اند و شهر زیر پای آنهاست. نگاهی به صندوق انداختم، ته صندوق چند گربه دست و پا بسته رسن به گردن دیدم که از شدت خشم می‌ژکیدند اما یارای عرض‌اندام نداشتند. مفتش عاقبت بر خود مسلط شد و با یک حرکت پرید و در صندوق را بست و محکم روی آن نشست. یک لحظه موش‌ها در جا میخکوب شدند. رابطه‌شان با منشأ قطع شده بود. نخستین موش شاید پیرترین آنها ناگهان پرید روی فرق تاس مفتش جای گرفت.  موشان دیگر از بهت در‌آمدند و به سوی او هجوم بردند. او را در خود پوشاندند. لحظه‌ای دیگر مفتش مجسمه‌ای ترکیب‌یافته از موش بود. مرد – موش بر صندوقی موشین در اتاقی با سطوح و ابعاد موشانه نشسته بود و پیاپی از جگر، نعره‌های موشواری می‌کشید. من و نقشباز از اتاق بیرون آمدیم. ندانستیم غایله موش‌ها چگونه پایان گرفت.

[رمان ایرانی «عبید باز می گردد» به قلم جواد مجابی در 392 صفحه و توسط انتشارات نگاه منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...
طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...
در طبقه متوسط، زندگی عاطفی افراد تحت تأثیر منطق بازار و بده‌بستان شکل می‌گیرد، و سرمایه‌گذاری عاطفی به یکی از ابزارهای هدایت فرد در مسیر موفقیت و خودسازی تبدیل می‌شود... تکنیک‌های روانشناسی، برخلاف ادعای آزادی‌بخشی، در بسیاری از موارد، افراد را در قالب‌های رفتاری، احساسی و شناختی خاصی جای می‌دهند که با منطق بازار، رقابت، و نظم سازمانی سرمایه‌دارانه سازگار است ...