براساس واقعیت زندگی یک‌زن و مرد آلمانی که به‌واسطه کشته‌شدن پسرشان در جنگ به پیشوا و آرمان‌هایش شک کرده و سپس با او دشمن می‌شوند... به‌جرم ضدیت با پیشوا محکوم به اعدام می‌شوند... حزب همه‌چیز بود و ملت هیچ... نویسنده، آنا را در منگنه چالش انتخاب خودکشی با سیانور یا رفتن تا پای گیوتین و اعدام قرار داده است... جوانیِ خود فالاداست که البته در واقعیت چندان هم عاقبت به خیر نشد و سر از زندان و سپس مدتی دیوانه‌خانه درآورد


چگونه رضایت قوم غالبی که تاریخ را می‌نویسد جلب کنیم؟ | مهر


رودولف ویلیهم فریدریش دیتسن [Rudolf Wilhelm Friedrich Ditzen] نویسنده آلمانی معروف به هانس فالادا [Hans Fallada] رمانی با عنوان «همه تنها می‌میرند» [Jeder stirbt für sich allein] دارد که نسخه ویراسته و کوتاهش سال ۱۹۴۷ یعنی دوسال پس از پایان جنگ جهانی دوم منتشر شد و نسخه کاملش در قالب یک‌ترجمه انگلیسی سال ۲۰۰۹ و ترجمه آلمانی این‌نسخه کامل هم سال ۲۰۱۱ به چاپ رسید. تا به حال نیز چند اقتباس سینمایی از این‌رمان قطور ساخته شده که آخرین‌شان سال ۲۰۱۶ منتشر و اکران شد. ترجمه فارسی نسخه کامل این‌کتاب هم ابتدای سال ۱۴۰۲ به‌قلم محمد همتی توسط نشر نو منتشر شد.

خلاصه رمان همه تنها می‌میرند» [Jeder stirbt für sich allein] نوشته هانس فالادا [Hans Fallada] رودولف ویلیهم فریدریش دیتسن [Rudolf Wilhelm Friedrich Ditzen

تاریخ همیشه توسط قوم غالب روایت شده و تاریخ جنگ جهانی دوم و آلمان نازی نیز از این‌مساله مستثنی نیست. گفته شده داستان «همه تنها می‌میرند» براساس واقعیت زندگی یک‌زن و مرد آلمانی نوشته شده که در روزهای جنگ جهانی دوم در اماکن مختلف برلین کارت‌پستال‌هایی را با نوشته‌هایی ضدهیتلر جاسازی می‌کردند و توسط گشتاپو دستگیر و سپس اعدام شدند. فالادا گفته خطوط کلی رمانش با واقعیت همخوانی دارد و از کندوکاو در زندگی شخصی زوج مورد اشاره خودداری کرده است. بنابراین در قدم اول باید دانست دو شخصیت اوتو و آنا کوانگل که در داستان با آن‌ها مواجه هستیم، مثل دیگر شخصیت‌ها ساخته‌وپرداخته تخیل نویسنده هستند و بسیاری از کارهایی که در قصه روایت می‌شود، در واقعیت انجام نداده‌اند.

داستان «همه تنها می‌میرند» با تسلیم فرانسه که پیروزی بزرگ آلمان محسوب می‌شد، شروع می‌شود. اما قلم نویسنده در جهت نشان‌دادن این‌پیروزی نمی‌چرخد و از همان‌ابتدا در پی بیان این‌نکته است که آلمان نازی از ابتدا بازنده بوده است. یکی از مولفه‌های این‌بازنده‌بودن این است که خبر پیروزی آلمان و تسلیم فرانسه با خبر مرگ «اوتو کوچولو» یعنی پسر خانواده کوانگل همراه است؛ خانواده‌ای که پدرش سرکارگر کارخانه مبل‌سازی و مادرش خانه‌دار است و البته در عالم واقعیت _ اگر واقعا وجود داشته‌اند و ساخته‌وپرداخته دستگاه تبلیغات و دروغ‌سازی یهود بین‌الملل نبوده باشند _ نام دیگری داشته‌اند. به‌هرحال داستان با خبر مرگ پسر یکی‌یک‌دانه یک‌خانواده زحمت‌کش آلمانی همراه است و دوره زمانه‌ای هم که قصه در بسترش روایت می‌شود، به‌تعبیر راوی قصه، همان‌زمانی است که هرکس باید به‌نوعی سرسپردگی‌اش را به حزب نازی نشان می‌داد، زمانی که بین اعضای حزب و شهروندان عادی آلمان تبعیض قائل می‌شده‌اند و «حزب همه‌چیز بود و ملت هیچ» (صفحه ۱۱۳)؛ همچنین زمانی‌که باز هم به روایت قوم غالب، آلمان نازی دم و دستگاه برده‌داری راه انداخته و کارگران اجباری در کارخانه‌هایش مشغول جان‌کندن بوده‌اند. نویسنده کتاب، کمی بعدتر پسر خانواده را یک اپوزوسیون نشان می‌دهد که به رادیوهای بیگانه گوش می‌داد و «همیشه از سربازگیری بیزار بوده مخالف جنگ، این جنگ لعنتی!»(صفحه ۴۲)

انعکاس واقعیات زندگی نویسنده در قصه

بسیاری از واقعیات شخصی هانس فالادا در این‌رمان منعکس شده‌اند. به‌عنوان مثال شخصیت قاضی مهربان، آینه‌دار پدر خود فالاداست. یا جوانی که با نام کونو دیتر در داستان حضور دارد و از خانه فرار کرده و به روستا می‌رود و سرآخر عاقبت‌به‌خیر شده و خانم پستچی او را به‌عنوان فرزند خود می‌پذیرد، جوانیِ خود فالاداست که البته در واقعیت چندان هم عاقبت به خیر نشد و سر از زندان و سپس مدتی دیوانه‌خانه درآورد. شخصیت اصلی داستان یعنی اوتو کوانگل هم به‌دلیل منزوی و گوشه‌گیر بودنش، تصویر دیگری از خود نویسنده است چون فالادا پس از آن‌که به بیماری تیفوئید مبتلا شد، شخصیت دیگری پیدا کرد و آدمی منزوی شد. از اعضای خانواده‌اش هم فاصله گرفت.

مساله خودکشی هم که در این‌رمان دوبار پژواک دارد، اتفاقی است که در زندگی واقعی هانس فالادا رخ داده است. این‌نویسنده در نوجوانی دوبار خودکشی ناموفق داشت و در بیمارستان روانی بستری شد. پس از مداوا هم به کشاورزی در یک‌مزرعه پرداخت.

رودولف ویلیهم فریدریش دیتسن یا همان هانس فالادا، با شروع جنگ جهانی اول، داوطلب حضور در جبهه بود و اعزام هم شد. اما به‌خاطر شرایط جسمی‌اش ظرف چندروز به عقبه بازگردانده شد. برادر کوچک‌تر فالادا در این‌جنگ کشته شد که تصویرش را می‌توان در قد و قامت «اوتو کوچولو»ی خانواده کوانگل در رمان «همه تنها می‌میرند» مشاهده کرد. خود فالادا هم در آن‌سال‌ها درگیر مشکل اعتیاد به مواد مخدر بود و با چندمرتبه اقدام به دزدی، به زندان افتاد. به‌همین‌دلیل هم هست که بزهکاران را خوب می‌شناسد و تصویرشان را در شکل و شمایل خبرچین‌های زالوصفت در رمانش نشان داده است. فالادا سال ۱۹۳۵ به‌عنوان عنصر نامطلوب حزب نازی شناخته شد. علتش هم خبرچینی یک‌همسایه بود که باعث شد برای مدت کوتاهی به زندان بیافتد. همین‌مساله خبرچینی و جاسوسی از همسایه هم ازجمله موضوعات مهمی است که در تصاویر رمان «همه تنها می‌میرند» انعکاس و بسامد دارد.

فالادا باز هم در بیمارستان روانی بستری شد و رمان «همه تنها می‌میرند» را سال ۱۹۴۶ در همین‌دوره در تیمارستان نوشت که یک‌سال بعد هم منتشر شد.

لحن قصه‌گوی نویسنده

فارغ از راست و دروغ‌گفتن، هانس فالادا در «همه تنها می‌میرند» یک‌قصه‌گوست. او راوی دانای کل را برای روایت انتخاب کرده و برای مخاطبش قصه می‌گوید: «تمام اتفاقاتی که شرح دادیم، در سه‌شنبه روزی اتفاق افتاده بود.» (صفحه ۸۶) در مسیر این‌قصه‌گویی هم یک‌کار را چندمرتبه تکرار می‌کند؛ آنونس و اعلان‌دادن اتفاقاتی که در آینده رخ خواهند داد؛ مثلا در این‌فرازها: «ماه‌های بعد که کوانگل آدمی سردتر و کم‌حرف‌تر از همیشه می‌شد، هنوز در راه بودند.» (صفحه ۱۵۳)‌ یا مثلا در فراز دیگری می‌گوید سرنوشت قاضی این است که در زیرزمین خانه بمباران‌شده‌اش کشته شود.

تلفیق لحن قصه‌گو و خبردادن از اتفاقات آینده را می‌توانیم در صفحه ۲۷۶ کتاب شاهد باشیم که راوی در آن می‌گوید: «آه بله، خانم هته هبرله هم زنی است شجاع و هم متشخص، و این‌که بعدا نمی‌تواند تصمیمش را در مورد بیرون کردن انو عملی کند تقصیر او نیست، بلکه به آدم‌هایی مربوط می‌شود که او هنوز نمی‌شناسد، مثلا به سربازرس اشریش و آقای بارکهاوزن.» دو نمونه دیگر اعلان اتفاقات آینده را می‌توان در این‌دوفراز کتاب شاهد بود:

«بدبختی پشت در کمین کرده بود، اما اوتو در آن لحظه متوجهش نبود، با آنکه واقعا آنجا بود.» (صفحه ۴۲۵) و «این‌آخرین دیدار دو آدم آزاد بود.» (صفحه ۴۲۶)

قصه‌گویی نویسنده در این‌کتاب، یک‌مولفه مثبت است که البته گاهی به اطناب و روده‌درازی‌های خسته‌کننده هم می‌انجامد. به‌عنوان مثال خلاص‌شدن سربازرس اشریش از زیرزمین گشتاپو و خوابیدن باد غرورش، بسیار طولانی از آب درآمده که می‌شد در حجمی کمتر آن را منتقل کرد.

«همه تنها می‌میرند» در فرازهایی هم تبدیل به رمان پلیسی می‌شود و اصولِ صبر و تحملی که سربازرس اشریش برای به دام انداختن کوانگل‌ها به کار می‌بندد، با توجه به شرح و تفصیلی که نویسنده در این‌باره ارائه کرده، می‌توانند سرفصل‌های یک‌کلاس جرم‌شناسی باشند.

چگونه خود را برای قوم غالب لوس کنیم؟

هانس فالادا همان‌طور که در ادامه مطلب خواهیم گفت، براساس اعتقاد قلبی یا خوش‌خدمتی به قوم غالب، با نازی‌ها دشمن بوده است. همین‌دشمنی هم باعث شده پس از پایان جنگ و پیچیده‌شدن نسخه نازی‌ها، رمانی به‌شدت ضدنازی بنویسد. «همه تنها می‌میرند» از یک‌طرف بیانیه‌ای مفصل در محکوم‌کردن نازی‌هاست و از طرف دیگر شرح و تفصیلی از مظلومیت یهودیان و مردم عادی آلمان. جرم زن و مرد آلمانی حاضر در داستان این است که به‌واسطه کشته‌شدن پسرشان در جبهه جنگ به پیشوا و آرمان‌هایش شک کرده و سپس با او دشمن می‌شوند. دشمنی خود را هم از طریق گذاشتن کارت‌پستال‌های منقش به جملات ضدهیتلر در اماکن مختلف نشان می‌دهند. در نهایت هم به‌جرم ضدیت با پیشوا محکوم به اعدام می‌شوند که در پایان قصه، مرد به گیوتین سپرده شده اما زن در انتظار فرارسیدن موعد اعدام، به‌خاطر بمباران زندان کشته می‌شود.

میزان خلوص واقعیت و خیال در این‌رمان مشخص نیست. هرچه هست، می‌دانیم این‌دو شدیدا با هم تلفیق شده‌ و قابل تشخیص نیستند. به‌هرحال آن‌چه درباره رمان پیش‌رو مشهود است، این است که نویسنده از هیچ سطر و جمله‌ای برای سیاه‌تر کردن چهره آلمان نازی و هیتلر و همچنین تقدیس و مظلوم‌تر نشان‌دادن یهودیان و مردم عادی آلمان نگذشته است. این‌کار را هم اصلا به‌طور غیرمستقیم و نامحسوس انجام نداده بلکه با صراحت جانبداری کرده و چهره طرف مقابل را تا حد امکان کریه نشان داده است.

شخصیت سربازرس اشریش این‌قصه، زحمت زیادی می‌کشد تا عامل پخش کارت‌های خطرناک را دستگیر کند و در نهایت با هوش و ذکاوت و صبر و تحمل موفق به این‌کار می‌شود. اما کوانگل در بازجویی، جملاتی به او می‌گوید که موجب تحقیرش می‌شوند؛ مثلا این‌که سربازرس با قلب خود به هیتلر اعتقاد ندارد و برای پول کار می‌کند. سربازرس هم طبق روایت راوی قصه، با شنیدن این‌جملات دستپاچه می‌شود. کار بعدی نویسنده این است که با همین‌جملات و آرامشی که کوانگل از خود نشان می‌دهد، ماموریت سخت دستگیری کوانگل را بی‌ارزش جلوه دهد: «این بار مافوق بلندپایه‌اش، پرال نره‌بز، به سربازرس موفق و کوشا و عزیزش نشان لیاقت نداده بود، بلکه به سور کوچکی دعوتش کرده بود.» (صفحه ۴۵۲)

در ادامه همین‌رویکرد، نویسنده صحنه دردناکی را برای مخاطبش تدارک دیده است؛ نازی‌ها درون سلول کوانگل ریخته و شیشه‌های نوشیدنی خود را بر سرش خرد می‌کنند. این‌میان هانس فالادا نقش مسیح را به کوانگلی می‌دهد که خدا را قبول ندارد و نقش یهودای پشیمان را هم برای سربازرس در نظر می‌گیرد که شاهد بی‌حرمتی و ظلم و ستم به مرد زندانی است: «اشریش حس کرده بود که نگاه کوانگل از پشت پرده خون و نوشیدنی به او دوخته شده و از او چشم برنمی‌دارد؛ حتی به دلش افتاده بود که دارد به او می‌گوید: این همان عدالتی است که به خاطرش آدم می‌کشی! این‌جلادها همدست تو اند!»

فالادا همان‌طور که در ادامه مطلب شیوه کارش را بررسی می‌کنیم، در پرداخت یک‌صحنه و موضوع به اشاره و گذر سریع بسنده نمی‌کند بلکه مسیر افراط را در پیش می‌گیرد. این‌جا هم پس از آن‌که همه افسرهای نانجیب بطری‌های شیشه روی سر کوانگل می‌شکنند و سرش را با خون و نوشیدنی می‌پوشانند، مافوق سربازرس (سروان پرال) به او دستور می‌دهد لیوانش را روی سر کوانگل خرد کند و سربازرس هم به‌ناچار دستور مافوق را تمکین می‌کند. اما بناست در آن‌لحظه پطروس‌وار، چشمان نافذ کوانگل را ببیند. راوی قصه در پرداخت این‌لحظه از نگاه نافذ و طعنه‌آمیز کوانگل نوشته و می‌گوید «آن‌موجود خنده‌دار با پیراهن کوتاهْ قدرتمند و شریف‌تر از تمام شکنجه‌گرانش بود.» (صفحه ۴۵۳)

بنابراین می‌توان گفت در این‌فرازهای کتاب، هانس فالادا با ساختن شمایل یک‌قهرمان از شخصیت اصلی رمانش، در جهت خوشامد قوم غالب حرکت می‌کند؛ قومی که با تاریخ‌سازی بنا بود به سرزمین موعود راه پیدا کند و حالا با خواندن این‌سطور بناست از مقاومت مردانه زندانی نازی‌ها در مقابل رفتار وحشیانه‌شان، لذت ببرد و حقانیت دروغین خود را باور کند. این‌مساله را می‌توان در یکی از جملات بعدی که در همان‌صفحه ۴۵۳ آمده‌اند مشاهده کرد؛ جایی که راوی در توصیف رفتار ماموران اس‌اس و شادی‌شان در جشن دستگیری کوانگل می‌گوید: «انگار شاخ غول شکسته‌اند.»

در همین‌زمینه بد نیست به عمل شتاب‌زده نویسنده که در برخی فرازها با حوصله دست به توصیف و تشریح می‌زند، اشاره کنیم. باید گفت که ماجرای متحول‌شدن سربازرس بسیار سریع رخ می‌دهد. او پس از نگاه‌های نافذ کوانگل در سلول، در یک‌حدیث نفس درونی متوجه می‌شود برای دستگاه جور و ستم کار کرده و راوی داستان هم با ورود به مسیر ذهنیات این‌شخصیت می‌گوید در آن‌لحظات «سربازرس تنها حواری کوانگل بود.» به‌هرحال باورپذیر نیست یکی از ماموران دستگاه و حکومتی که هانس فالادا آن‌همه ددمنشی و وحشی‌گری را برایشان ساخته و پرداخته، به همین‌راحتی متحول شود و با خود فکر کند: «نه، حق با کوانگل است که می‌گوید هیتلر جانی است و من برایش قربانی جور می‌کنم.» (صفحه ۴۵۴)

تلاش هانس فالادا برای قهرمان‌سازی از دشمنان نازی‌ها، تا حد رقیق‌تر و هوشمندانه‌تری درباره شخصیت آنا کوانگل هم رعایت شده است. چون درباره این‌زن از ترس و وحشت درونی‌اش برای فرجام و سرنوشت اعدام گفته می‌شود. در پرداخت درونیات این‌شخصیت، نویسنده، آنا را در منگنه چالش انتخاب خودکشی با سیانور یا رفتن تا پای گیوتین و اعدام قرار داده است. البته این‌چالشی است که اوتو کوانگل هم با آن مواجه می‌شود. چون شخصیت قاضی خوش‌قلب داستان به‌طور پنهانی به زن و مرد در بند نازی‌ها کپسول سیانور می‌رساند. خیالی‌بودن این‌بخش از قصه بسیار روشن و علنی است و می‌دانیم نویسنده برای افزودن جذابیت و تعلیق به داستانش آن را در نظر گرفته است.

اما به‌هرحال زن ترسو و محافظه‌کاری چون آنا توسط خالقش هانس فالادا «می‌تواند بین مرگی سخت و مرگی آسان، یکی را انتخاب کند – و باید مرگ سخت را انتخاب کند، فقط به این خاطر که می‌ترسد، می‌ترسد که ضعف بر او غلبه کند و پیش از اوتو بمیرد؟ (صفحه ۵۸۱ به ۵۸۲) همان‌طور که حدس می‌زنیم، آنا در نهایت بر ترسش غلبه کرده و کپسول سیانور را از بین می‌برد. نویسنده در این‌فراز از داستان نوشته است: «بر ترسش پیروز شده بود.» (صفحه ۵۸۳)

همه تنها می‌میرند» [Jeder stirbt für sich allein
پوستر نسخه‌ اقتباسی رمان  ۲۰۱۶

ضدیت با نازی‌ها و تلاش برای رضایت یهود

رمان «همه تنها می‌میرند» فرازهای زیاد و مختلفی دارد که در آن‌ها مطالب ضدنازی و مرام ناسیونال‌سوسیالیسم آلمان مطرح می‌شوند. همچنین فرازهای زیادی هم در این‌کتاب وجود دارند که گویی برای خوشامد یهودیان یا بهتر بگوییم صهیونیست‌های حاکم بر دنیای پس از جنگ جهانی دوم نوشته شده‌اند. یکی از این‌فرازها در همان‌صفحات ابتدایی کتاب به چشم می‌خورد و جلب توجه می‌کند؛ جایی که خبر کشته‌شدن اوتو پسر خانواده به پدر و مادر می‌رسد و مادر عنان از کف داده و به همسرش می‌گوید «تو و آن پیشوایت!» این‌جمله بسامد زیادی در طول رمان دارد و نویسنده تکرارش در ذهن مرد خانواده یعنی اوتو بارها به رخ مخاطب کشیده است. اما در ابتدای امر که این‌جمله از دهان زن خارج می‌شود، این‌جملات درباره درونیات ذهنی مرد پیش روی مخاطب قرار می‌گیرند: «هیتلر پیشوای او نبود، یا دست کم نه بیش از آن میزان که پیشوای آنا باشد. در ۱۹۳۰ کارگاه کوچکش را جمع کرده بود و آنها همیشه بر سر اینکه پیشوا از مخصمه نجاتشان داده توافق داشتند. بعد از چهار سال بیکاری، شده بود سرکارگر کارخانه بزرگ مبل‌سازی و حالا هر هفته چهل مارک خرجی به خانه می‌آورد. مگر بیش از این چه می‌خواستند؟ اینها را از صدقه سر پیشوا داشتند که چرخ اقتصاد ممکلت را دوباره به گردش درآورده بود. هر دو در این‌مورد توافق داشتند. اما اینها باعث نشده بود که به حزب بپیوندند.» (صفحه ۲۸ به ۲۹)

حمله به هیتلر در کتاب، به‌طور طبیعی ویژگی و خصیصه‌ای است که موجب خوشامد جهان غرب و صهیونیست‌ها و شاید یهودیانی می‌شود که به اشتباه می‌پندارند رد یهودستیزی را باید در حکومت هیتلر و آلمان نازی بگیرند. اما به‌هرحال هانس فالادا در چندین فراز دیگر رمان «همه تنها می‌میرند» هم به هیتلر تاخته است. یکی از این‌فرازها در صفحه ۵۱ قرار دارد که از این‌قرار است: «اگر پیشوا همان‌قدر که نشان می‌داد مرد بزرگی بود، باید جلوی جنگ را می‌گرفت.» و باز در همین‌صفحه می‌خوانیم: «اما شایع شده بود که او حرام‌زاده‌ای چیزی است و چون هرگز مادر نداشته که درست تربیتش کند، پس حال و روز مادرها را در این برزخ بیم و امید درک نمی‌کند.»

در ابتدای داستان گفته می‌شود کوانگل و همسرش پیش‌تر از طرفداران هیتلر بوده‌اند اما به‌مرور از او روی گردانده‌اند. به‌هرحال با گذر بسیار سریع از این‌نکته، به دلیلِ این‌طرفداریِ روزگار سابق پرداخته نشده و چیزی از آبادانی و فعالیت‌های مثبت هیتلر برای آلمانی‌ها گفته نمی‌شود. راوی قصه در عوض مسیر مذمت هیتلر را ادامه می‌دهد و با کنایه می‌گوید «و پیشوا، پیشوای محبوب، که از او انتظار یاری و همدردی داشتند، و واقعا تا دم دفتر صدارت عظمایش رفته بودند، در برلین نبود؛ در قرارگاه بزرگ مرکزی بود و سرش گرم کشتن پسران بود. او وقتی برای کمک کردن به پدر و مادرهایی نداشت که در شرف از دست دادن فرزندانشان بود. (صفحه ۵۷۱) این‌رویکرد در صفحه بعدی این‌گونه ادامه پیدا می‌کند: «پیشوا مشتاق جنگ و ویرانی و جنایت است، نه گذشتن از خیر کشتن.» (صفحه ۵۷۲)

به بسامد و تکرار جمله «تو و آن پیشوایت» در طول کتاب اشاره کردیم. به‌عبارتی می‌توان این‌استفاده را این‌گونه تفسیر کرد که گویی شخصیت اوتوی پدر در کل داستان تلاش دارد ثابت کند هیتلر پیشوای او نیست. تصویر دیگری که هانس فالادا در رمان خود از آلمان روزهای جنگ نشان داده و به مذاق یهودیان صهیونیست خوش می‌آید، بازار گرم خبرچین‌ها و خبربردن و آوردنشان است. در این‌زمینه شخصیت بارکهاوزن به‌عنوان یک‌شخصیت زالوصفت و خبرچین کثیف ساخته شده که در تقابل با انسان‌های آزاده‌ای چون اوتو و آنا یی که به یهودیان محترم و بیچاره پناه می‌دهند، قرار دارد. پلشتی ذات شخصیت بارکهاوزن در این‌کتاب با چنین‌جملاتی نشان داده می‌شود: «بارکهاوزن راهی خیابان رُلر می‌شود؛ شنیده آنجا کافه‌ای هست که مردم مراقب حرف دهانشان نیستند. شاید آنجا کمی کاسب شود. برلین این‌روزها جان می‌دهد برای ماهیگیری. روز نشد، شب.» (صفحه ۳۹)

این‌جلب رضایت یهود بین‌الملل در کتاب پیش‌رو را یا می‌توان نشات‌گرفته از اعتقاد واقعی هانس فالادا دانست یا خوش‌خدمتی‌اش. چون یوزف گوبلز وزیر تبلیغات آلمان نازی از فالادا که تا پیش از جنگ جهانی دوم، نویسنده‌ای پرفروش بود و رمان «گرگی در میان گرگ‌ها»یش توجه نازی‌ها را به او جلب کرده بود، خواست رمانی ضدیهود بنویسد. اما با پاسخ منفی فالادا مواجه شد. یعنی فالادا پیش از پایان جنگ و سیطره صهیونیسم بر دنیا هم ظاهرا دل خوشی از ناسیونال‌سوسیالیست‌ها نداشته است. پاسخ منفی او به گوبلز باعث شد توسط حزب نازی به‌عنوان عنصر نامطلوب تشخیص داده شود. البته این هم تاریخی است که قوم غالب درباره مغلوبان جنگ جهانی دوم نوشته است و در رمان «همه تنها می‌میرند»‌ هم انعکاسی داشته است. یعنی اگر این‌مساله را در عالم واقعیت باور داشته باشیم، می‌توانیم بپذیریم که فالادا به‌خاطر واقعی‌بودن ماجرا برای خودش، در این‌رمانش فرازهایی از ابتدای کتاب را به ممنوع‌الکارشدن یک‌هنرپیشه تئاتر در برلین اختصاص داده است.

فالادا در مقام راوی دانای کل در رمان «همه تنها می‌میرند» می‌گوید مردم آلمان با یهودی‌ها خوب بودند و با آن‌ها همدردی می‌کردند. در همین‌زمینه در چند فراز از داستان از لفظ «پیرزن بی‌پناه و وحشت‌زده» و «زن بی‌پناه و وحشت‌زده» برای اشاره به پیرزن یهودی همسایه استفاده کرده است. وقتی شخصیت قاضی خوش‌طینت داستان به پیرزن یهودی پناه می‌دهد، راوی در صفحه ۹۲ این‌گونه به روزگار حکومت نازی‌ها کنایه می‌زند: «انگار دوباره در روزگاری زندگی می‌کرد که همکیشانش آدم‌هایی محترم بودند، نه جانورهایی موذی که باید کلکشان را کند.» در رابطه با همین‌شخصیت یعنی زن یهودی هم، وقتی با حضور بازجوی گشتاپو در ساختمان و دستگیری‌اش، اقدام به خودکشی و پریدن از پنجره آپارتمان می‌کند، راوی قصه این‌گونه به او و جنازه‌اش ادای احترام می‌کند: «کمی خون از دهانش جاری شده بود، اما قیافه‌اش از ریخت نیافتاده بود. آرامشی عمیق در چهره‌اش موج می‌زد که حتی خبرچین پست‌فطرت خرده‌پا را هم واداشت از او رو برگرداند.» (صفحه ۱۴۷)

همه تنها می‌میرند» [Jeder stirbt für sich allein

در رمان «همه تنها می‌میرند»، مقابل مردم عادی آلمان و یهودیان بی‌پناه، نازی‌ها و افسران گشتاپو قرار دارند که به‌عنوان دژخیمانی بی‌رحم و مروت تصویر شده‌اند. نمونه یکی از این‌تصاویر را می‌توانیم در این‌فراز مشاهده کنیم: «باز هم فرماندهان ارشد دور هم جمع شده بودند. خوشگذرانی،‌ باده‌نوشی، یَلِگی و بی‌تکلفی و خستگی در کردن از زحمت بسیاری که به‌خاطر آزار دادن و بالای دار بردن همنوعانشان کشیده بودند.» (صفحه ۲۴۳) یا در فراز دیگر می‌خوانیم: «مزدوران هیتلر و هیملر اصلا دلی ندارند که بخواهد به رحم بیاید.» (صفحه ۲۹۱) همچنین در فرازهای دیگر که از عبارت «پیشوای جنایتکار» استفاده می‌شود، با این‌جملات روبرو هستیم: «همه آنها به همراه پیشوای دیوانه و هیملر با پوزخندهای احمقانه همیشگی‌اش نژادی بودند که باید از پهنه زمین محو می‌شدند تا آدم‌های عاقل بتوانند زندگی کنند.» (صفحه ۴۸۳)

در تقابل با این‌رویکرد غیرانسانی هم چنین‌جملاتی به چشم می‌آیند: «کافی بود بو بکشی، همه‌جا بوی گند نارضایتی بلند بود.» (صفحه ۳۲۳) جالب است که هانس فالادای آلمانی هم مانند دیگر نویسندگان غربی و صهیونیست‌زده که در پی ارائه تصویر سیاهِ اغراق‌شده از آلمان نازی هستند، از بمباران‌های گسترده و اشباعی متفقین علیه مردم برلین می‌گوید اما اشاره‌ای به غیرانسانی بودنشان نمی‌کند و به‌سرعت از کنارشان عبور می‌کند چون بنا نیست چیزی از رفتارهای غیرانسانی متفقین در این‌گونه کتاب‌ها بیان شود. به‌هرحال در این‌رمان هم با چنین‌جملاتی روبرو می‌شویم: «راه برلین را در پیش می‌گرفتند که هر شب در آتش بمباران‌ها می‌سوخت.» (صفحه ۴۰۷) اما خبری از قضاوت و محکوم‌کردن کشتارها و بمباران‌های بی‌رحمانه متفقین نیست. در عوض، کنایه‌هایی مثل این‌دو مورد را شاهد هستیم:

«محصولی درجه‌یک از تربیت ناسیونال‌سوسیالیستی» (صفحه ۴۱۵) و «تابوت روی تابوت، برای هر کارگر یکی، برای هرکدام از ملت آلمان! هنوز زنده‌اند، اما تابوت‌هاشان را می‌سازند.» (صفحه ۴۳۲)

ترودل زن جوانی که در قصه «همه تنها می‌میرند»، نامزد اوتوی جوان است و پس از کشته‌شدنش در جبهه با هرگزل ازدواج می‌کند، با هرگزل چالش و گفتگویی دارد و او را محافظه‌کار می‌داند. البته راوی هم چنین‌تصویری از هرگزل ارائه می‌کند. ترودل به هرگزل می‌گوید اگر همه مثل او فکر کنند، هیتلر تا ابد سر قدرت می‌ماند. پس بالاخره یک‌نفر باید رو در روی او بایستد. این‌شعار انقلابی جایی تکمیل می‌شود که مرد از زن می‌پرسد چه‌کاری از دستش برمی‌آید و ترودل می‌گوید یک‌زن یهودی را می‌شناسد که قصد دارد او را نزد خودشان آورده و پناه دهد. خدمت دیگر شخصیت ترودل در این‌رمان برای آرمان ضدنازی هانس فالادا این است که به‌خاطر سقوط از پله سقط جنین داشته و از طرف نازی‌ها متهم می‌شود چون نمی‌خواسته سربازی تقدیم پیشوا کند فرزند خود را سقط کرده است.

یکی از صحنه‌های مهم رمان «همه تنها می‌میرند» که در آن‌ها تلاش می‌شود نازی‌ها در قدوقامت هیولاهای بی‌احساس تصویر شوند، دادگاهی است که اوتو و آنا کوانگل را محاکمه می‌کند. راوی داستان در حالی‌که خود جانبدارانه روایت می‌کند، قاضی دادگاه را متهم به غرض‌ورزی و شخصی‌کردن ماجرا می‌کند: «انگار که کوانگل دختر قاضی را فریب داده بود، قضیه تا این حد شخصی شده بود.» (صفحه ۳۵۶) این‌تصویر با جمله دیگری کامل می‌شود که از این‌قرار است: «رایش سوم همیشه غافلگیری‌های تازه‌ای برای مخالفانش در آستین داشت، دست شیطان را در رذالت از پشت بسته بود.» (همان)

عدم بی‌طرفی نویسنده در روایت و جانب‌داری صریحش در ضدیت با نازی‌ها را می‌توان در این‌فراز شاهد بود که اتفاقا صحبت از شاهد بی‌طرف هم می‌شود: «اگر قاضی القضات فایسلر از دید شاهدی بی‌طرف به سگ خشمگین پلیس شبیه بود، دادستان تنها نقش سگ پینشر هاف‌هافویی را بازی می‌کرد که در کمین نشسته بود تا همچنان که برادر بزرگ‌ترش خرخره قربانی را گرفته بپرد و ساق پایش را بگیرد.» (صفحه ۵۴۰) نویسنده همچنین در فرازهایی دیگر به سمت دادستان دادگاه هم سر گردانده و او را به‌طور مستقل باچنین‌ جملاتی می‌نوازد: «دادستان پینشر لحظه‌ای دمش را فرود آورد و زیرچشمی نگاهی به قاضی می‌اندازد که خمیازه ظریفش را پشت پنجه‌هایش پنهان می‌کند.» (صفحه ۵۴۲)

اما پرداخت جلسه دادگاه در این‌دادستان، باعث شکل‌گرفتن یک‌سوال مهم در ذهن مخاطب می‌شود؛ این‌که چرا کوانگل در حاشیه جلسه دادگاه در صفحه ۵۵۹، باید علاوه بر فریاد «مرگ بر هیتلر!»، «مرگ بر گورینگ!» و «مرگ بر گوبلز آشغال!» فریاد دیگری سر داده و بگوید «مرگ بر اشترایشر!»؟ پاسخ این‌سوال را باید در همین‌بحث تلاش برای دشمنی با نازی‌ها و خوشامد یهود بین‌الملل جستجو کرد. چون یولیوس اشترایشر که شخصیت داستانی هانس فالادا،‌ آرزوی مرگش را دارد از سال ۱۹۲۳ سردبیر هفته‌نامه ضدیهودی اشتورمر بود و پس از جنگ هم در دادگاه نورنبرگ به اعدام محکوم شد.

تکمیل تصویر سیاه از نازی‌ها در فصل‌های پایانی رمان «همه تنها می‌میرند»‌ خودنمایی می‌کند؛ جایی‌که فالادا تلاش می‌کند نازی‌ها را موجوداتی سادیستیک و دیگرآزار معرفی کند و کلکسیون افتخارات آن‌ها را تکمیل کند. شیوه کار نیز این‌گونه است که راوی قصه بگوید پس از صدور حکم اعدام برای کوانگل و همسرش، این‌آگاهی شکل می‌گیرد که اجرای حکم هفته‌ها و شاید یک‌سال طول بکشد: «پس چه‌طور است از دو نفر که همزمان با هم محکوم شده‌اند یکی شش ماه زودتر اعدام می‌شود؟ نه، اینجا هم پای قساوت در میان است، سادیسم» (صفحه ۵۶۳)

همه تنها می‌میرند» [Jeder stirbt für sich allein
اوتو و الیزه هامپل (در قصه با نام‌های اوتو و آنا کوانگل حضور دارند)

گاف‌های فالادا

هانس فالادا در مسیر دشمنی با نازی‌ها و رعایت موضوعاتی که باعث خوشامد یهودیان قدرت‌طلب جهان می‌شوند، تا جایی افراط کرده که گاهی گاف‌هایی هم داده است. به‌عنوان مثال شخصیت زن پستچی داستان در فرازهای ابتدایی با اخباری از پسرش روبرو می‌شود که مرد خبرچین و ناصالح داستان که پیش‌تر شوهرش بوده به او می‌رساند. مرد از تجاوز پسر زن که یکی از نیروهای اس‌اس است به دختران یهودی، خبر می‌دهد. «این اواخر شایعاتی درباره اس‌اس سر زبان‌ها افتاده بود، به‌خصوص درمورد رفتار شرم‌آورشان با یهودی‌ها. اما این‌حرف‌ها توی کت زن نمی‌رفت و باور نمی‌کرد پسرش، پاره تنش دخترکان یهودی را بی‌آبرو کند و بعد به ضرب گلوله از پا درآورد.» (صفحه ۵۰)

اما اگر به یاد داشته باشیم، آن‌طور که تبلیغات غالب ضدآلمانی جا انداخته‌اند، نازی‌ها یهودیان را قابل نمی‌دانسته و حاضر به اختلاط با آن‌ها نبودند.

گاف بعدی مربوط به فرازی است که ترودل در زندان نازی‌هاست. راوی قصه می‌گوید «انجیل برای ترودل تازگی داشت. او پرورده مدرسه‌های هیتلری بود، لامذهب بار آمده بود و هرگز در خود نیازی به مذهب احساس نکرده بود. خدا برای او مفهومی نداشت.» (صفحه ۵۲۰) بنابراین به‌روایت هانس فالادا حکومت هیتلر یک‌سیستم ضدخدا و ضدمسیحیت بوده است. اما فراز دیگری از همین‌رمان دربرگیرنده صحنه‌هایی است که یک‌ کشیش وارد سلول کوانگل می‌شود و می‌خواهد پیش از اعدام، مرد بی‌خدا را با خدا آشتی دهد. بنابراین مشخص نیست سیستم هیتلر بی‌خدا چرا باید کشیش‌هایی را استخدام کند که برای آمرزش و توبه روح محکومانش دعا کنند؟

یکی از گاف‌های دیگر رمان «همه تنها می‌میرند» هم مربوط به فصل‌های آغازین قصه است که قاضی درستکار و مهربان قصه، پس از پناه دادن پیرزن یهودی در منزلش به او می‌گوید شوهر زن که ظاهرا چندی پیش دستگیر شده، در سلامت به سر می‌برد. ظاهرا در این‌فراز، کنترل جریان ضدیت با نازی‌ها و تلاش برای خوشامد یهودی‌ها از دست فالادا خارج شده و حقیقت را می‌گوید. قاضی به زن می‌گوید «همسرتان وکیل زبردستی دارد و کم و بیش به او بد نمی‌گذرد.» به عبارت دیگر، قاضی خوب قصه دارد از ماجرایی صحبت می‌کند که واقعیت سرنوشت بسیاری از یهودیان اروپا در سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم و همچنین سال‌های جنگ بوده است.

ساخت لحظاتی برای تحریک احساسات مخاطب

اما مساله تلاش برای جلب رضایت یهود و ضدیت با نازیسم، در رمان «همه تنها می‌میرند» با مولفه تحریک احساسات مخاطب هم ممزوج و همراه است. این‌رویکرد هم بسیار صریح و مستقیم در متن اثر جاری شده و می‌توان نمونه‌های متعددی برای آن برشمرد. یکی از این‌لحظات در صفحات ابتدایی کتاب (صفحه ۴۲) ساخته شده؛ زمانی‌که کوانگل با حضور در کارخانه، خبر مرگ پسرش را به نامزد او یعنی ترودل می‌دهد. بعد از دریچه نگاه او چنین‌روایت می‌شود که ترودل سر بر اعلامیه‌ای روی دیوار گذاشته که با حروف درشت روی آن نوشته شده: «به‌نام ملت» و سر ترودل روی اسامی اعدامی‌های درون اطلاعیه را پوشانده است. همین‌شخصیت ترودل در فصل‌هایی که صحبت از زندان و اعدام زوج کوانگل است، با حضور در سلول مادر خانواده (مادر اوتو نامزد کشته‌شده‌اش) چنین‌سوالی می‌پرسد که احتمالا به مذاق خیلی از مخاطبان ناآگاهی که از جنگ‌طلبی بیزارند و علل واقعی شروع جنگ جهانی دوم را نمی‌دانند، خوش می‌آید: «تا به حال که توانسته‌اند این‌همه جنایت در حق یهودی‌ها و بقیه ملت‌ها مرتکب شوند – بدون مجازات! تو واقعا به وجود خدا اعتقاد داری، مادر؟» (صفحه ۴۷۸)

رویکرد مورد اشاره، گاهی با کنایه هم همراه است؛ مثلا در این‌فراز: «او هنوز نمی‌دانست که هر نازی همیشه آماده است تا نه‌تنها زندگی را به کام هر آلمانی به‌دلیل داشتن نظری مخالف خود زهر کند، بلکه آن را از او بگیرد.» (صفحه ۱۸۷)

یکی از موارد درشت و قابل توجه تحریک احساسات مخاطب در رمان «همه تنها می‌میرند» این است که در این‌رمان، دو زن برای فرار از فشار روانی نازی‌ها و گشتاپو، خود را از ارتفاع پرت و خودکشی می‌کنند؛ یکی از آن‌ها پیرزن یهودی در ابتدای داستان و دیگری ترودل باومان جوان در فرازهای پایانی است. فصل بازجویی گشتاپو از آنا هم با نواخت سیلی‌های بسیار به صورت زن همراه است و تلاش مشهود نویسنده در آن برای نشان‌دادن رفتار غیرانسانی نازی‌ها، بسیار محسوس است: «اما او از هر کلمه بوی دسیسه‌چینی و خیانت می‌شنید و یک‌بند سیلی می‌زد و سوال می‌کرد.» (صفحه ۴۶۲)

دیگر صحنه‌ای که احساسات ضدنازی مخاطب کتاب «همه تنها می‌میرند» را تحریک می‌کند، مربوط به فصلی است که شخصیت بالدور پرزیکه جوان که عضو اس‌اس است، پدرش را در دیوانه‌خانه رها می‌کند و دکترها را تحت فشار می‌گذارد تا با تزریق آمپول او را معتاد و زمین‌گیر کنند. جمله کنایی راوی قصه هم که عموما گفته می‌شود نباید شخصیت‌های داستانش را قضاوت کند، در این‌باره این‌گونه است: «به این‌ترتیب، پسر خلف چنان پدری رفت، و این هر دو محصول اصیل تربیت هیتلری بودند.» (صفحه ۴۹۴) اما شخصیت پرزیکه در جای دیگری از کتاب هم برای تحریک احساسات مخاطب مورد استفاده قرار گرفته است، جایی از صفحه ۴۹۱ که راوی می‌گوید «در حالی‌که هرگزل‌ها به خاطر جرم نکرده زیر کتک به مرگ تهدید می‌شدند، پرزیکه عضو حزب از جرم کرده تبرئه شد.»

«هجوم گاه و بیگاه ماموران مست اس‌اس و فرماندهانشان به داخل سلول برای آزار و شکنجه زندانی‌های بی‌دفاع هم سخت‌ترین بخش زندگی اوتو کوانگل در آن‌دوران نبود. تقریبا هر روز در سلول باز می‌شد. آنها مست از الکل، و تشنه دیدن خون و زجر کشیدن انسان‌ها و جان کندنشان، و برای حظ بردن از تماشای ضعف جسم آدمی، داخل سلول می‌ریختند. تحمل این‌صحنه‌ها هم سخت بود، اما سخت‌ترین بخش زندگی‌اش نبود.» (صفحه ۴۸۰) این‌فراز نیز نیازی به تشریح ندارد و تحریک احساس همذات‌پنداری و ترحم مخاطب با شخصیت کوانگل در آن مشخص است. اما هانس فالادا به این‌ بسنده نکرده و برای تاکید بر این‌که سیستم حکومتی هیتلر نهایت تباهی و سیاهی است، می‌گوید این‌حاکمیت برای کشتن وحذف آدم‌ها، آدمکشی تربیت می‌کند که روزی سرخود به آدمکشی رو می‌آورد. و حالا بناست کوانگل با این‌آدمکش هم‌سلول شود: «سخت‌تر از همه این بود که او در سلولش تنها نبود و یک‌هم‌سلولی داشت.» (همان)

یکی دیگر از صحنه‌هایی که بناست احساسات و عواطف مخاطب کتاب در آن‌ها تحریک شود، زمانی است که ترودل در محل تجمع جنازه‌های زندان، دنبال جنازه همسرش می‌گیرد. چون به دلش افتاده ممکن است مرد کشته شده باشد. «زن‌ها از دیدن آن منظره وحشت‌زده جیغ کشیدند، چرا که سردخانه واقعی پر بود از جنازه مردها و زن‌هایی که برهنه مادرزاد بودند، با چهره‌هایی خردشده، با رد خون‌آلود تازیانه، اندام‌های مثله‌شده و خون‌گرفته و کثافت دلمه‌بسته. هیچ‌کس به خود زحمت بستن پلک‌هایشان را نداده بود، همه خیره مانده بودند و به نظر می‌رسید بعضی از آنها مودیانه پلک می‌زدند، انگار کنجکاو شده بودند و از اینکه تازه‌واردی به جمعشان افزوده می‌شد خوشحال بودند.» (صفحه ۴۸۸ به ۴۸۹)

موارد نمونه برای این‌بحث بسیارند اما در پایان به نمونه دیگری که می‌تواند جان کلام باشد اشاره می‌کنیم. آن‌چه در این‌فراز بیان می‌شود، این است که خدمت در اس‌اس، مستلزم انسان‌نبودن است: «اما روزهایی رسید که این‌مامور اس‌اس دیگر در بند آنها خدمت نمی‌کرد. حتما صلاحیتش رد شده بود و اخراجش کرده بودند. او برای این‌کار زیادی انسان بود.» (صفحه ۴۹۰)

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...