جدال زندگی | آرمان ملی


در سال 1942 الکساندر وولکت منتقد ادبی آمریکایی، «مُشتی خاک» [A handful of dust] را بهترین رمان در صد سال اخیر برشمرد و سال‌ها بعد «سایکس» در سال 1975 نوشت: «تنها پنج یا شش رمان در این سده وجود دارد که می‌توانند به‌طور جدی با این رمان رقابت کنند.» در سال 2010 مجله تایمز «مشتی خاک» را در لیست صد رمان برتر انگلیسی‌زبان که از سال 1923 منتشر شده‌اند آورد. همچنین در فهرست صد رمان برتر کتابخانه مدرن نیز در جایگاه سی‌وچهارم قرار گرفت.

مشتی خاک [A handful of dust] اولین وو [Evelyn St. John Waugh]
 

کاراکترهای اولین وو [Evelyn St. John Waugh] درسی هستند در سوی دیگر انسان‌شناسی. اینجا با مردمانی از فرهنگی بسیار روشن و معلوم مواجه هستیم که جز مناسک، در آن هیچ افسانه و اساطیری وجود ندارد. مثل جادوگران، ترفندهایشان بسیار دقیق و حرفه‌ای است. خسته و بریده از عادات و رسوم، آنها مصمم هستند تا واقعیت را خاموش کنند انگار که واقعیت برهم‌زننده خوشی‌ها است. نسل دورافتاده از وابستگی‌هایش، به این امر می‌رسد که پول کم چیز خطرناکی است و ثروت، تنها اعتبار آدم است.

در این کمدی که از سنخ کمدی آداب است و اصالتا‌ توسط شکسپیر رواج یافته، انگار هیچ تزکیه و تطهیر آسانی وجود ندارد. اِولین وو باعث می‌شود خواننده احساس کند جایگزین این ساختار منسوخ و کهنه، ساختاری نوین نیست، بلکه یک آشفتگی و هرج‌ومرج بسیار قدیمی به قدمت نوع بشر است. آنچه در طبقه مرفه و اشرافی، گناه کبیره به‌شمار می‌آید، درواقع دخالت‌های بی‌جا و صحبت مستمر درباره امور است با استمراری گزاف و نامعقول. منتها آدم تصور می‌کند در منظر و دیدگاه آقای وو، این توده‌ها هستند که درباره همه‌چیز همیشه حرف می‌زنند و دخالت می‌کنند.

تونی و برندا زوج بسیار باشکوهی هستند، آنقدر که انگار دارند در این‌همه شکوهمندی و خوبی زیاده‌روی می‌کنند. آنها هفت سال را سعادتمندانه زیستند و چیزی را که در ادبیات داستانی، کمیاب است خلق کردند؛ پسربچه‌ای دوست‌داشتنی. تونی که ملکی بزرگ را به ارث برده یک مرد سنتی است که باور دارد با مراقبت و اعتنای درست و بجا، می‌توان چارچوب و بنیان خانه و خانواده و مردم را حفظ کرد.

برندا اولین کسی است که از این‌همه توافق و تفاهم در رابطه خسته می‌شود. او بسیار باهوش است و بسیار آراسته، آنقدر که خودش هم دلش می‌خواهد کمی میانه‌روی داشته باشد که این امر را هم با آزادی اشتباه می‌گیرد. این حد وسط و تعادل را در شخصیت جان بیور پیدا می‌کند مردی که تنها فایده‌اش خوش‌گذرانی است. برندا به‌معنای دقیق کلمه، عاشق بیور نشد. درواقع بیور فقط احساس کنجکاوی برندا را برمی‌انگیخت شبیه هرکس دیگری که تا‌به‌حال شناخته بود، اما در سطحی نازل‌تر. برندا که زن سرزنده و شادی است از تلاش و تقلا برای کشف شخصیت مرد جوان لذت می‌برد. درواقع این امر به‌مثابه بازی مفرحی برای اوست.

بیور نیز به برندا شک داشت. برندا از او دقیقا چه انتظاری داشت؟ او نمی‌توانست با او باشد نه از لحاظ عشقی نه از لحاظ مالی و تجاری و نه از لحاظ اجتماعی. بیور فهمید این عدم تشابه او با این زن، تنها جذابیت اوست، او به‌مثابه شاخه‌گلی مصنوعی بود که پروانهای زیبا آن را تابان و چشمگیر و دیدنی کرده.

تنها چند کلمه و عبارت جدی، و سفت و سخت از دهان تونی می‌توانست مانع رفتن برندا به لندن که بیور را در آن ملاقات می‌کرد بشود، اما تونی آنقدر متشخص و مبادی آداب بود که هرگز به خود اجازه نمی‌داد درباره غیاب‌های مکرر برندا از او چیزی بپرسد و او را سین‌جیم کند.

آقای وو، نویسنده، با آنکه هجویه‌نویس است، اما می‌تواند مثل هر نویسنده دیگر، صحنه‌ای داراماتیک خلق کند؛ آنجا که پسر کوچک تونی در تصادف کشته می‌شود، برندا در لندن در حال خوشگذرانی است و تونی کسی را ندارد تا با او حرف بزند، جز خانم رتری، که تازه با هواپیمای شخصی‌اش از راه رسیده. دوست یکی از دوستان تونی که با مهر و محبت به او پیشنهاد می‌دهد کنارش بماند و در این روزهای سخت همدم او باشد، درحالی‌که کسی در عمارت، خبرهای تونی را به برندا می‌رساند.

خانم رتری سعی می‌کند به تونی کمک کند از طریق بازی اندوهش کمتر شود. تونی فقط بازی‌های ساده ورق را بلد است که با پسر کوچکش بازی می‌کرد و رتری بازی‌های سخت و پیچیده. آن شب را در کتابخانه سر کردند و خدمتکاران خبر را به گوش برندا رساندند. برندا درخواست طلاق داد. سپس تونی همراه با دوستی در جست‌وجوی شهری گمشده در جنگل‌های آمازون راهی جنوب آمریکا شد.

مرد هنوز درگیر و دلتنگ گذشته است. به‌هرحال آنچه دست آخر با آن مواجه می‌شود آقای تود است؛ ریشسفیدی سیاه‌پوست، که دلتنگی او برای گذشته بیشتر از دلتنگی تونی است. آقای تود عادت به خواندن چارلز دیکنز داشت (درواقع شنیدن) اما سوادش را نداشت و تونی را واداشت تا در فرازونشیب‌های جنگل‌های سیاه بماند و برایش رمان بخواند. آنها باهم آثار دیکنز را مرور کردند به استثنا دو جلد که موریانه‌ها از بین بردند و هنگامی که خوانش اول را به پایان رساندند دوباره از نو شروع کردند، همانطور که تی.اس. الیوت خاطرنشان می‌کند مخاطبان ایده‌آل، بی‌سوادان هستند.

آدم سردرگم می‌ماند وقتی تونی در آنجا رها می‌شود، آیا از ماندن با آقای تود و آقای دیکنز خوشبخت است یا از بازگشت به لندن. اما زندگی آمریکایی همیشه در جریان است و ادامه دارد، گاهی آدم احساس می‌کند در تمام آثار اِولین وو پناه خواهد گرفت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...