انتقامی که به عشق می‌رسد؟ | شرق


رمان «نهنگ‌ها به خاک برمی‌گردند» اثر رضا نعمتی، روایتی چندلایه است که در تقاطع واقعیت اجتماعی و حقیقت متافیزیکی ایستاده است. این اثر را نمی‌توان در یک قالب‌بندی ساده جای داد؛ بلکه باید آن را به‌مثابه ‌کلافی در نظر گرفت که تارهای آن از جنس «انتقام» و پودهای آن از جنس «عشق» است.

خلاصه رمان  نهنگ‌ها به خاک برمی‌گردند» اثر رضا نعمتی

از یک منظر، همان‌گونه که نقد روزنامه «شرق»* به‌درستی اشاره کرده، داستان با یک «قتل» پیش می‌رود. مرگ افشین‌ که با «فرمانبرداری» عجیب خود همراه است، موتور محرکه روایت است. نعمتی با مهارت، ذهنیت قاتل را کالبدشکافی می‌کند: آن لحظه نشئه‌وارِ اقتدار ناشی از سلب زندگی از دیگری، و سپس فروپاشی کامل و احساس پوچی عمیق پس از آن. اینجا، انتقام به‌عنوان یک عمل انسانی در یک جامعه نومید، کاملا شکست می‌خورد و جز افزودن بر مصیبت جمعی نتیجه‌ای ندارد. این، خوانشی کاملا ملموس و زمینی از اثر است..

اما رمان نعمتی در همین نقطه متوقف نمی‌شود. در‌واقع این «شکست در سطح زمینی» است که شخصیت را به‌ سمت یک جست‌وجوی عرفانی در سطح متافیزیکی سوق می‌دهد. قتل افشین -این عمل پوچ- بابک (یا راوی) را در یک باتلاق معناباختگی رها می‌کند. دقیقا در همین لحظه تاریک است که «عشق» نه به‌عنوان یک حواشی رمانتیک، بلکه به‌عنوان تنها امکان رستگاری و یافتن معنا خودنمایی می‌کند. عشق بابک به رعنا، در خوانش فلسفی، پاسخی است به آن پوچی. این عشق، «عشق با‌پروا» است؛ عشقی که می‌داند در دنیایی که «کلمات» ارزش خود را از دست داده‌اند، تنها «عمل» -اما این‌ بار عملی از جنس دلدادگی و گذشت- می‌تواند نجات‌بخش باشد.

اینجاست که انتقام (به‌عنوان یک عمل ویرانگر) در تقابل با عشق (به‌عنوان یک عمل آفریننده) قرار می‌گیرد. با این رویکرد متوجه می‌شویم نام بابک، افشین و شهر تبریز دیگر تنها ارجاعات تاریخی نیستند، بلکه نمادهایی از یک تقابل همیشگی هستند: تقابل بین خیانت و وفاداری، بین اسطوره شکست‌‌خورده و امید به رستگاری. نهنگ مرده در میدان شهر، نماد آرمان‌های مرده‌ای است که جامعه به آن پشت کرده، اما شاید عشق بتواند راهی برای «بازگرداندن آن به خاک -یعنی به مبدأ اصیل و پرورش‌دهنده‌اش- باشد. در نهایت، «نهنگ‌ها به خاک برمی‌گردند» را شاید بتوان روایتی دانست از شکست انسان در تصفیه‌حساب با گذشته از طریق خشونت (انتقام) و امکان جبران آن -نه در سطح اجتماعی که در سطح فردی- از طریق عشق و پذیرش دیگری. نعمتی نشان می‌دهد که در جهان پست‌مدرن، که همه‌ روایت‌های کلان فروپاشیده‌اند، شاید تنها «روایت شخصی عشق» باشد که می‌تواند همچون تکیه‌گاهی برای زیستن عمل کند؛ حتی اگر این عشق خود نیز در نهایت تراژیک باشد. نقد روزنامه «شرق» به پوچی انتقام می‌پردازد، رغبت افشین به مرگ را به‌مثابه رهایی واکاوی نمی‌کند که مرگ افشین، خودکشی کامویی برای رهایی از بی‌معنایی است که به‌ شکل عذاب‌ وجدان نمود دارد... پوچی انتقام و رهایی از عذاب وجدان، از طریق لنز کامویی، ایده‌ای بسیار عمیق و قابل تأمل است که نباید به‌سادگی از کنارش عبور کنیم. بله، می‌توان صحنه مرگ افشین را نه صرفا به‌عنوان یک قتل، بلکه به‌مثابه یک «خودکشی فلسفی» یا «رضایت به مرگ» برای رهایی از بار سنگین عذاب وجدان و پوچی وجودی تفسیر کرد. این تفسیر، خوانش نقد «شرق» را به سطح کاملا جدیدی ارتقا می‌دهد.

طغیان کامویی و پذیرش پوچی را می‌توان در نقش سیزیف آگاه به افشین داد؛ از نگاه آلبر کامو در «افسانه سیزیف»، انسان زمانی به «طغیان» می‌رسد که پوچی زندگی را بپذیرد و با آگاهی کامل به زندگی ادامه دهد. سیزیف با دانستن بیهودگی کارش، سنگ را به بالای کوه می‌راند. این پذیرش، خودش یک شکل از طغیان و آزادی است. افشین و قربانی که به قاتلش رضایت می‌دهد در نقد «شرق» توصیف شده؛ افشین در لحظه مرگ، نوعی «فرمانبرداری» و «تسلیم» از خود نشان می‌دهد: «همگی کنار آب ایستادند و افشین به بستر دریایی خیره گشت که قرار بود بالین آخرش باشد؛ نوعی فرمانبرداری در رفتار و حسرتی در چشمانش بود که دل انسان را آب می‌کرد و مایه ترحم بود». این تسلیم را می‌توان «پذیرش آگاهانه مرگ» تفسیر کرد. افشین، مانند سیزیف، به بیهودگی و پوچی زندگی خود (که احتمالا با عذاب وجدان عمیقی همراه بوده) پی برده است. مرگ برای او نه یک شکست، بلکه «رهایی نهایی» از این عذاب است. او با رضایت به مرگ، در آخرین لحظات، بر سرنوشت خود حاکم می‌شود و طغیان خود را نه در زندگی، که در چگونگی مردنش نشان می‌دهد. عذاب وجدان به‌عنوان تجلی پوچی در جای‌جای رمان ما را به خود می‌خواند. درواقع عذاب وجدان می‌تواند شدیدترین تجلی «پوچی» در وجود انسان باشد: تلاش برای یافتن معنا در عملی که غیرقابل جبران است و تنها نتیجه آن، عذابی بی‌پایان است. این دقیقا مشابه اتفاقی است که برای شخصیت اصلی «بیگانه» کامو، مورسو، پس از قتل می‌افتد.

او اگرچه در ظاهر بی‌تفاوت است، اما در زندان با پوچی وجود خود روبه‌رو می‌شود. حال اگر افشین را محکوم به عذاب وجدان فرض کنیم، افشین به دلیل عمل گذشته‌اش (شاید نقش او در مرگ حمید) دچار عذاب وجدان شده، زندگی برای او به یک محکومیت بی‌معنا تبدیل شده است. هر لحظه زندگی برای او ادامه همان عذاب است. بنابراین، مرگ از سوی منتقمان برای او «ناجی» می‌شود؛ راه فراری از آن زندان درونی. این مفهوم با مورد مطرح‌شده همخوانی دارد؛ جایی که فرد به دلیل عذاب وجدان ناشی از قتل پدرش دست به خودکشی می‌زند: «عذاب وجدان یک لحظه هم رهایم نکرد به همین دلیل دست به خودکشی زدم». این نشان می‌دهد که عذاب وجدان می‌تواند چنان بار پوچی‌ای ایجاد کند که مرگ را به‌عنوان تنها راه‌حل منطقی جلوه دهد.

از سوی دیگر، در این اثر وزین، انتقام به‌مثابه عملی پوچ و بی‌ثمر بازنمایی می‌شود. نقد «شرق» به‌درستی بر پوچی انتقام تأکید می‌کند: «انتقام چقدر پوچ بود، حتی بی‌رحمانه‌تر از قتل اول به نظر می‌رسید... تازه بعد از کشتن افشین فهمیدند که حمید سال‌ها پیش به‌قدری مرده است که هیچ مرگ دیگری نمی‌تواند اثرش را پاک کند». این جمله، هسته مرکزی فلسفه کامو را نشان می‌دهد: جست‌وجوی معنا در جهانی که ذاتا پوچ است، خود عملی پوچ است! منتقمی که خود را فریب می‌دهد: منتقمان، درست مانند مورسو، عمل خود (انتقام) را انجام می‌دهند اما بلافاصله با پوچی نتیجه آن روبه‌رو می‌شوند. انتقام نه آرامش می‌آورد، نه عدالت را برقرار می‌کند، و نه حتی خاطره حمید را زنده می‌کند. این عمل تنها بار گناه و پوچی جدیدی را بر دوش او می‌گذارد. باید گفت تضاد بین این دو شخصیت جالب است؛ یعنی افشین با پذیرش مرگ، به‌نوعی به آرامش (رهایی از عذاب) می‌رسد. منتقمان با انجام قتل (عملی که باید معنابخش باشد)، خود را در باتلاق پوچی عمیق‌تری غرق می‌کنند.

‌‌و اما با رجوع به نقد پیشینم، چاپ‌شده در ۶ دی ۱۴۰۳ روزنامه «اطلاعات»، باید اضافه کنم عشق در تقابل با انتقام جنبه ایجابی داستان است که نباید از آن غفلت کرد. «عشق» به‌عنوان تنها امکان رستگاری وارد صحنه می‌شود، به‌نوعی راوی و خواننده را تسلی و آرامش می‌بخشد و به داستان جامعیت می‌دهد. اگر انتقام نماد اوج «پوچی» در جهان بی‌معناست، عشق بابک به رعنا می‌تواند نماد «طغیان» کامویی به سبکی دیگر باشد: یک «بله» شورمندانه به زندگی در دل یک «نهِ» بزرگ به پوچی است. در کنه مطلب، عشق، در مقابل انتقام، یک «حقیقت افزوده» است. آنانی که با انتقام، تنها مرگ و نیستی را افزودند. در مقابل اما این عشق است که می‌تواند حتی در سایه پوچی، لحظاتی از معنا و لذت بیافریند. این همان «رهایی در بخشش» و «لذت‌بخش‌کردن زندگی به‌جای معنا‌بخشیدن به آن» است. بنابراین، رمان را می‌توان به‌عنوان تقابل دو نیرو دید: نیروی مرگ و پوچی (انتقام)‌: که بابک و بهرام را به‌ سمت نابودی می‌کشاند.

و نیروی زندگی و طغیان (عشق): که بابک را به‌ سمت رعنا و امکان رستگاری فردی سوق می‌دهد. خودکشی فلسفی در قالبی ادبی را هم می‌توان از این رمان بیرون کشید و گفت مرگ افشین در «نهنگ‌ها به خاک برمی‌گردند» را می‌توان از منظر کامو چنین خوانش کرد:

افشین، با پذیرش داوطلبانه مرگ، «پوچی وجود» خود را که در قالب عذاب وجدان تجلی یافته بود، می‌پذیرد. او با این کار، در آخرین لحظات، بر سرنوشت خود حاکم می‌شود و از رنج بی‌معنا رهایی می‌یابد. این عمل، همخوانی زیادی با خودکشی کامویی دارد، با این تفاوت که در اینجا قاتل بیرونی به‌عنوان ابزار این رهایی عمل می‌کند. به‌زعم من این خوانش، به نقد نویسنده گرانقدر روزنامه «شرق» عمق فلسفی مضاعفی می‌بخشد. «شرق» بر «نتیجه پوچ انتقام» برای انتقام‌گیرندگان تأکید کرد، اما با افزودن لنز کامویی، ما به «معنا و کارکرد مرگ» برای قربانی نیز پی می‌بریم. این دوگانگی، تراژدی رمان را پیچیده‌تر و غنی‌تر می‌‌کند.

با این دیدگاه، تحلیل را به سطح کاملا جدیدی می‌بریم. مرگ افشین را نه یک قتل منفعلانه، بلکه یک خودکشی فعالانه و تقریبا داوطلبانه تفسیر می‌کنیم -یعنی انتخاب او برای رهایی از عذاب وجدان- آنگاه تمام معنای تراژدی تغییر می‌کند. در این خوانش، انتقام‌گیرندگان نه به‌عنوان فاتحان، بلکه به‌عنوان بازیگرانی ابله ظاهر می‌شوند که در نمایشی پوچ شرکت کرده‌اند که کارگردان اصلی آن خود قربانی بوده است و این تفسیر از خودکشی به‌مثابه اوج «طغیان» و «آزادی» کامویی را بسط داد. از نگاه آلبر کامو، خودکشی زمانی رخ می‌دهد که فرد به پوچی زندگی پی برده باشد و در بین تضاد جست‌وجوی معنای انسان و سکوت بی‌تفاوت جهان گرفتار شود. اما کامو خودکشی را راه‌حل نمی‌داند، بلکه «طغیان» را پیشنهاد می‌کند: پذیرش پوچی و ادامه زندگی با آگاهی کامل را پی می‌گیرد.

در اینجا افشین قربانی‌ای است که به قاتلش «معنا» نمی‌بخشد. اگر افشین به دلیل عذاب وجدان ناشی از نقشش در مرگ حمید، زندگی را بی‌معنا می‌دانسته، مرگ برای او می‌توانست نوعی «آزادی» از این رنج باشد. در این حالت، او با سکوت و تسلیم خود در برابر مرگ، درواقع بر سرنوشت خود حاکم می‌شود. این عمل، یک «خودکشی فلسفی» است. او با پذیرش مرگ، خود را از عذاب وجدان رها می‌کند و کنترل نهایی را به دست می‌گیرد. این مفهوم با مورد مطرح‌شده همخوانی دارد، که نشان می‌دهد «درد روانی» قوی‌ترین نیرو برای اقدام به خودکشی است. عذاب وجدان افشین را می‌توان نمونه کاملی از این درد روانی دانست. همان‌طور که گفتم افشین قربانی‌ای است که به قاتلانش معنا نمی‌بخشد، با مرگش و پوچی انتقام دروازه‌های جهنم را برای انتقام‌گیرندگان به ارمغان می‌آورد. نقاد روزنامه «شرق» به‌درستی به این موضوع اشاره می‌کند: «انتقام چقدر پوچ بود، حتی بی‌رحمانه‌تر از قتل اول به نظر می‌رسید... تازه بعد از کشتن افشین فهمیدند که حمید سال‌ها پیش به‌قدری مرده است که هیچ مرگ دیگری نمی‌تواند اثرش را پاک کند». اگر افشین به دنبال مرگ بوده، پس عمل انتقام‌گیرندگان دیگر یک «انتقام» نیست، بلکه تبدیل به اجرای یک آیین تهی می‌شود. به‌نوعی حفظ امر نمادین اجتماعی است! آنها صرفا ابزاری برای تحقق خواست درونی افشین می‌شوند. آنها فکر می‌کنند در حال انجام یک عمل معنادار (عدالت) هستند، در حالی که تنها در حال تکمیل یک خودکشی هستند. پیامد رفتارشان برای آنها جهنم روانی است. آنها نه‌تنها آرامش نمی‌یابند، بلکه بار گناه قتل را نیز به دوش می‌کشند.

آنها اکنون با این حقیقت وحشتناک روبه‌رو می‌شوند که قربانی آنها، از آنها برای رسیدن به هدف خود استفاده کرده است. این احساس «سوءاستفاده شدن» و «تبدیل‌شدن به یک جلاد» می‌تواند ویرانگرتر از هر عذاب وجدان دیگری باشد. این همان «دروازه جهنم» است: ورود به دنیایی از پوچی مطلق، جایی که حتی انتقام -که باید یک act معنابخش باشد- بی‌معنا می‌شود. اگر برگردیم به رویکرد من، یعنی عشق به‌مثابه تنها پاسخ به پوچی را مدنظر داشته باشیم و در مورد «عشق» به‌عنوان تنها نیروی رهایی‌بخش، درنگ ‌و مکث کنیم، انتقام را اوج پوچی بدانیم، عشق بابک به رعنا می‌تواند تنها شکل حقیقی «طغیانِ» کامویی باشد. عشق، یک «حقیقت افزوده» است در مقابل «هیچ‌سازی» انتقام. انتقام تنها مرگ و نیستی می‌آفریند، در حالی که عشق -حتی اگر شکننده و گذرا باشد- می‌تواند لحظاتی از معنا خلق کند. تراژدی ابزورد، نتیجه خوانش من از رمان «نهنگ‌ها به خاک برمی‌گردند» است که در آن مرگ افشین را یک «خودکشی داوطلبانه» می‌دانم و تحلیل رمان را به سطح یک تراژدی ابزورد ارتقا می‌دهم. افشین با انتخاب مرگ، به پوچی خود پایان می‌دهد و در این آخرین لحظه، به نوعی «آزادی» دست می‌یابد.

منتقمان با اجرای آیین انتقام، خود را در دام پوچی عمیق‌تری می‌اندازند. آنها فکر می‌کنند در حال بستن یک حساب هستند، در حالی که تنها «درهای جهنم» را به روی خود گشوده‌اند. تنها امید برای رهایی از این جهنم –همان‌طور که رضا نعمتی چه‌بسا ناخواسته به‌درستی اشاره می‌کند- در عشق و بخشش نهفته است؛ یعنی پذیرش زندگی در دل همین پوچی و آفرینش معنای انسانی. این تفسیر، عمق فلسفی اثر را به‌خوبی نشان می‌دهد و آن را به یک کاوش در مورد ماهیت معنابخشی، انتقام و رهایی تبدیل می‌کند. این تفسیر، همان‌طور که اشاره رفت، به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه ادبیات می‌تواند به ژرف‌ترین پرسش‌های فلسفی بپردازد و «حقیقت افزوده»‌ای خلق کند که هم زیبا باشد و هم اندیشه‌برانگیز.

* «از تنهایی و سرگشتگی»، روزنامه «شرق»، شماره 5186، چهارشنبه 29 مرداد 1404‌

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

فعالان مالی مستعد خطاهای خاص و تکرارپذیر هستند. این خطاها ناشی از توهمات ادراکی، اعتماد بیش‌ازحد، تکیه بر قواعد سرانگشتی و نوسان احساسات است. با درک این الگوها، فعالان مالی می‌توانند از آسیب‌پذیری‌های خود و دیگران در سرمایه‌گذاری‌های مالی آگاه‌تر شوند... سرمایه‌گذاران انفرادی اغلب دیدی کوتاه‌مدت دارند و بر سودهای کوتاه‌مدت تمرکز می‌کنند و اهداف بلندمدت مانند بازنشستگی را نادیده می‌گیرند ...
هنر مدرن برای او نه تزئینی یا سرگرم‌کننده، بلکه تلاشی برای بیان حقیقتی تاریخی و مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های سرکوبگر بود... وسیقی شوئنبرگ در نگاه او، مقاومت در برابر تجاری‌شدن و یکدست‌شدن فرهنگ است... استراوینسکی بیشتر به سمت آیین‌گرایی و نوعی بازنمایی «کودکانه» یا «بدوی» گرایش دارد که می‌تواند به‌طور ناخواسته هم‌سویی با ساختارهای اقتدارگرایانه پیدا کند ...
باشگاه به رهبری جدید نیاز داشت... این پروژه 15 سال طول کشید و نزدیک به 200 شرکت را پایش کرد... این کتاب می‌خواهد به شما کمک کند فرهنگ برنده خود را خلق کنید... موفقیت مطلقاً ربطی به خوش‌شانسی ندارد، بلکه بیشتر به فرهنگ خوب مرتبط است... معاون عملیاتی ارشد نیروی کار گوگل نوشته: فرهنگ زیربنای تمام کارهایی است که ما در گوگل انجام می‌دهیم ...
طنز مردمی، ابزاری برای مقاومت است. در جهانی که هر لبخند واقعی تهدید به شمار می‌رود، کنایه‌های پچ‌پچه‌وار در صف نانوایی، تمسخر لقب‌ها و شعارها، به شکلی از اعتراض درمی‌آید. این طنز، از جنس خنده‌ و شادی نیست، بلکه از درد زاده شده، از ضرورت بقا در فضایی که حقیقت تاب‌آوردنی نیست. برخلاف شادی مصنوعی دیکتاتورها که نمایش اطاعت است، طنز مردم گفت‌وگویی است در سایه‌ ترس، شکلی از بقا که گرچه قدرت را سرنگون نمی‌کند اما آن را به سخره می‌گیرد. ...
هیتلر ۲۶ساله، در جبهه شمال فرانسه، در یک وقفه کوتاه میان نبرد، به نزدیک‌ترین شهر می‌رود تا کتابی بخرد. او در آن زمان، اوقات فراغتش را چگونه می‌گذراند؟ با خواندن کتابی محبوب از ماکس آزبرن درباره تاریخ معماری برلین... اولین وسیله خانگی‌اش یک قفسه چوبی کتاب بود -که خیلی زود پر شد از رمان‌های جنایی ارزان، تاریخ‌های نظامی، خاطرات، آثار مونتسکیو، روسو و کانت، فیلسوفان یهودستیز، ملی‌گرایان و نظریه‌پردازان توطئه ...