ارواح جن‌زدگان | شرق


مجموعه‌داستان «نام دیگرش باد است سینیور!» شامل هفت داستان است. داستان‌هایی به‌‌لحاظ منطقی هماهنگ و به‌هم‌پیوسته. جان‌مایه داستان‌های منصور علیمرادی بیگانگی و جنون است. جن‌زدگی و خوابگردی، پریشانی و حس گم‌گشتگی. داستان‌ها به‌لحاظ فضاسازی و پرداخت شخصیت، موفق عمل می‌کنند. جغرافیا و زیست‌بوم داستان‌ها، بخشی از منطقه عشایرنشین جنوب ایران است. جایی میان کوه‌ها و تپه‌ها و دشت‌های فراخ. علف‌چر گوسپندان و آوردگاه ارواح و اجنه سرگردان. این بافت فضا، داستان‌ها را خاص و خواندنی‌تر می‌کنند. سعی نویسنده در بازتولید یا بازنمایی گویش آدم‌های داستان، در ابتدا قدری دشوار جلوه می‌کند اما با پیش‌رفتن متن، خواننده می‌تواند از دریچه همین گفت‌وگوها و لحن آدم‌های داستان، به فضای اقلیمی داستان‌ها نزدیک‌تر شود.

نام دیگرش باد است سینیور! داستان‌های منصور علیمرادی

برساختن مکان و جغرافیای فرهنگی در داستان معاصر البته سبقه‌ای طولانی دارد: از «عزاداران بیل» و «ترس و لرزِ» غلامحسین ساعدی گرفته تا «همسایه‌ها» اثر احمد محمود و «اهل غرق» منیرو روانی‌پور و... . ایجاد کشش دراماتیک و میل به کشف ناشناخته‌ها در افقی کاملا متفاوت، خواننده را وارد جریان لذت متن می‌کند. چراکه این تجربیات زبانی، فرهنگی و اقلیمی، دامنه شناخت او را گسترش می‌دهد و او را با چیزی تازه مواجه می‌سازد. دو داستان نخست کتاب (که شاید بهترین داستان‌های آن نیز محسوب شوند) سرگذشت نمکو، تک‌پسری نیمه‌دیوانه یا تسخیرشده را بازگو می‌کنند. پسربچه‌ای عشایری که هیچ نظمی را برنمی‌تابد و در مرز میان دو جهان خیالی و واقعی، همواره بر لبه تیغی نامریی حرکت می‌کند: گویا رازی در میان است که نمکو بدان واقف نیست! پچپچه‌های والدین و نزدیکان، بیماری ناشناخته و مرموزی که او بدان مبتلاست، تا پایان داستان نخست، افشا نمی‌شود. راوی اول‌شخص که خود قهرمان داستان نیز هست، چنان در جهان خویش غرق شده که تمایلی به رمزگشایی و کشف این معما ندارد و ازاین‌رو متن سویه‌ای پنهان‌کارانه دارد. این تعلیق عامدانه توانسته است داستان را از سطح اثری مألوف و قابل‌پیش‌بینی، به داستانی چند‌لایه و ایهام‌آمیز بدل کند.

خواننده در داستان دوم نیز، حوادث و اتفاقات را از زاویه محدود دید همین شخصیت می‌بیند: قتل، رابطه رستم با عمه صفورا و بسیاری اتفاقات دیگر که جسته‌گریخته و از خلال روایت نامتعارف نمکو بدان پی می‌بریم. زبان و لحن راوی نیز در ایهام داستانی تأثیر دارد: آمیزه‌ای از واگویه‌های شخصی، تصاویر بریده‌بریده و تکیه‌کلام‌های تکرار‌شونده: «دشت کور بود! سیاه چادرا کور بود، فانوسای دهگاه کور بود...» این تعابیرِ بی‌شک نمادین، بر غلظت وهم می‌افزاید. صدای راوی، که در تمام طول داستان شنیده می‌شود، همراه با گفت‌وگوهایی کوتاه و گاه به‌ ظاهر بی‌ربط، ساختاری مرکب را برمی‌سازد. راوی در عین سادگی، بسیار غیرقابل‌اعتماد جلوه می‌کند. زیرا با گزین‌کردن برخی حرف‌ها، صحنه‌ها و توصیفات خارق‌ عادت، خواننده را نیز در تردید و دودلی خویش شریک می‌سازد. در داستان‌های بعدی نیز شاهد ادامه‌یافتن این روند هستیم. داستان در «خاتون»، چرخشی از سوی وهم و خیال به طرف بنیادی ظاهرا رئالیستی است. نویسنده سعی می‌کند در قالب فضاسازی و گفت‌وگوی میان شخصیت‌ها، داستان خویش را کامل کند. تنش و درگیری پنهان، اتمسفر داستان را از التهابی ناشناخته پر کرده است و همین عوامل باعث جذابیت داستان شده است. منصور علیمرادی نویسنده‌ای فضاساز است چراکه بیشتر عناصر داستانی‌اش را در راستای ساخت فضاهای شگرف به خدمت می‌گیرد و این نکته، گاه موجب غفلت نویسنده از شکل‌دادن به پیرنگ، تمهیدات روایی و پایان‌بندی‌های منسجم می‌شود. داستان‌های چهارم و پنجم مجموعه از این مسئله رنج می‌برند چراکه پایان‌بندی‌های یکدست و اقناع‌کننده‌ای نمی‌یابند و بیشتر بر بنیاد همان فضاسازی‌های غلیظ و سنگین استوار شده‌اند.

از نظر منطقی این مجموعه دارای وحدت تماتیک هستند اما به‌لحاظ پیرنگ، به قوامی قابل‌قبول نمی‌رسند. داستان‌های به‌هم‌پیوسته عمدتا از نظر خط طولی روایت، زمان، مکان و شخصیت‌های دردسترس، با یکدیگر رابطه‌ای ارگانیک و نامریی دارند. داستان‌هایی که از منطق روایی واحد تبعیت می‌کنند تشابه در لحن روایت و استراتژی‌های نگارشی، همراه با شخصیت‌هایی مشترک یا تکرارشونده جلوه می‌یابد. اما این نوع داستان‌ها به‌رغم ویژگی‌های مشابه، دارای ذاتی مستقل و همه خصیصه‌های داستان کوتاه هستند و در کلیت می‌توانند فضایی یکدست را سرایت دهند یا بازتولید کنند. داستان‌های این کتاب نیز کمابیش از این الگو تبعیت می‌کنند ولی نقطه‌ضعف اصلی این متن شاید، سرگردان‌ماندن میان منطق دوگانه داستان کوتاه- داستان به‌هم‌پیوسته، یا منطق روایی آثار داستانی بلند باشد. چیزی که نویسنده هنوز به قطعیت‌اش یقینی ندارد. گذشته از اینها، مجموعه‌داستان «نام دیگرش باد است سینیور!» اثری متفاوت است. غنای زبانی، استحکام نثر و ریتم تند و قابل‌‌توجه داستان‌ها، این کتاب را خواندنی می‌کند. شاید داستان‌های منصور علیمرادی تا حدی گزینه مناسبی برای خوانندگان به‌‌ستوه‌آمده از آثار کلیشه‌ای محسوب می‌شود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...