رمان «حباب سیاه» [رغوه سوداء] اثر حجی جابر نویسنده‌ی اریتره‌ای با ترجمه‌ی کریم اسدی اصل توسط انتشارات مروارید منتشر شد.

حباب سیاه» [رغوه سوداء] اثر حجی جابر

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایلنا، حباب سیاه که برنده‌ی جایزه‌ی ادبی «کتارا» در سال ۲۰۱۹ و نامزد جایزه ادبی بوکر عربی در همین سال شده بود، درد و رنج انسان‌هایی را به تصویر می‌کشد که از جنگ و خشونت و مرگ فرار کرده و در جستجوی مکان و پناهی امن، آواره‌ی کشورهای مختلف می‌شوند. داستان انسانی است که در جهان سرگردان و آواره است. انسانی که برای فرار از جنگ، فقر وحشتناک، مرگ، سربازی اجباری فاجعه بار و شکنجه در زندگی‌ای که شبیه بردگی است، از کشورش فرار می‌کند. فرار برای او به مثابه نجات است. او همیشه در حال فرار و به دنبال نجات است.

حباب سیاه که عنوان اصلی آن «رغوه سوداء» است، جدای از زیبایی، ساختار قوی، روان بودن و عمق فرهنگی‌اش باعث می‌شود که خواننده با خواندن آن با پناهندگان احساس همدردی و همدلی عمیقی بکند و حتی انگیزه‌ها و کارهای غیرقانونی‌شان برای نجات را درک کند.

قهرمان رمان حباب سیاه مجبور است برای نجات خود، مدام هویت‌اش به ویژه نامش و حتی دین خود را تغییر دهد تا شاید بتواند به ساحل آرامش و امن برسد.

این رمان حکایت غم‌انگیز آوارگان و پناهندگان جهان است که مجبور می‌شوند بنابر هر دلیلی از جمله جنگ، فقر و فشار کشور خود را ترک کرده و آواره‌ی کوه و بیابان شوند.

حجی جابر در رمان حباب سیاه با مهارت زیاد بین مکان‌ها و زمان‌ها جا به جا می‌شود و خواننده را در حالت انتظار لذتبخشی قرار می‌دهد. او به مصیبت‌های جوانان و کودکان و به طور کلی هموطنان اریتره‌ای خود پرداخته است. جابر تلاش می‌کند تا به یاری آن‌ها بشتابد و حتی تبدیل شدن آن‌ها به اشغالگر در سرزمینی دوردست، چه با آگاهی چه از روی ناآگاهی را توجیه کند و نشان دهد که چگونه مردم کشورش برای نجات از یک واقعیت بسیار خشن و وحشتناک به یک واقعیت خشن‌تر و وحشتناک‌تر پناه می‌برند.

جابر در این کتاب برای ما روایت می‌کند که چگونه جوانان کشورهای فقیر برای فرار از فقر و بدبختی به امید رسیدن به زندگی بهتر، حاضر می‌شوند دست به هر کاری بزنند: دزدی می‌کنند، دست به خطر می‌زنند، دروغ می‌گویند و برای خود زندگی‌ای غیر از آن چه داشتند بسازند.

تبعیض و نژادپرستی که پناهندگان و به طور کلی آوارگان در جهان با آن رو به رو هستند و در جریان جنگ روسیه و اوکراین به وضوح آن را می‌بینیم (پذیرش بدون مانع و با آغوش باز آوارگان و پناهندگان اوکراینی توسط اروپایی‌ها و اذیت و آزار آوارگان و پناهندگان کشورهای دیگر جهان به ویژه آفریقایی‌ها چه در جریان جنگ اوکراین و چه پیش از آن) در این رمان نیز دیده می‌شود.

«حجی جابر» نویسنده و روزنامه‌نگار اریتره‌ای سال ۱۹۷۶ در شهر ساحلی «مصوع» به دنیا آمد. او به همراه خانواده‌اش به دلیل حملات نظامی شدید اتیوپی به اریتره در آن زمان، به شهر «جده» در عربستان مهاجرت کرد. جابر پس از گرفتن لیسانس علوم ارتباطات به عنوان روزنامه نگار در چندین روزنامه عربستانی فعالیت کرد و خبرنگار برخی از شبکه‌های ماهواره‌ای اروپایی از جمله «دویچه وله» درعربستان شد. پس از آن به قطر رفت و در شبکه ماهواره‌ای الجزیره قطر شروع به فعالیت کرد.

جابر نویسندگی را زمانی شروع کرد که بعد از ۳۰ سال زندگی در غربت به کشورش اریتره برگشت و در آن جا بود که به شدت احساس کرد باید بنویسد و نویسندگی را تنها راه بیان مشکلات، شکایت و پاسخ به پرسش‌هایی درباره‌ی هویتش دید. نخستین رمانش «سمراویت» در سال ۲۰۱۲ منتشر شد و در همان سال این رمان جایزه‌ی خلاقیت عربی شارجه را از آن خود کرد. یک سال بعد دومین رمانش «مرسی فاطمه» (لنگرگاه فاطمه) را منتشر کرد. این رمان اولین تجربه‌اش درباره مکان‌هایی بود که از قبل نمی‌شناخت. حرفه روزنامه نگاری به وی در نوشتن این کتاب کمک شایانی کرد. این رمان درباره‌ی تجارت انسان و باندهای تجارت انسان است.

در سال ۲۰۱۵ سومین رمانش به نام «لعبه المغزل» (بازی دوک) منتشر شد. این کتاب در سال ۲۰۱۶ نامزد جایزه‌ی کتاب شیخ زاید در امارات شد.
حجی جابر رمان دیگری به نام «رمبوی حبشی» دارد که نامزد جایزه‌ی بوکر عربی در سال ۲۰۲۲ شده است.
حجی جابر به همراه دیگر ادیبان تلاش می‌کند که اریتره کشورش را از انزوای تمدنی و فرهنگی خارج کند و جایگاهش در پیرامون عربی و آفریقایی به آن بازگرداند.
رمان حباب سیاه با اجازه و موافقت حجی جابر نویسنده‌ی کتاب به فارسی ترجمه و منتشر شده است.

این کتاب جذاب در تیراژ ۵۵۰ نسخه و با قیمت ۸۰هزار تومان روانه بازار کتاب شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

ایده مدارس خصوصی اولین بار در سال 1980 توسط رونالد ریگان مطرح شد... یکی از مهم‌ترین عوامل ضعف تحصیلی و سیستم آموزشی فقر است... میلیاردرها وارد فضای آموزشی شدند... از طریق ارزشیابی دانش‌آموزان را جدا می‌کردند و مدارس را رتبه‌بندی... مدارس و معلمان باکیفیت پایین، حذف می‌شدند... از طریق برخط کردن بسیاری از آموزش‌ها و استفاده بیشتر از رایانه تعداد معلمان کاهش پیدا کرد... مدرسه به‌مثابه یک بنگاه اقتصادی زیر نقاب نیکوکاری... اما کیفیت آموزش همچنان پایین ...
محبوب اوباش محلی و گنگسترها بود. در دو چیز مهارت داشت: باز کردن گاوصندوق و دلالی محبت... بعدها گفت علاوه بر خبرچین‌ها، قربانی سیستم قضایی فرانسه هم شده است که می‌خواسته سریع سروته پرونده را هم بیاورد... او به جهنم می‌رفت، هر چند هنوز نمرده بود... ما دو نگهبان داریم: جنگل و دریا. اگر کوسه‌ها شما را نخورند یا مورچه‌ها استخوان‌هایتان را تمیز نکنند، به زودی التماس خواهید کرد که برگردید... فراری‌ها در طول تاریخ به سبب شجاعت، ماجراجویی، تسلیم‌ناپذیری و عصیان علیه سیستم، همیشه مورد احترام بوده‌اند ...
نوشتن از دنیا، در عین حال نوعی تلاش است برای فهمیدن دنیا... برخی نویسنده‌ها به خود گوش می‌سپارند؛ اما وقتی مردم از رنج سر به طغیان برآورده‌اند، بدبختیِ شخصیِ نویسنده ناشایست و مبتذل می‌نماید... کسانی که شک به دل راه نمی‌دهند برای سلامت جامعه خطرناک‌اند. برای ادبیات هم... هرچند حقیقت، که تنها بر زبان کودکان و شاعران جاری می‌شود، تسلایمان می‌دهد، اما به هیچ وجه مانع تجارت، دزدی و انحطاط نمی‌شود... نوشتن برای ما بی‌کیفر نیست... این اوج سیه‌روزی‌ست که برخی رهبران با تحقیرکردنِ مردم‌شان حکومت کنند ...
کسی حق خروج از شهر را ندارد و پاسخ کنجکاوی افراد هم با این جمله که «آن بیرون هیچ چیز نیست» داده می‌شود... اشتیاق او برای تولید و ثروتمند شدن، سیری ناپذیر است و طولی نمی‌کشد که همه درختان جنگل قطع می‌شوند... وجود این گیاه، منافع کارخانه را به خطر می‌اندازد... در این شهر، هیچ عنصر طبیعی وجود ندارد و تمامی درختان و گل‌ها، بادکنک‌هایی پلاستیکی هستند... مهمترین مشکل لاس وگاس کمبود شدید منابع آب است ...
در پانزده سالگی به ازدواج حسین فاطمی درمی‌آید و کمتر از دو سال در میانه‌ی اوج بحران‌ ملی شدن نفت و کودتا با دکتر زندگی می‌کند... می‌خواستند با ایستادن کنار خانم سطوتی، با یک عکس یادگاری؛ خود را در نقش مرحوم فاطمی تصور کرده و راهی و میراث‌دار او بنمایانند... حتی خاطره چندانی هم در میان نیست؛ او حتی دقیق و درست نمی‌دانسته دعوی شویش با شاه بر سر چه بوده... بچه‌ی بازارچه‌ی آب منگل از پا نمی‌نشیند و رسم جوانمردی را از یاد نمی‌برد... نهایتا خانم سطوتی آزاد شده و به لندن باز می‌گردد ...