الهام قاسمی | صبح نو
«عین خیالم بودی» مجموعه داستانی است که 12 داستان کوتاه با فرمهای متفاوت را شامل میشود. فضای کلی داستانها متشکل از سه مفهوم عشق، انسانیت و عدالتخواهی است. البته که گریزی هم به تاریخ و انقلاب میزنند و بعضا در دورهای در مشکلات خانوادگی جهان معاصر زیست میکنند. اولین مجموعه داستان فریناز ربیعی پر از سوژههایی با پرداختهای جدید است. داستانهای این مجموعه که در بعضی از جوایز داستاننویسی معتبر داستان کوتاه برگزیده شدهاند. این اثر 152 صفحهای امسال برای اولین بار توسط نشر مهرستان روانه بازار چاپ شده است. گفتوگو با نویسنده این مجموعه را در زیر میخوانید:
عنوان اثر و طرح روی جلد «عین خیالم بودی» چگونه خلق شد؟
برای من خیلی مهم است که عنوانی را برای اثرم انتخاب کنم که برای مخاطب گیرا و جذاب باشد. من برای پیدا کردن عنوان برای مجموعه پیشرو به گذشتهها رفتم و در جستوجویی که داشتم چندین اسم متفاوت پیدا کردم که از میان آنها نهایتا عنوان حاضر را برگزیدم. بعد از انتخاب، با چند نفر هم مشورت کردم و آنها هم نظر مثبتی نسبت به این عنوان داشتند. البته «عین خیالم بودی» اسم یکی از داستانهای این مجموعه هم است. در مورد طرح جلد هم باید بگویم که چون فضای داستان یک مقداری حالت انتزاعی داشت، کار کمی سخت بود. طرح جلدی از طرف انتشارات زده شد و با توجه به صحبتی که با هم داشتیم، آن طرح جلد رد و تصمیم گرفته شد من یکسری المانها که فضای خیال را بیشتر منتقل میکنند، به دوستان هنرمند ارائه دهم تا آنها براساس آن المانها، طرح جلد را بزنند که خدا را شکر این کار انجام و دلنشین هم شد و مورد استقبال قرار گرفت.
اولین اثر شما یک رمان مستند در حوزه دفاع مقدس است. بعد از آن کتاب، این مجموعه داستان خلق شد. سیر این روند را توضیح دهید و بگویید که انگیزه شما از نوشتن این کتاب چه بود؟
پروژه «به جرم خمینی» از سال 94 شروع شد؛ اما از سال 95 که به صورت حرفهای وارد حوزه نویسندگی شدم، داستان برای من به یک مسأله تبدیل شد و خیلی جدیتر به آن پرداختم و از همان زمان کلاس داستاننویسی رفتم و شروع به نوشتن داستانهای کوتاه کردم. پروژه «به جرم خمینی» همچنان باز بود و ادامه داشت و من تصمیم گرفته بودم مستندنگاری آن را کنار بگذارم و به صورت داستان بنویسم. در خلال پرونده «به جرم خمینی»، داستان کوتاه هم مینوشتم. اثر حاضر منتخبی است از همه داستانهایی که در سالهای اخیر نوشتهام و خیلی از این داستانها در جشنوارههای مختلفی شرکت کرده و بعضا رتبه و جوایزی هم گرفتهاند.
ایدههای داستانهایتان چطور و از کجا به ذهنتان میرسید؟
این ایدهها یا از موضوعاتی بود که در جشنوارههای مختلف داده میشد یا آن ایده به ذهن خودم میآمد و برایم دغدغه بود. همیشه چندین ایده به ذهنم میرسید که البته آن ایدههای اولیه را خط میزدم. به این خاطر که دوست داشتم ایدهای که قرار بود به مرحله داستان برسد ایده متفاوتی باشد و بتوانم روی آن مانور بدهم. در نتیجه آن نگاه معمول و مرسوم که همه آدمها نسبت به یک موضوع داشتند را کنار گذاشته و سعی میکردم همیشه این امر را برای نو و جذاب بودن موضوع پرداخته شده رعایت کنم.
البته ایدهها به اشکال مختلف در ذهنم شکل میگرفت و اینطور نبود که از دیدهها و شنیدهها و تجربه زیسته باشند. خیلی وقتها برای یک موضوع داستانی تحقیقات زیادی انجام میدادم. مثلا برای داستان «18 هفته و سه روز» که در مسابقهای تحت عنوان «میخواهم بمانم» از بین 899 اثر اول شد و در مورد سقط جنین بود، زیاد تحقیق کردم. تمام آن ایدههای اولیه را که به ذهنم میرسید خط زدم تا برسم به ایدهای که موضوع سقط جنین در آن متفاوتتر باشد تا بتوانم در آن گرههای داستانی بیشتر و جذابتری ایجاد کنم.
ایده بعضی از داستانها هم در اثر غوطهور بودن در فضای داستاننویسی خلق شد. سالهایی که کلاس داستاننویسی میرفتم، سر کلاس یک ایدهای به ذهنم میرسید و شروع به نوشتن میکردم و در حین نگارش، داستان خودش شکل میگرفت. مثل یک دکمهای که برایش یک کت بدوزند. گاهی هم خیلی فنی و اصولی داستان نوشتم؛ یعنی داستانها مبتنی بر یک پیرنگ خیلی سفت و سخت بود. از جمله چیزهایی که در مورد داستانهای این مجموعه گفته شده این است که پیرنگ داستانها محکم و قوی هستند و رابطه علت و معلومی خیلی خوبی دارند.
نصف راوی داستانهای این مجموعه مرد هستند. از آنجا که تأکید اساتید داستاننویسی بر این است که نویسندگان زن، براساس راوی همجنس داستان خلق کنند، این انتخاب بر چه اساسی بوده است؟
بله خیلی از داستاننویسها توصیه میکنند که نویسنده زن، شخصیت و روای زن انتخاب کند و نویسنده مرد، شخصیت و راوی مرد؛ اما من بیش از 10 سال است که در حوزه روانشناسی تحلیلی مطالعات زیادی داشته و آموزشهای زیادی در این زمینه دیدهام، خاصه روانشناسی یونگ و بحث آرکیتایپهای زنانه و مردانه. این امر در شخصیتپردازی خیلی به من کمک کرده است. اتفاقا در این مجموعه، داستانی روانشناسانه با عنوان «حافظهام کجاست» دارم که موضوع آن «عقده مادر» است. وقتی میخواستم مجموعه داستان حاضر را چاپ کنم، خیلی برایم مسأله بود که داستانهایی که راوی یا شخصیت اول آنها مرد هستند را مخاطب مرد بخواند تا بدانم که شخصیت را درست درآوردهام یا نه که شکر خدا بازخوردهای خوبی در این خصوص داشتم.
شما این اثر را در طی چندین سال نوشته و گردآوری کردهاید. آیا در این سالها در محضر استادی شاگردی کردید؟ سبک تدریس ایشان چقدر در نگارش این اثر به شما کمک کرد؟
من از اوایل سال 96 و با شرکت در کلاسهای آقای مرتضی برزگر وارد حوزه داستاننویسی شدم. ایشان بسیار بر تدریس مسلط بودند. هم اصول داستاننویسی را یاد میدادند و هم بر زبان مسلط بودند. من همه دورهها ابتدا تا مرحله تولید رمان را پیش ایشان گذراندم. داستانهایمان را سر کلاس ایشان میخواندیم و ایشان نکاتی مثل زبان داستان، اینکه هجو و اضافه نداشته باشد، توانایی نوشتن در حرکت به ما یاد میدادند و حتی درباره جملهبندیها به ما کمک میکردند. آنقدر علاقه من به داستان زیاد بود که وقتی آقای برزگر میگفتند بروید طرح بنویسید، من داستان مینوشتم. همچنین آنقدر فضای داستان برای من جذاب بود که اولین داستان بلندی را که بهطور جدی نوشتم در جشنواره شعر و داستان انقلاب، سوم شد. من در طی این هفت سال، داستانهای متعددی نوشتم که مجموعه «عین خیالم بودی» گلچینی از آنهاست که مضمون تمام داستانهای این مجموعه از لحاظ محتوایی به هم شبیه هستند.
کتاب «عین خیالم بودی» شامل 12 داستان با موضوعاتی متفاوت است که اشارات زیادی به مفاهیم عشق، انسانیت و عدالتخواهی دارد. چرا برای گردآوری داستانهای این مجموعه، به این موضوعات توجه داشتید و آنها را درونمایه داستانهایتان قرار دادید؟
برای اینکه این موضوعات و درونمایهها علاقه شخصی من است. در آن هفت سالی که این داستانها را مینوشتم با توجه به موضوعات مختلفی که تمایل به نگارش آنها داشتم خیلی مایل بودم که در خصوص این سه مضمون قلم بزنم. البته داستانهای دیگری در ژانرهای دیگری داشتم؛ اما وقتی میخواستم این مجموعه داستان را جمعآوری کنم، به واسطه اینکه مجموعه داستان باید درونمایه متحدی داشته باشد، این داستانها را کنار هم قرار دادم.
به نظر میرسد در این مجموعه تأکید زیادی بر شخصیتپردازی داشتهاید. به نظر خودتان شخصیتهای داستانهای «عین خیالم بودی» چه ویژگیهایی دارند؟ یا فصل مشترک شخصیتهای داستانهای «تناردیه را من کشتم» چیست؟
شخصیتپردازی یکی از ارکان خیلی مهم داستان است. یعنی اگر که شخصیت درنیاید و در حد تیپ بماند، به داستان ضربه میزند. برای من هم خیلی مهم است که شخصیت داستانم از تیپ خارج شده و شخصیت درست و اصولی شود. من برای همه شخصیتهای داستانهایم یک پروفایل شخصیت ایجاد میکنم و در آن تمام اطلاعات را در مورد شکل ظاهری و فیزیکی، لحن و تکیهکلامها، ترسها و عادات و... آنها جمعآوری میکنم. گاه امکان دارد همه این اطلاعات در داستان به کارم نیاید؛ اما اینکه من بر شخصیت داستانی خودم مسلط هستم و آن را میشناسم، به حرکت و پویایی آن شخصیت در داستان کمک میکند. چون بعضی وقتها در داستانهای کوتاه، مخاطب دست نویسنده را میبیند، یعنی میبیند که نویسنده یکسری ویژگیها را به شخصیت میچسباند. ویژگیهای تصنعی که به دل مخاطب نمینشیند و این در صورتی است که وقتی نویسنده بر شخصیت داستانش مسلط باشد و آن را کامل بشناسد، شخصیت در داستان حرکت میکند و این یک پویایی ایجاد میکند و به این صورت داستان دیگر داستان نویسنده نیست؛ چون شخصیت در داستان زنده شده و مخاطب با او همراه میشود و این نقطه قوت داستان است.
متوجهم که هر نویسندهای همه داستانهایش را مثل بچههایش دوست دارد، ولی اگر بخواهید یکی از داستانهایتان را انتخاب کنید، کدام است و چرا؟
انتخاب خیلی سخت است، چون هرکدام را در فضای خاصی نوشتم؛ اما اگر بنا بر انتخاب باشد، اول از همه داستان «هجده هفته و سه روز» را خیلی دوست دارم؛ هم به واسطه پرداخت و هم به واسطه موضوع متفاوت آن. و بازخوردهای خیلی خوبی هم از این داستان گرفتم. در مرحله دوم داستان «نپرس چرا» را دوست دارم؛ هم به واسطه فرم متفاوتش و آن قصهای که داستان براساس آن پیش میرود و آن عاشقانههایی که در آن نامهها شکل میگیرد و آخرش که با یک غافلگیری همراه است. داستان «بالای ابرها» را با اینکه یک مقدار فضای اعتراضی دارد، دوست دارم و حتی آن فضای نوجوانهای داستان «مأموریت صد و یکم» را دوست دارم و در آخر داستان «گیریم که سلام» را چون که شخصیت داستان، لحن، شخصیت و فرم متفاوتی دارد و حرف دیگری هم میزند و یک واگویه شخصی است.
از نگاه شما، بهعنوان نویسنده آیا برای مجموعه داستان کوتاه، تعریف و چارچوب مشخصی وجود دارد؟
همچنان که از اساتید داستان آموختم، داستان کوتاه حول یک شخصیت و موضوع اصلی میچرخد و با یک حادثه محرکی که تعادل اولیه را از بین میبرد، شروع میشود؛ مثل سنگی که در یک مرداب انداخته میشود، یکسری گرهها در داستان ایجاد میشود و مخاطب را با یکسری کشمکشها روبهرو میکند. داستان به نقطه اوجی رسیده و در نهایت مخاطب به گرهگشایی میرسد. همچنین داستان کوتاه از یکسری ارکان تشکیل شده است؛ مثل شخصیتپردازی، صحنهپردازی، فضاسازی و... . شما در رمان اگر به یک فصل از آن فرصت بدهید تا قلابش را بیندازد، در داستان کوتاه این اتفاق در جمله اول رخ میدهد.
فضای کم در داستان کوتاه ما را مجاب میکند که خلاقانهتر عمل کنیم و فضاهای اضافی و پرسوناژهایی که کاری برای پیشبرد روند داستان نمیکنند را زودتر تشخیص داده و حذف کنیم. در واقع کوتاهنویسی به ما کمک میکند در حذف بیرحم شویم. به نظر شما آیا این بیرحمی فقط در داستان کوتاه به کار ما میآید؟
هنر نویسنده در داستان کوتاه این است که در محدودهای از کلمات یعنی در تعداد واژههای کم بتواند یک داستان خوب و شخصیت خلق کند، فضاسازی کند و ماجرا را رسم کند و دست مخاطب را بگیرد و از ابتدا تا انتها ببرد و همه اینها را در تعداد کلمات محدود اجرا کند. من قائل به این هستم که وقتی نویسنده داستان کوتاه مینویسد، باید جمله به جمله داستانش را بخواند و ببیند که اگر این جمله خط خورد، ضرری به بدنه داستان میرساند یا خیر. داستان کوتاه در عین اینکه زیادهگویی ندارد، از چیزی هم کم نمیکند و این هنر نویسنده داستان کوتاه است.