علیه فراموشی | آرمان ملی


اکنون سال 1984در شیلی است، بحبوحه دیکتاتوری پینوشه. عضوی از پلیس مخفی وارد دفتر مجله ضددولتی می‌شود و مچ گزارشگر را حین ضبط شهادت می‌گیرد. زمانی که راوی رمان مسحورکننده و تکان‌دهنده نونا فرناندز [Nona Fernández] به‌نام «قلمرو برزخ» [The twilight zone] کودک است، عکسِ مردی را روی جلد یک مجله می‌بیند که نوشته شده: «من شکنجه می‌کردم».

نونا فرناندز [Nona Fernández] خلاصه رمان  قلمرو برزخ» [The twilight zone]

همدستی این مرد در بدترین جرم‌های حکومت و ابانداشتن در صحبت درباره آن جنایات مانند سایه‌ای همه کودکی و شغل بزرگسالی او به‌عنوان نویسنده و مستندساز را دربرمی‌گیرد. همچون مامور مخفی که از آینده آمده، در خلالِ تخیلاتِ خارق‌العاده‌ای که به ذهنش خطور می‌کرد، نونا فرناندز این «مردی که شکنجه می‌کرد» را دنبال می‌کرد. به مکان‌هایی در پی او می‌رود که دست کسی به آنجا نمی‌رسد، جایی در قلمروِ برزخِ ناگوار در تاریخ که عنوان رمان حاکی از توطئه‌های ظالمانه و درعین‌حال عادی رژیم است.

چگونه جنایت‌ها در جلوی چشم نادیده گرفته می‌شوند؟ چگونه فرد می‌تواند مقابل رژیم سرکوبگر بایستد؟ و چه کسی حقایق زندگی را می‌سازد و چه کسی آنها را مسلم می‌پندارد؟ رمان «قلمرو برزخ» ما را به درون حفره‌های گذشته می‌کشاند؛ چراکه به مخاطب گوشزد می‌کند که اثر یک نویسنده اگرچه در برهه‌ای از تاریخ سانسور شود، اما می‌تواند در دوره‌های دیگری چشمگیر و مهم تلقی شود. درحقیقت داستانِ «قلمرو برزخ» که دستاوردی بزرگ در ادبیات شیلی و اروپا است بسیار خلاقانه نوشته شده است. ترجمه فارسی این رمان توسط حسن مرتضوی انجام و از سوی نشر بان منتشر شده است.

این روایت به مبحث تروما (ضربه روحی شدید) و عواقب پس از آن می‌پردازد. فرناندز که آثار قبلی او نیز سنت‌شکن هستند وابسته به نسلی از مهم‌ترین نویسنده‌های شیلی است مانند آلخاندرو سامیرا، لینا مروانه، و آندرس آنواندت. آنها کسانی بودند که در بستر دیکتاتوری رشد کردند و ایده‌های تازه‌ای را در آن سال‌های پرفرازونشیب پروراندند. فرناندز درک می‌کند که به‌جای فرار از دست آندراس آنتونیو والنسوئلا مورالس، ما به‌عنوان مخاطب باید این شخصیت و رازهای او را دنبال کنیم تا ببینیم آیا برای افرادی چون او با نقشه‌های پلیدش حسابرسی‌ای در جامعه خواهد بود یا نه. نویسنده روایت خود را از قطعیت درباره عدم قطعیت شروع می‌کند: موضوع این است که عمیق‌ترین حقیقت درباره اینکه چرا اتفاقی برای آن دختر افتاد کاملا ناشناخته است، زیرا که در تلی از دروغ و ترس مدفون است. اعتراض او در دادگاه درباره اتفاق گذشته چندجانبه است و شیوه روایت ژانرهای مختلف را دربرمی‌گیرد_ شرح‌حال‌نویسی، داستان تخیلی، مقاله، گزارش، شعر. راوی درواقع یک نویسنده مستند تلویزیونی است و دلمشغولی او این است که والنسوئلا _ مردی که او هرگز تا‌به‌حال ندیده و با پاسپورت جعلی از شیلی فرار کرده و اکنون با هویت جدید در خارج زندگی می‌کند_ را وادار کند با او حرف بزند تا درباره احساس پشیمانی خود توضیح دهد. ما مخاطبان اغلب سخنان این مجرم را در زنجیره‌ای از اعترافات متناوب و حتی شعرگونه و پرشور می‌شنویم. بعضی از آنها برگرفته از شهادت‌های اوست و بعضی هم ساخته ذهن او: «و در پایان هیچ احساسی در من نبود. من آدم دیگری شده بودم. آدمی که بیدارشدن و خوابیدنش هم بوی مرگ می‌دهد.»

استفاده فرناندز از «تخیلات احساسی خارج از کنترل» درست زمانی که سعی دارد صدای قربانیان کشته‌شده را بازسازی کند بسیار شگرف است. پس از درست‌کردن صبحانه برای پسرش و فرستادن او به مدرسه، راوی داستان خوزه ویبل را که یک رهبر کمونیست است، احضار می‌کند تا همان اعمالی که قبل از دستگیری انجام داده انجام دهد؛ او به این فکر می‌کند که آیا تصویر خانواده‌اش «کمکی کرده تا در جایی که قرار است بقیه زندگی خود را سپری کند به ترس خود غلبه کند». از این طریق، راوی تعدادی از زندانی‌هایی را که به کام مرگ رفتند احضار می‌کند و با کندوکاوی عمیق در گرداب گذشته، دلهره و اضطراب خود را دوچندان می‌کند. او به یاد ماشین شوت (شورولت) قرمزی می‌افتد که استرلا، همکلاسی جوانش و بقیه دخترها از جمله خود راوی را سوار کرد تا بعد از مدرسه به گردش بروند. این ماشین متعلق به پدر استرلا بود که اتفاقا پلیس هم بود و معلوم شد که سه نفر فعال حقوق‌بشر را به حومه سانتیاگو برده بود، جایی‌که گلوی آنها بریده شده بود. فرناندز ماهرانه این داستان را در رمان کوتاه خود به نام «مهاجمان فضایی» نقل کرده بود، اما این داستان جدید انگیزه‌های پشت آن قتل‌ها را پیش می‌کشد. همه‌چیز _ حتی صندلی بی‌گناه ماشین که فرناندز یک‌بار روی آن نشسته بود_ او را به یاد همان مردی می‌انداخت که «شکنجه می‌کرد».

هر خاطره‌ای، هر گوشه‌ای از این کشور به‌طور بالقوه به شرارت و پلیدی آلوده شده بود. به منظور اینکه تکه‌های درهم‌تنیده رمان را به‌هم بچسبانیم باید بدانیم که همه آن انسان‌ها و زندگی‌ها در یک «زمان دَوَرانی و متراکم» به صورت بی‌انتها گیر افتاده‌اند. فرناندز یک استراتژدی ادبی فوق‌العاده اتخاذ کرده است. او نمونه‌هایی از فرهنگ عامه‌پسند را اتخاذ کرده مخصوصا از سریال تلویزیونی «قلمرو برزخ» و آنها را به شکل مدخل‌هایی به بُعدِ دیگری از زمان و مکان تغییر داده است. یک فضانورد درحال گردش روی یک سیاره، نه‌تنها او را به یاد والنسوئلا درحال پرسه‌زدن در فرانسه و دور از محل زندگی‌اش می‌اندازد، بلکه یادآور زندانی‌ای است که به پسرش که دیگر او را نمی‌بیند پیام می‌فرستد. حتی یادآور خود راوی نیز هست. این شیوه‌ای جالب برای درک‌کردن تجربه غیرقابل تصور شکنجه و درد است که به مخاطبان مسحورشده کمک می‌کند تا همراه او به زمانی در گذشته وارد شوند که «درخشش تاریخی» داشته است. این دیگر بر عهده ماست که ریسک کنیم و وارد آن تاریخ شویم و درخشش و اهمیت آن را دریابیم، با راوی همراه شویم و سعی کنیم به مکان‌های دهشتناک پا بگذاریم و با شبح‌ها و روح‌ها آشنا شویم و تعامل کنیم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...