22
نگه کرد تا مرغ برخاست ز آب / یکی تیره بنداخت اندر شتاب
زال پهلوان در میانه‌ی رود پرنده‌ای دید پس کمان را برگرفت و از تخت فرود آمد و تیری بر چله‌ی کمان نهاد و فریادی زد تا پرنده پرد؛ پرنده سوی ندیمان رودابه پر زد پس زال تیر را به‌سوی پرنده انداخت و پرنده در هوا به ضرب تیر زال در نزدیکی آن پنج دختر بر زمین نقش‌بست. زال خادمش را امر نمود تا برود و شکار را بیاورد، خادم زال که به نزدیکی دختران رسید دخترکان از او پرسیدند این پهلوان که بود ما تا کنون چون وی یلی ندیده بودیم؟! خادم شاه روی به‌سوی دختران کرد و گفت او شاه سیستان است و فرزند سام، سواری است بی‌همتا و پهلوانی نامی؛ او زال زر است که اگر در جهان بگردید یکی چون او نخواهید یافت!

زال و رودابه

دخترکان به خادم زال خندیدند و گفتند: چنین نگوی ای جوان! در خانه‌ی مهراب ماهی است که از شاه تو در زیبایی هزار بار برتر است، چون عاج فیل سپید تن است و ابروانش چون کمان. دهانش تنگ و لبانش افسونگر است و در جهان ماهی چون او نیست. دیگر ملازم رودابه به خادم زال گفت چقدر خوب می‌شد گر این ماهمان را با خورشیدتان به وصال رسانیم! خادم شاه شکار را بگرفت به‌سوی زال بازگشت در هر حالی که لبخند بر لب داشت و شادمان بود. زال خادمش را از علت شادمانی پرسید و خادم هرچه دیده و شنیده بود به زال گفت. زال بسیار خرم و شاد گشت و خادمش را امر فرمود تا نزد دختران برود و آنها را به‌سوی زال فراخواند. زال به دختران گوهرها و خلعت‌ها داد، دختران گفتند اگر شاه چیزی از سرور ما رودابه می‌خواهد بداند بپرسد تا بگوئیم. زال به دختران نزدیک‌تر شد و از قد و قامت و زیبایی رودابه پرسید، دخترکان به وصف سرور خود پرداختند و دل زال را بیشتر به بند کردند. ندیمان که چنین دل شاه را در بند رودابه دیدند گفتند: ما با بانوی خویش سخن خواهیم گفت و دل او را با پهلوان مهربان خواهیم کرد پس شما نیز ای پهلوان شب‌هنگام مخفیانه خود را به پشت دیوارهای کاخ مهراب برسانید و کمندی به کنگره‌ی کاخ اندازید و بالا بیایید.

چون ملازمان رودابه به کاخ بازگشتند؛ دربان کاخ به آنها تندی کرد و از گل‌های دستشان پرسید! ایشان گفتند بهار آمده و دشت و صحرا به‌گل ‌نشسته ما هم برای سرورمان از دشت گل چیدیم، نگهبان برآشفت و گفت زال پهلوان از سیستان به‌سوی کابل آمده؛ زیبا نیست که دخترانِ کاخِ شاه کابل را در دشت و صحرا ببیند! دختران با ترفندهای زنانه از بند دربان بگذشتند و به نزد رودابه آمدند و گل‌ها و پیشکش‌ها در مقابل او نهادند. رودابه روی به آنها گفت: بگویید چه دیدید و چه کردید! دختران زبان به سخن گشودند که جوانی بود پهلوان و شاه‌نشان، قدی بلند و میانه‌ای باریک و سینه‌ای پهن، لبانش به رنگ عقیق و صورتش سرخ و بازوانش ستبر. موهایش سپید که گر سپید نبود چنین زیبا نمی‌بود. پس ما امشب او را برای تو مهمان کردیم اینک تو در فکر مهمانداری خود باش. رودابه که این بشنید خندان شد و خرسند دستور داد تا خانه‌اش را بیارایند و زینت دهند و منتظر شب‌هنگام گشت.

چون خورشید تابنده ناپیدا شد و شب رسید رودابه خادمی نزد زال فرستاد تا او را به کاخ راهنمایی نماید و خود به بام کاخ رفت؛ چون زال از دور هویدا شد رودابه او را آواز گرم داد و درود گفت و ستایش کرد؛ زال چون سر به بالا کرد بر بام خورشید را دید! فرمود: ای ماه‌چهره درود از من و آفرین آسمان‌ها بر تو، آرزو داشتم خدای جهان روی تو را در خواب بر من هویدا سازد که اینک آواز گرم تو را نیز می‌شنوم، اکنون چاره‌ای برای این دیوار باید اندیشید! رودابه که این سخن شنید از روی بام گیسوی خود را باز کرد و چون کمندی رها نمود تا به پایین دیوار، جایی که دست زال به آن می‌رسید و گفت این گیسو را بگیر و خود را به بالای دیوار برسان که این گیسو جز برای تو نیست! زال چون آن گیسوی زیبا و خوش‌بو بدید در حیرت ماند و روی به رودابه نمود و گفت من چگونه دست بر این گیسوی عزیزتر از جانم بزنم! پس از خادمش کمندی بگرفت و کمند را تاب داد و بر کنگره‌ی کاخ انداخت و چون شیر جستی زد و یکسره خود را به بام کشید و نزد رودابه فرود آمد و با رودابه دست در دست و مست از عشق به داخل کاخ شدند...
گرفت آن زمان دستِ دَستان به دست / برفتند هر دو به کردار مست

| کیومرث | هوشنگ | جمشید | ضحاک | فریدون | منوچهر |
...
جلد یکم از داستان‌های شاهنامه را از اینجا می‌توانید تهیه کنید:

خرید داستان‌های شاهنامه جلد یکم: آفرینش رستم

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...