ترجمه مریم سیفی‌پور| ایبنا


خالد حسینی، نویسنده و پزشک افغان- آمریکایی نیز در روزهای اخیر شاهد سقوط افغانستان به دست طالبان و ترس و وحشت مردم کشورش بوده است. نویسنده «بادبادک‌باز» و «هزار خورشید تابان» گرچه از سال 1980 در آمریکا زندگی می‌کند؛ اما متولد کابل است و در گذشته نیز نسبت به تحولات جاری در زادگاهش بی‌تفاوت نبوده است. او روز چهارشنبه در یک گفت‌وگوی تلفنی با روزنامه نیویورک‌تایمز گفته که از این‌که آمریکا و دیگر نقاط جهان سال‌هاست اخبار مرگ و ویرانی کشورم را می‌شنوند؛ اما به ندرت از مردمی که آنجا زندگی می‌کنند، خبر دارند، احساس خشم و ناامیدی می‌کند.
در ادامه گفت‌وگوی این نویسنده سرشناس افغان با روزنامه نیویورک‌تایمز را -که به تازگی منتشر شده- می‌خوانیم:

خالد حسینی

احساس شما درباره آینده افغانستان در طول یک سال چه تغییری کرده است؟
اوایل سال 2003 در افغانستان بودم و در همین روزها عملا هیچ شورش و تنش خاصی وجود نداشت. خوش‌بینی مهیجی درباره دموکراسی نیمه‌جفرسونی وجود داشت؛ درباره این‌که کشور به کدام‌سو می‌رود. برابری جنسیتی، حقوق دختران و زنان و مشارکت فعال مردم در یک فرآیند آزاد سیاسی و همه این‌ها در جریان بود. در طی سال‌ها اما ما انتظارات خود را تعدیل کردیم و به این نقطه و انتظار رسیدیم که خوب این فقط یک رویا بود. اما دست کم می‌توانستیم امید یک دموکراسی شکننده را با تمام فسادها و مسائل دیگرش داشته باشیم. می‌گفتیم دست‌کم افغان‌ها در شهرها امنیت دارند. آن‌ها می‌دانند افغانستان در طی 20 سال گذشته پیشرفت زیادی داشته و این امیدبخش است. البته در طی سال‌های اخیر این امید، کمرنگ شد و در طی روزهای اخیر هم کاملا محو و نابود شده است.

مردم باید چه بخوانند تا بهتر بتوانند به درک بهتری از افغانستان و افغان‌ها در زمان حاضر برسند؟
باید کتاب‌های تاریخی بخوانند. باید از افرادی کسب اطلاع کنند که حقیقتا افغانستان را به ‌خوبی می‌شناسند. بسیاری برای رسیدن به یک چشم‌انداز کلی از افغانستان به کتاب‌های من رجوع می‌کنند. این خوب است؛ اما من هرگز نمی‌خواهم که کتاب‌های من نماینده زندگی افغانستان باشد. امیدوارم مردم بیشتر اهل جست‌وجو باشند و کتاب‌های تاریخ بخوانند و از این طریق بیشتر درباره افغانستان بدانند و اطلاعات کسب کنند.

حالا دیگر تقاضا برای کتاب‌های شما فزونی گرفته. آیا چیزی وجود دارد که دلتان می‌خواهد برای شخصی که اولین بار یکی از کتاب‌های شما را در دست می‌گیرد، بگویید؟
داستان‌های زیادی وجود دارد. کتاب‌های من دیدگاه و نقطه‌نظر شخصی است که از سال 1980 در تبعید به سر برده. شخصی می‌گفت دیدگاه فردی که از کشورش دور است، به مثابه نگاه‌کردن به یک آینه شکسته است و این حقیقت دارد. همیشه خیلی دقت داشته و مواظب بوده‌ام که مردم، مرا به عنوان سفیر یا نماینده افغانستان تلقی نکنند. من مدت زیادی است که آن‌جا زندگی نکرده‌ام.

اما دیدگاه خودم را دارم و آنچه در افغانستان می‌گذرد را به‌شدت درک و احساس می‌کنم و نیز حس همدلی و همدردی و ارتباط عاطفی فراوانی با مردمی که آن‌‌جا زندگی می‌کنند، دارم. با آن سرزمین و فرهنگ و تاریخ و میراث کهن آمیخته‌ام. امیدوارم کتاب‌هایم تا حدی بتوانند معرف افغانستان باشند؛ فراتر از اخباری که از رسانه‌ها درباره این سرزمین به عنوان خاستگاه جنگ و خونریزی و تروریسم و تجارت مواد مخدر می‌شنویم.

افغانستان فراتر از همه این‌ها است. کشوری زیبا با مردمی خونگرم و مهربان و مهمان‌نواز و متواضع و جذاب. آن‌ها که به افغانستان سفر کرده‌اند، به من این را می‌گویند که هرگز پیش از این در چنین جا و جغرافیایی منحصربه‌فردی قرار نگرفته بوده‌اند و هرکه به آن‌جا می‌رود، به نحوی به آن کشور مبتلا می‌شود. سرزمین خیلی خاص و زیبایی است. به محض آن که بشناسیدش و کمی طعم آن کشور را درک کنید، تماسی با مردمش داشته باشید و چایی و خرده‌نانی با آن‌ها بخورید، همه چیزهایی که در تلوزیون می‌بینید ابعاد دیگری پیدا می‌کند. شخصی و در عین حال بسیار بسیار دردناک می‌شوند.

چه چیزی هست که دوست دارید افرادی که این مصاحبه را می‌خوانند بدانند؟
خب افغان‌ها در طی تمام این سال‌ها با اقدامات آمریکایی‌ها هماهنگ شده بودند. با علم به این‌که ممکن است این کار آن‌ها را روزی هدف گروه‌های شورشی مثل طالبان قرار دهد. آن‌ها به امید آینده‌ای بهتر برای خودشان و فرزندانشان و به امید آنکه روزی برسد تا کشورشان روی صلح و ثبات را ببیند، تا حد زیادی خود را با شرایط موجود تطبیق داده بودند و فکر هم می‌کنم شجاعت بی‌نظیر و باورنکردنی در این مسیر به خرج دادند و حالا از همان مردم می‌خواهند که به رهبرانشان بگویند ما تعهد اخلاقی به مردم این سرزمین داریم. حالا که آنجا را ترک کرده‌ایم، نمی‌گذاریم شرکای ما کشته و شکنجه شوند و یا به زندان بیفتند (آمریکایی‌ها، افغان‌ها را برای 20 سال شرکای خود می‌نامیدند.)؛ حالا نوبت آن‌ها است که بگویند که ما به آن‌ها تعهد اخلاقی داریم.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...