رهایی از سلطه پروست | شرق


مارسل پروست به اعتبار شاهکارش، «در جست‌وجوی زمان از دست رفته»، چنان جایگاهی در ادبیات دارد که خدشه‌دارکردن این جایگاه همچون قدم‌برداشتن در میدان مین است. این جایگاه بیش از هر چیز جایگاهی تثبیت‌شده است؛ تواقفی است جمعی بر سر اینکه خواندن «در جست‌وجو...». ضرورتی است که هیچ نویسنده و حتی خواننده جدی ادبیات نباید به آن پشت کند. به شکلی اغراق‌شده حتی گفته شده آن که پروست را خوانده حتما چیزی بیش از دیگران دارد. به همین دلیل است که نقدکردن پروست و درافتادن با جایگاه تثبیت‌شده‌اش دشوار است.

ماتیاس چوکه [Matthias Zschokke] خلاصه کتاب تابستانی با پروست» [Ein Sommer mit Proust]

اما ماتیاس چوکه [Matthias Zschokke] در کتابی کم‌حجم با عنوان «تابستانی با پروست» [Ein Sommer mit Proust] این کار را کرده است. او رمان پروست را همچون یک سرباز عرصه شطرنج خوانده است؛ جمله به جمله، صفحه به صفحه و از نویسنده یا من/راوی رمان برآشفته است و در پایان چنین نتیجه گرفته که او آدمی است صرفا تهوع‌آور، دروغ‌گو، بی‌اندازه خودپسند که حس بسیار خوشایندی به خودش دارد اما فقط به خودش و نه هیچ‌کس دیگر.

او رمان پروست را در معیت یک فرهنگ لغت و یک دانشنامه خوانده و تمام ریزه‌کاری‌ها و جزئیات را با وسواس در نظر گرفته است. نگرانی چوکه در آغاز و حین خواندن شاید تجربه مشترک خواندن رمان پروست باشد. اینکه ممکن است همان ابتدا ناامید شوی، یا طولانی‌بودن مانع تمام‌شدن کار بشود، اینکه آن‌قدر درباره‌اش شنیده‌ای که خواندنش را دشوار کرده و ترس‌ها و نگرانی‌های دیگری از این دست که مدام ظاهر و پنهان می‌شوند.

چوکه ترجمه آلمانی رمان پروست را خوانده و چنان در جزئیات دقیق شده که چند غلط چاپی ترجمه آلمانی مدام روند خواندنش را مختل کرده است. او با دیدن غلط‌های چاپی حتی به این شک می‌کند که نکند ترجمه‌ای که در دست دارد هم ترجمه‌ای بی‌دقت باشد. او به درستی می‌گوید کسی برای دانستن پیرنگ و داستان رمان پروست را نمی‌خواند و جزئیات است که اهمیت دارد: «محتوای این اثر زبان اوست. اگر آمده باشد میز، خواننده می‌خواهد بتواند رویش بنشیند. اینجا پای هر امر جزئی بسیار خرد در میان است؛ پای هر پلک‌زدنی و همه‌اش با دقتی میکروسکوپی».

از نوشته‌های چوکه برمی‌آید که او از آغاز مرعوب پروست نبوده و اگرچه در مواردی آشکارا رمان پروست را ستایش می‌کند و آن را اثری بزرگ می‌داند، اما نگاهی انتقادی هم دارد. پس از خواندن دو جلد اول می‌گوید می‌ترسم طاقتم تمام شود چون هضمش برایم آسان نیست: «مروارید است که به دنبال مرواریدی دیگر ردیف می‌شود؛ اسهال مروارید». او حسی دوگانه دارد که آزارش می‌دهد: از یک‌سو با چیزهایی در رمان روبه‌روست که اذیتش می‌کنند و از سوی دیگر تلاش برای اینکه بفهمد چرا کسانی که مورد قبولش هستند، پروست را تمام و کمال تأیید کرده‌اند.

این وضعیت در روند خواندن او ادامه دارد. در پایان جلد سوم می‌گوید «دارد ازش خوشم می‌آید». وقتی جلد چهارم را می‌خواند می‌گوید «به موازات خشم، تحسین هم رشد می‌کند». بخشی از همین نگاه در جایی دیگر از نوشته‌اش بروز می‌یابد: «هرچیزی که با آن مواجه می‌شود یا هر اتفاقی که برایش می‌افتد، بهانه‌ای است برای او تا ژست بگیرد و در این ژست سراپا تحسین‌آمیز، از خودش کپی‌برداری کند. او تا خرخره واله و شیدای احساسات خودش است. دیوانه می‌شود آدم. و گاهی به طرز تکان‌دهنده‌ای دقیق و زیبا و روشن‌بین است. جای شگفتی و تحسین دارد».

چوکه می‌گوید به زبان و فرم رمان به عنوان نویسنده علاقه‌ خاصی دارد. می‌گوید پروست هیچ‌گاه از اول شروع نمی‌کند و تلاش نمی‌کند واقعیتی را خلق کند. معتقد است که پروست با همان واقعیتی که در برابر خود می‌بیند یعنی با واقعیت موجود موافق است و می‌خواهد به‌گونه‌ای پرطول و تفصیل و به مؤثرترین شکل ممکن، بر تن واقعیت لباس بپوشاند. نتیجه کار به اعتقاد او «برقرارشدن رابطه مثبتی است بین زبان و جهان که نقطه عزیمت اغلب نویسندگان قرن نوزدهم بود. این رابطه در ادبیات مدرن پس از پروست آرام‌آرام مورد تردید قرار گرفت و هم‌زمان بنا کرد به تحلیل رفتن».

چوکه می‌گوید برای او مسئله بیش از هرچیز در آزادی ادبیات و به تعبیری در آزادی هنر و آزادی مخاطب نهفته است. اینکه هرکسی در هر زمانی باید بتواند در مورد هر اثر هنری به دنبال موضع شخصی خودش باشد و هیچ‌چیزی مطلق نیست. او می‌گوید دست‌کم پانصد صفحه از پنج هزار صفحه «در جست‌وجو...» سکرآور بوده اما کمتر به آن پرداخته چراکه در اغلب آثار متعدد و مرجعی که درباره این رمان پروست نوشته‌ شده‌اند به همین موضوع پرداخته‌اند و چوکه خواسته است نظر خودش را درباره این رمان بنویسد.

چوکه تکلیف را هم معلوم می‌کند و خودش توضیح می‌دهد که منظورش از هنر یا مسئله هنر چیست: «مسئله هنر این نیست که یک حرف را زیباتر و شکیل‌تر بگوییم تا شنوندگان را اغفال کنیم و بعد بتوانیم همراه آنها با تکبر دست روی دست بگذاریم؛ بلکه این است که مدام به دنبال آن لحنی باشیم که موافقان از آن سر درنیاورند، بی‌چون و چرا در برابر آن سر تسلیم فرود نیاورند و ناتوان باشند از واردکردن آن لحن در نظام خاص خود». و بعد می‌گوید پروست در پنج هزار صفحه واقعیت را همان‌طورکه در برابرش یافته لاک و مهر کرده است.

چوکه چندبار در کتابش به موضع اجتماعی تأکید می‌کند و از این منظر به نقد موضع من/راوی رمان می‌پردازد: «من تاب تحمل موضع اجتماعی تأییدآمیز راوی و اعتقاد کورکورانه او به سلسله‌مراتب کهن را ندارم. من راوی می‌سوزد در شوق ترقی‌کردن و تعلق‌داشتن به آن بالای بالا. از نظر او هیچ تردیدی در این نیست که آدمی تنها زمانی ارزش توجه‌کردن دارد که آن بالابالاها شناور باشد». او در جایی دیگر هم می‌گوید: «پروست همه‌چیز را همان‌گونه که هست، می‌پذیرد و تأیید می‌کند. این بیرون از تحمل من است. ادبیات و اصلا هنر سروکارش پیش از همه با موضع‌گیری است. هرکس در دنباله‌روی می‌تواند هرقدر دلش می‌خواهد، تر و فرز باشد و چست و چابک رفتار کند؛ اما درهرحال دنباله‌رو است و دنباله‌رو هم باقی می‌ماند».

چوکه در نقدش به پروست نگاهی طنزآمیز دارد و خودش هم تأکید کرده که به دنبال نظریه‌پردازی و نقد علمی نبوده است و فرم نوشته‌اش هم این را نشان می‌دهد. او نقدش به پروست را در قالب نامه‌هایی به چند نفر پروست‌شناس، ناشر فرانسوی‌زبان، مترجم فرانسوی زبان و... نوشته است.

ماتیاس چوکه، نویسنده آلمانی‌زبان سوئیسی است و چند سال پیش رمانی از او با عنوان «ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر» با ترجمه ناصر غیاثی به فارسی منتشر شد و در واقع این اولین اثری از او بود که در ایران منتشر می‌شد. «تابستانی با پروست» را هم غیاثی ترجمه کرده و کتاب توسط نشر نو به چاپ رسیده است. چوکه در سال 1954 متولد شده و هنوز در قید حیات است و غیاثی ترجمه هر دو کتاب با او در ارتباط بوده است. چوکه به جز داستان‌نویسی، دستی هم در تئاتر و سینما دارد. او تحصیلاتش را در رشته تئاتر گذرانده و بعد از آن با پتر تسادگ، کارگردان مشهور تئاتر آلمان، همکاری‌هایی در تئاتر شهر بوخوم داشته است. چوکه از سال 1980 به عنوان نویسنده و فیلم‌ساز ساکن برلین است و ماجرای رمان «ابرها...» نیز در برلین می‌گذرد.

شخصیت داستان «ابرها...»، آدمی با نام رمان است. رمان با مادر، عمه و دوستش اغلب با تلفن و ایمیل در ارتباط است و هر سه آنها به آخر خط رسیده‌اند و منتظر مرگ‌اند. مادرش انتظار دارد که رمان با شلیک گلوله از زندگی خلاصش کند و دوستش هم می‌گوید وقتی مادرش را خلاص کرد، در راه برگشت سری هم به او بزند و او را هم راحت کند. عمه رمان هم مدام از بیماری‌هایش می‌نالد و برای او هم زندگی به آخر خط رسیده است. رمان هم گرچه حال و روز بهتری از اطرافیانش ندارد و زندگی برای او هم فاقد معنا شده،‌ اما مدام سعی می‌کند ذهن آنها را منحرف کند و میل به مرگ را در آنها ضعیف کند.

موقعیتی که رمان در آن گیر کرده شاید غیرواقعی به نظر برسد اما شیوه‌ای که چوکه برای روایت داستان انتخاب کرده ویژگی‌هایی دارد که این موقعیت را کاملا باورپذیر و واقعی نشان می‌دهد. نثر بی‌تفاوت روایت و توصیف دقیق جزئیات زندگی روزمره باعث شده همه‌چیز در کنار هم واقعیتی از زندگی به نظر آیند. در روایت چوکه، همه‌چیز در بی‌معنایی زندگیِ روزمره خلاصه شده است. او یک بار در ایمیلی به دوستش می‌نویسد که «داستان‌ها همیشه دیر یا زود در همان‌جایی به پایان می‌رسند که شروع شده بودند: در چیزهای کوچک روزمره». داستان چوکه نیز دقیقا بر مبنای همین واقعیت بنا شده است. با چیزهای کوچک روزمره آغاز می‌شود و با همان‌ها ادامه می‌یابد و به پایان می‌رسد.

روایت چوکه نقدی است بر زندگی بی‌معنا‌شده در دوران مدرن. نقد جهان مدرن شاید قدمتی به اندازه خود این جهان داشته باشد و تاکنون نویسندگان بسیاری در آثارشان تصویری از بی‌معنایی زندگی در عصر مدرن به دست داده‌اند. چوکه در رمان «ابرها...»، روایت خودش را از این جهان به دست داده و به روشنی نشان داده که چطور آدم‌ها در زیر یکنواختی این وضعیت له می‌شوند و چطور مرگ بر زندگی آنها سایه می‌اندازد. او با توصیف دقیق و ریز جزئیات این زندگی، وحشت عصر مدرن را تصویر کرده است. بسیاری از موقعیت‌هایی که چوکه در روایتش به تصویر کشیده، موقعیت‌هایی طنزآمیز و درعین‌حال تیره و تلخ‌اند. او با کنار هم قرار‌دادن این جزئیات کسالت‌بارِ روزمره، واقعیت موجود این جهان را عیان کرده است:‌ اینکه ادامه زندگی در این وضعیت غیرقابل تحمل است اما دست‌کم برای آدم‌هایی که زیر چرخ‌دنده‌های زندگی کسالت‌بار روزمره له شده‌اند امیدی برای دگرگونی وجود ندارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...