بازگوکردن روابط عاشقانه بی‌نتیجه‌اش، اقدامش به خودکشی، دوستی‌ها و پروژه‌های ادبی‌ منقطعش، تحت‌‌الشعاعِ بخش‌هایی از پیشینه خانوادگی قرار می‌گیرد که مسیر مهاجرت از جمهوری دومینیکن به ایالات متحده آمریکا را معکوس می‌کند و روی زنان خانواده اسکار متمرکز می‌شود... مادرش زیبارویی تیره‌پوست بود... عاشق جنایتکار بدنامی شد... ارواح شرور گهگاه در داستان به‌کار گرفته می‌شوند تا بداقبالی خانواده اسکار را به تصویر بکشند


ساختنِ تاریخِ نو | سازندگی


جمهوری دومینیکن کشوری کهن در دریای کارائیب است. این کشور کوچک، نویسنده‌های بزرگی دارد که هر کدام جایگاهی ویژه در ادبیات جهان دارند، از خولیا آلوارز گرفته تا خونو دیاس [Junot Díaz] که برای رمان «زندگی کوتاه شگفت‌انگیز اسکار وائو» [The brief wondrous life of Oscar Wao] در سال 2008 برنده جایزه پولیتزر شد.

خونو دیاس [Junot Díaz]  زندگی کوتاه شگفت‌انگیز اسکار وائو» [The brief wondrous life of Oscar Wao]

«زندگی کوتاه شگفت انگیز اسکار وائو» به شکلی گسترده مورد تحسین و ستایش و تقدیر قرار گرفت. جایزه صلح دیتون، جایزه انجمن منتقدان کتاب آمریکا، بهترین رمانِ سالِ نشریه نیویورک و تایم، و بهترین رمانِ قرنِ بی‌بی‌سی از جمله افتخارات این کتاب است. این رمان توسط نادر قبله‌ای به فارسی ترجمه و نشر خزه آن را منتشر کرده است.

قهرمان اولین رمان خونو دیاس پسری است به اسم اُسکار؛ پسری آمریکایی- دومینیکنی و رنگین‌پوست که اضافه‌وزن دارد و ساکن شهر پترسون در ایالت نیوجرسی است. او طرفدار ژانرهایی است که به شکلی احساس‌برانگیز آن‌ها را «ژانرهای گمانه‌زن‌تر» خطاب می‌کند؛ کتاب‌های کمیک، رمان‌های فانتزی، علمی‌تخیلی و بازی‌های داستان‌داری که منبع ادبیات عامه‌پسند اساطیری و فانتزی‌ هستند و تصور می‌شود افرادی مثل او که از نظر روابط جنسی مستأصل و در زمینه روابط اجتماعی ناسازگارند در چنین فضاهایی سر می‌کنند.

البته تعداد زیادی از رمان‌نویسان مطرح از جوان تا میانسال (جاناتان لتم، دیو اگرز، مایکل شیبون) هم در همین ژانرها می‌نویسند، آن‌ها با کمی گردش مجازی و حماسه‌های پرطمطراقی که ژانرها در اختیارشان می‌گذارند، تخیلات کودکی‌شان را می‌پرورند تا داستان‌های بلندپروازانه و پیچیده‌شان را بازگو کنند. دیاس، نویسنده مجموعه‌داستان‌های جذاب و تاثیرگذار، در رمان «زندگی کوتاه شگفت‌انگیز اسکار وائو» چیره‌دستی تحسین‌برانگیز، شیفتگی آشکار، دانش تجربی و اطلاعات ادبی اصیلی از خود نشان می‌دهد. نوشته‌ای کوتاه در مورد «چهار شگفت‌انگیز» با نوشته‌ای بلندتر درباره دِرِک والکوت به تعادل می‌رسد؛ اشاره‌ای به «تلماسه» «ماتریکس» و (به‌خصوص) «ارباب ‌حلقه‌ها» در برابر ارجاعات به مارکز و ملویل قرار می‌گیرد. زمانی به اسکار لقب وائو- تلفظ اسپانگلیسی اُسکار وایلد- می‌دهند که برای هالووین لباس دکتر هو می‌پوشد و شبیه اسکار وایلد می‌شود.

اسکار از خود می‌پرسد: «چه چیزی از سانتودومینیگو علمی‌تخیلی‌تر است؟ و چه چیزی از جزایر آنتیل، فانتزی‌تر؟» سوالی‌که ذهن خالق اسکار را به خود مشغول می‌کند این است که چگونه سرزمین اجدادی‌اش را- فرهنگ عامیانه آن، سیاست آن و آوارگی‌ای که بسیاری از ساکنانش را به شمال جرسی و بالای منهتن کشاند- مطرح کند. دیاس از جمهوری دومینیکن به‌عنوان جزیره‌ای که کریستف کلمب در آن پهلو گرفت و اسپانیایی‌زبان‌ها در نیمی از آن ساکن هستند یاد می‌کند، به‌عنوان کشور کوچکی که دچار وازدگی تاریخی است و از همان ابتدا، بسترِ سرنوشت‌های نامتعارف و شورواشتیاقی فراوان بوده است.

زندگی کوتاه شگفت‌انگیز اسکار وائو» [The brief wondrous life of Oscar Wao]

رمان دیاس روحی سرکش و مستعد دارد که می‌توانیم احساسش کنیم. «زندگی کوتاه شگفت‌انگیز اسکار وائو» شامل سبک‌ها و ژانرهای متعددی است. داستان اسکار، نوجوانی که درحال گذار به دوران بزرگسالی است، از جهاتی کم‌اهمیت‌ترین بخش کتاب محسوب می‌شود؛ داستان اسکار ملودرام نوجوانانه‌ای است که پیشینه چندین نسل از خانواده‌ای مهاجر را دربرمی‌گیرد و با رئالیسم جادویی مناطق گرمسیری، فمینیسم پانک‌راک، مردسالاری هیپ‌هاپ، پساپست‌مدرنیسم پیروتکنیک و پلیمورفوس چندفرهنگی درهم‌می‌آمیزد و با یک واحد درسی معرفی مطالعات فرهنگی برابری می‌کند.

بدزبانی، شورواحساس، فضل و دانش، پرطاقتی، غوغایی از لهجه‌ها و اصطلاحات، همه‌وهمه در صدای شخصیتی واحد جای دارد که کاری دشوار، اما اثرگذار است. این صدا متعلق به یونیور است که به‌تدریج از پشت پرده روایت دانای کل بیرون می‌لغزد تا خود را به‌عنوان یکی از شخصیت‌های داستان معرفی کند. او که هم‌اتاقی سابق اسکار در راجرز است و می‌خواست با خواهر اسکار، لولا، دوست شود، از هر نظر نقطه مقابل اسکار محسوب می‌شود. درحالی‌که اسکار عبارات رسمی و پرطمطراق خودآموخته خوره‌های فانتزی را ترجیح می‌دهد («تصور می‌کنم او طاووس‌صفت باشد.»)، یونیور دوست دارد به سبک زبانی رقصنده‌های هیپ‌هاپ صحبت کند و باز درحالی‌که اسکار دیوانه‌وار و محجوبانه به دام عشق زنانی دست‌نیافتنی می‌افتد، یونیور زن‌باره‌ای کارکشته است. گرچه یونیور هم همچون اسکار، نویسنده مشتاقی است؛ اما ژانرهای موردعلاقه‌اش سخت و خشن‌اند؛ «سرقت، معاملات مواد مخدر و ...»

یونیور چنین توضیح می‌دهد: «اگر بگویم هرگز در عمرم با دومینیکنی مثل او برخورد نداشته‌ام، حق مطلب را ادا نکرده‌ام.» دیاس برای خلق اسکار از کلیشه‌ای استفاده کرده تا کلیشه دیگری را تضعیف کند. همه مردان دومینیکن مردسالارانی خودستا نیستند و باز هم همه طرفداران متعصب علمی‌تخیلی و بازی‌های فانتزی‌ داستان‌دار پسران سفیدپوست نیستند. این مساله، امری بدیهی است؛ اما چیزی از مهارت و قابلیتی که دیاس نشان می‌دهد کم نمی‌کند.

اما «زندگی کوتاه شگفت‌انگیز اسکار وائو» فقط داستان اسکار نیست. درواقع او در کتابی که اسمش را بر خود دارد آواره به‌نظر می‌رسد. بازگوکردن روابط عاشقانه بی‌نتیجه‌اش، اقدامش به خودکشی، دوستی‌ها و پروژه‌های ادبی‌ منقطعش، تحت‌‌الشعاعِ بخش‌هایی از پیشینه خانوادگی قرار می‌گیرد که مسیر مهاجرت از جمهوری دومینیکن به ایالات متحده آمریکا را معکوس می‌کند و روی زنان خانواده اسکار متمرکز می‌شود. خواهرش که یک خواننده راک پانک، گریزان و ستاره موسیقی، است از هر جهت شخصیتی جذاب‌تر و پرشورتر از برادرش دارد، همان‌طور که زندگینامه مادرش، بِلی، بخش بنیادین رمان را شکل می‌دهد. بِلی که زیبارویی تیره‌پوست بود در شهر بانی واقع در ایالت دومینیکن بزرگ شد، دختری که در مدرسه خصوصی گران‌قیمتی بورسیه بود و نهایتا عاشق جنایتکار بدنامی شد. گذار دردناک و آشنای پسرش به بزرگسالی با گذار خودش مقایسه می‌شود که به شکل متفاوتی نشان داده شده است.

اولین‌بار که بِلی را می‌بینیم سرپرست خانواده و مهاجری نسبتا بددهن است که با دخترش جروبحث می‌کند و دیوانه‌وار خودش را با کار و نگرانی زیاد از پا می‌اندازد. اما فصل‌های بعد او را به‌عنوان دختر متمردی نشان می‌دهد که خودش هم درگیر کشمکش با لااینکا است؛ خویشاوند فقیر و محترمش که او را بزرگ کرده. والدین بِلی- پزشک و پرستار بودند و لااینکا هیچ‌گاه از تکرار این موضوع خسته نمی‌شود- که از قشر متوسط جامعه محسوب می‌شدند به جرم مبارزه با رافائل تروخیو گرفتار شدند که حتی با توجه به معیارهای آمریکای لاتین در قرن بیستم، دیکتاتوری بسیار بی‌رحم محسوب می‌شد. همانطور که دیاز در پاورقی اشاره می‌کند: «تروخیو در نگاه اول فقط رهبری معمولی در آمریکای لاتین است؛ اما قدرت او آنطورکه معدودی از مورخان یا نویسندگان به‌درستی توصیف کرده‌اند بی‌پایان بود. او سائورون ما بود، آراون و دارکسید ما، دیکتاتور گذشته و آینده ما بود.»

از همین رو معلوم می‌شود که تروخیو برای دیاس مزیت بزرگی است؛ تروخیویی که در دهه 40 و 50 میلادی برای شهرها و روستاهای کشورش دورانی نه‌تنها خشونت‌بار بلکه همچنین با حال‌وهوای عجیب‌وغریب و توام با خوش‌گذرانی همراه می‌آورد. شاید این جزیره نفرین‌شده و جن‌زده باشد؛ اما مسحورکننده نیز هست. دلتنگی و فراق حتی تلخ‌ترین خاطرات را نیز تعدیل می‌کند. ارواح شروری که گهگاه در داستان به‌کار گرفته می‌شوند تا بداقبالی خانواده اسکار را به تصویر بکشند، برای نویسنده بخت و اقبال را به همراه دارند، اگرچه که برای شخصیت‌های کتاب چنین نیست.

بدون خرافات و وحشت موجود در کشور کهن، بدون شور و احساس مناطق گرمسیری که سخت‌ترین لحظات قساوت و بیدادگری در نثر دیاس را تلطیف می‌کند، می‌شود گفت اسکار وائو تنها یکی دیگر از آدم‌های عجیب‌وغریبی است که پوستر فیلم آکیرا را روی دیوار اتاقش نصب کرده و گرفتار یک‌سری وسواس‌های جنسی یأس‌آور و بی‌سرانجام است. موضوع اصلی کتاب «زندگی کوتاه شگفت‌انگیز اسکار وائو» تناقضِ میانِ شرایط اسکار و پیشینه‌اش است، گسستی که دیاس در بخش پایانی کتاب به شکلی خشونت‌بار و باورناپذیر فیصله می‌دهد. باید بپذیریم این داستانِ یکی‌شدن است، تاریخچه شرحه‌شرحه بازگشتِ نسلِ دومِ مهاجران به‌سوی طبقه متوسط آمریکا، بازگشتی گریزناپذیر و متناقض به سرزمینی کهن؛ همان‌جا که سرگذشت هولناک و باورنکردنی پدران و مادران و اجدادشان زمینه‌ساز شکل‌گرفتن ژانری مستقل در ادبیات شده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...