«فلاش؛ سگ شاعر» [Flush : a biography] اثر ویرجینیا وولف با ترجمه شفیقه کیوان توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شد.

فلاش؛ سگ شاعر» [Flush : a biography] اثر ویرجینیا وولف

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایرنا، «فلاش؛ سگ شاعر» رمانی سراسر نکته‌پردازی و ریزه‌کاری است که در آن ویرجینیا وولف به وصف زندگی الیزابت برت براونینگ، شاعر می‌پردازد و بویژه وضعیت سیاسی، اجتماعی و مسائل مربوط به زنان و ... اروپا و مخصوصا انگلیس را بررسی می‌کند.

رمان «فلاش؛ سگ شاعر»، بر پایه زندگی سگی از نژاد اسپانیل کاکر است، وولف در این اثر، مستندات را با قوه خیال تلفیق کرده و از طریق واکاوی زندگی فلاش، به زندگی الیزابت برت اوضاع فرهنگی و اجتماعی عصر خود نیز پرداخته است.

بخشی از نامه ویرجینیا وولف به یکی از دوستانش درباره این رمان به این شکل باقی مانده است: خیلی خوشحالم که فلاش را دوست‌ داشتی. به نظرم این درایت بالای تو را می‌رساند، زیرا این داستان سراسر نکته‌پردازی و ریزه‌کاری بود....

آدلاین ویرجینیا وولف، زاده ۲۵ ژانویه ۱۸۸۲ و درگذشته ۲۸ مارس ۱۹۴۱، بانوی رمان‌نویس، مقاله‌نویس، ناشر، منتقد و فمینیست انگلیسی بود که آثار برجسته‌ای چون خانم دالووی (۱۹۲۵)، به سوی فانوس دریایی (۱۹۲۷) و اتاقی از آن خود (۱۹۲۹) را به رشته تحریر درآورده است.

قسمتی از متن کتاب:

در حقیقت نیروهای خیابان ویمپول هنوز هم حتی در این واپسین لحظات، برای دور از هم نگه‌داشتن فلاش و دوشیزه برت مبارزه می‌کردند. بعد از ظهر یکشنبه، همانطور که زن چاق درشت اندام قول داده بود، منتظر آمدن تیلر نشست. تیلر سرانجام آمد؛ ولی سگ را با خودش نیاورده بود. پیغامی به بالا فرستاد با این مضمون که دوشیزه برت همین جا الساعه شش گینی پرداخت کند و او «به شرافتش سوگند می‌خورد» که مستقیم به وایت شاپل برود و سگ را بیاورد.

دوشیزه برت نمی‌دانست قسم به شرافت از طرف تیلرِ «شیطان صفت» چه ارزشی داشت! ولی « ظاهرا چاره‌ای برایش نمانده بود»؛ زندگی فلاش در خطر بود. گینی‌ها را شمرد و آن‌ها را برای تیلر فرستاد که پایین در راهرو ایستاده بود؛ ولی از بخت بد، در آن مدت که تیلر در راهرو بین چترها، ظروف، تابلوهای حکاکی شده، فرش ضخیم و سایر اشیای قیمتی منتظر بود، آلفرد برت از راه رسید.

دیدن تیلر شیطان صفت در خانه، خشمش را بر انگیخت. براق شد. او را «کلاهبردار و دروغ‌گو و دزد» خواند. آقای تیلر هم بی‌درنگ باناسزا جوابش را داد. از همه بدتر، قسم خورد «که برای عاقبت به خیری خودش هم که شده، نگذارد دیگر سگمان را ببینیم» و به سرعت از خانه بیرون رفت. با این حساب، فردا صبح بسته آغشته به لکه‌های خون در راه بود...

رمان «فلاش؛ سگ شاعر» نوشته ویرجینیا وولف و ترجمه شفیقه کیوان با شمارگان ۵۰۰ نسخه در ۱۶۰ صفحه توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...