سفری به قلب تاریکی | شرق


«ترس و تنفر در لاس‌وگاس» [Fear and loathing in Las Vegas] با عنوان فرعی «یک سیاحت وحشی به قلب رؤیای آمریکایی»، گزارشی داستان‌گونه است از هانتر استاکسون تامسون [Hunter S. Thompson]، نویسنده و روزنامه‌نگار آمریکایی، که با ترجمه حسام زاهدی در نشر پرسش منتشر شده است. تامسون در این کتاب خبرنگاری است که برای تهیه یک گزارش ورزشی به لاس‌وگاس رفته اما گزارش او ابعادی بس گسترده‌تر و مهیب‌تر از گزارش ساده یک رویداد را پیدا کرده است. او به قلب خشونت و ترس و توحش در لاس‌وگاس رفته و گزارش خود را به نقدی تند و تیز از جامعه آمریکا بدل کرده است؛ نقدی که در جای‌جای آن طنز سیاه تامسون رخ نموده است. طنزی که بیش از آن‌که بخنداند به وحشت می‌اندازد. تامسون حقیقت دهشتناک را از پشت زرق و برق‌های لاس‌وگاس می‌بیند، از این زرق و برق‌ها عبور می‌کند و به عمق می‌رسد. به نقاط تاریک و پرت‌افتاده و به طردشدگان رانده به حاشیه.

ترس و تنفر در لاس‌وگاس» [Fear and loathing in Las Vegas] یک سیاحت وحشی به قلب رؤیای آمریکایی» هانتر استاکسون تامسون [Hunter S. Thompson]

در بخشی از مقدمه مترجم بر این کتاب درباره تامسون و آن‌چه او در کتاب «ترس و تنفر در لاس‌وگاس» ترسیم کرده است، می‌خوانیم: «هانتر.س. تامسون، روزنامه‌نگار، نویسنده، نابغه‌ای دیوانه و دردسرسازی حرفه‌ای است که در ماموریتی شخصی جهتِ یافتنِ رؤیایی سرکوب‌شده، از مرز و از پرتگاه عبور می‌کند و تا جنون و کابوس کشیده می‌شود. او سخنگوی نسلی است اِفلیج، شکست‌خورده و عادت‌کرده به عقب‌نشینی، اما او می‌جنگد و به‌جای غمخواری در مورد مردان و زنانِ اِقلیمِ خویش، فریادزنان پیش می‌رود و در هم می‌شکند، تا آنجا که سیاستمداران پشتِ قدم‌هایش قوانینی را تصویب می‌کنند تا هرگز کسی مثل او را دیگر در بازیِ خویش نبینند، هر چند شوالیه در اقلیمِ عدمِ قطعیت عمیق‌تر به قلبِ تاریکی می‌زند.» در این مقدمه درباره طرز نگاه هانتر استاکسون تامسون به موضوع گزارش خود و شیوه گزارشگری او و طنز سیاهش در کتاب «ترس و تنفر در لاس‌وگاس» آمده است: «هانتر از طرف یک روزنامه به‌دنبال گزارشی از یک واقعه ورزشی به لاس‌وگاس اعزام شده، گرچه نمی‌تواند حقیقت را نادیده گرفته و به دنیا با چشم خود و با دغدغه‌های ذهنی خود نگاه نکند. گزارش او در حقیقتِ محض ریشه دارد. وقایعی که از عینکِ هانتر مشاهده می‌شود و با فکر او بیان می‌شود، نوعی خاص از ژورنالیسم که هانتر خود خالقش است، وقایع‌نگاری به سبک گانزو. در این کتاب حقیقتِ تلخ در اوج هیاهو و تشنج، خنده‌آور جلوه‌گر می‌شود، نمایشِ تراژدی هانتر که با تکرارهایش، با لفظِ قلم سخن گفتنش در جایی و بی‌پروایی‌اش در جایی دیگر تبدیل به کمدی سیاه می‌شود.»

روایت‌ تامسون در «ترس و تنفر در لاس‌وگاس»، روایتی است که در جاهایی خواننده را بی‌مقدمه وسط حوادث پرتاب می‌کند. روایتی که سرگیجه و دهشت و جنون و خشونت و هذیان و کابوس و انهدام محیط و آدم‌ها را به طرزی موثر به تصویر می‌کشد. مثل این سطرها: «چند شب و صبحگاهان دیگر این لعنت وحشتناک ادامه خواهد داشت؟ تا چه زمان بدن و مغز توان مدارا با این محشر فنادهنده را دارد، هجوم جنون، این به هم ساییدن دندانها، این سرریز شدنِ عرق ... رگهای کوچک آبی برآمده در اثر اعصابی منهدم در جلوی گوشها، شصت و هفت ساعت بی‌خوابی و حال این جعبه صفحه‌های موسیقی! بله هیچ شکی نیست و چرا که نه؟ یک ترانه بسیار معروف: مثل یک پُل بر روی آبهای مستاصل ... خود را می‌آرامم...»

در بخشی دیگر از مقدمه مترجم بر کتاب «ترس و تنفر در لاس‌وگاس» درباره سبک نویسنده می‌خوانیم: «سبک نوشتن او به‌صورت گزارشی و یادآورِ سبکِ ژورنالیستیِ اصیل است؛ گاهی کوتاه و بُریده بُریده شرایط را توصیف می‌کند، حتی در نمونه برخورد فجیعِ پیشخدمت هتل با وکیل‌مدافع و سپس خودِ هانتر، وقایع قبل از بیدار شدن هانتر از قولِ وکیل‌مدافع (توسط نویسنده) نقل قول شده تا زمانی که هانتر خود از خواب بیدار و ماجرا را برایمان گزارش کند. اگر بخواهیم حالتِ تصویری از صحنه بسازیم، متوجه خواهیم شد به دلیل وجودِ گزارشگر در بطنِ ماجرا، میکروفن و دوربین ابتدا صحنه را نمایش داده و از توصیفِ اتاق به سوژه‌ها رسیده، حتی بیانِ مستقیم شخص قربانی را بدون واسطه در بر دارد و ما شاهدِ صحنه با عینک گانزو خواهیم بود؛ بسیار روان، جذاب و حقیقی.» اما پرسشی که درباره آثاری از این دست که مبتنی بر مستندنگاری و ژورنالیسم هستند، پیش می‌آید این است که چه‌قدر از آن‌چه در این نوع آثار روایت می‌شود وفادار به واقعیت و چه‌قدر از آن‌ها زاده تخیل نویسنده است.

مترجم کتاب در این‌باره می‌نویسد: «در خصوصِ حقیقی بودنِ داستان، وقایع و حوادث موفق شدم سفر هانتر را به صورت مجازی با نقشه‌های گوگل، آرشیوِ روزنامه‌های قدیمی و ... تعقیب کنم. تمامی مسیرها، وقایع و شواهد بیانگر آن است که هانتر سفر خود را به درستی گزارش کرده، هتل‌ها، فضاهای مجلل لاس‌وگاس، اتومبیل‌ها، خیابانها و دو واقعه اصلی که هانتر قرار بود از آنها گزارش تهیه کند، تماما حقیقت داشته و تمامیِ اشخاص این داستان حقیقی‌اند.»

آن‌چه در ادامه می‌خوانید سطرهایی دیگر است از این کتاب: «بوم! هذیان‌گویی روان‌پریشانه، کدام موش کثیف روانی این موسیقی را پخش می‌کند؟، هم‌اکنون! در اینجا! آیا کسی مرا تعقیب کرده؟ آیا زنِ پیشخدمت مرا می‌شناسد؟ آیا او مرا از پس این آینه‌ها می‌بیند؟ تمام متصدیان بار خیانتکارند و این زن میانسال چاق با بالاپوش زُمخت حتما همسر خودِ آن بیل وحشی است. یا مسیح مقدس! امواج بدیُمن پارانوئیدی، دیوانگی، ترس و انزجار – ارتعاشات تحمل‌ناپذیر این مکان، برو بیرون، پرواز کن... و ناگهان چیزی مثل یک ساطعه نهایی و موذی بر مغز یک ماه‌زده مجنون به فکرم خطور کرد. اینکه زمان قانونی تخلیه اتاقم در هتل تا حداقل دو ساعت دیگر نیست پس حدود دو ساعت رانندگی پُرسرعت زمان دارم تا قبل از آنکه به چشم قانون بزهکاری فراری باشم، شانسی شگرف! دو ساعت تا سرعت گرفتن کامل و اوج سرعت با پدال چسبیده به کف در تعقیب و گُریزی با هلیکوپترهای اف‌بی‌ای، می‌توانی بدوی ولی نمی‌توانی ولی نمی‌توانی
پنهان شوی...».

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...